منسوب به لحیه. ریشو. بلمه. (سروری). مرد بزرگ ریش یا درازریش. بامه (؟) (سروری از نسخۀ میرزا). گردریش. کلان ریش. (دهار). لحیان. رجل لحیانی، مردی ریش آور. (مهذب الاسماء). پرریش. مقابل کوسج. ریش تپه. تپه ریش: کوسجی را با لحیانی خصومت شده درهم آویختند. لحیانی دست بر ریش کوسج برد کوسج گفت ای غرزن نیک یادم آوردی. (از امثال و حکم). آنچه لحیانی به چانۀ خود ندید هست بر کوسه یکایک آن پدید. مولوی. ، قسمی از ذوذوابه است که آن را بصورت آدمی با ریشی بلند توهم کنند
منسوب به لحی، به معنی دندانخانه: قصیره، و آن قسمی مار است با سروی (شاخ) کوتاه و کوتاه تر است (از مقرنه) لکن دندانخانه بزرگ است و دندانخانه را به تازی اللحی گویند و او را بدین سبب لحیانی گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
علی بن حازم یا علی بن المبارک، مکنی به ابی الحسن. غلام کسائی. از مردم ختل ماوراءالنهر یکی از ائمۀ لغت عرب. وی علما و فصحاء بسیار درعرب دیده و ابوعبید قاسم بن سلام از او کسب علم کرده و شاگرد اوست. او راست: کتاب النوادر. (ابن ندیم) نام پدر قبیله ای است. (منتهی الارب)