جدول جو
جدول جو

معنی لجف - جستجوی لغت در جدول جو

لجف
(زَقْیْ)
سخت زدن، کندن در بن خوابگاه آهو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لجف
(لَ جَ)
کندگی کرانۀ خوابگاه آهو، مغاکی بر کرانۀ چاه. جای آب خورد از حوالی تک چاه، میانۀ رودبار. (منتهی الارب). میانۀ رود. (مهذب الاسماء). میانه وادی. (منتخب اللغات) ، ایستادنگاه توجبه (یعنی سیلاب). ج، الجاف، چاه سرتنگ فراخ شکم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نجف
تصویر نجف
(پسرانه)
نام شهری در عراق که آرامگاه علی (ع) در آن واقع شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جلف
تصویر جلف
سبک، زننده و ناشایست، ویژگی کسی که رفتارهای سبک، زننده و ناشایست انجام می دهند، سبک سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لجه
تصویر لجه
میانۀ دریا، جماعت بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لطف
تصویر لطف
نرمی، مهربانی، نیکویی، ظرافت، زیبایی، عفو و بخشش، بذل کردن، بخشیدن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لجج
تصویر لجج
لجه ها، میانه های دریا، جماعت بسیار، جمع واژۀ لجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاف
تصویر لاف
گفتار بیهوده و گزاف، دعوی زیاده از حد، خودستایی
لاف زدن: خودستایی کردن، دعوی زیاده از حد کردن، برای مثال دوست مشمار آنکه در نعمت زند / لاف یاری و برادرخواندگی (سعدی - ۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهف
تصویر لهف
کلمه ای که با آن اظهار حسرت کنند، افسوس، دریغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجف
تصویر رجف
جنباندن، حرکت کردن، جنبیدن، به لرزه درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لجم
تصویر لجم
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لجن
تصویر لجن
گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لفج
تصویر لفج
لب ستبر مانند لب شتر، برای مثال خروشان ز کابل همی رفت زال / فروهشته لفج و برآورده یال (فردوسی - ۱/۲۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ جَوْ وُ)
مغاکی کردن گرداگردچاه و مغاکی شدن کنارۀ چاه. لازم و متعدی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پرده آویختن، لنگه پرده پرده لنگه پرده باریکی کمر باریک میانی، جمع سجفه، تسوهایی از شب
فرهنگ لغت هوشیار
مغاکی در فرانسوی} ابیسال {ژرف ترین جای دریا، سیم نکره، آیینه بانگ فریاد داد و فریاد میانه آب دریا عمیق ترین موضع دریا: کشتی هر که در این لجه خونخوارافتاد نشنیدیم که دیگر بکران میاید. (سعدی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
جهاب آب میانبافتی بنگرید به لمف مایعی که حول سلولهای بدن قرار دارد و رابط بین سلولهای بدن قرار دارد و رابط بین سلولهای بدن و خون است. اصل مایع لمف از پلاسمای خون است بدین طریق که از جدارعروق شعریه پلاسمای خون همراه با گلبولهای سفید بخارج نشت میکند و تشکیل مایعی بنام آب میان بافتی یا لمف میدهد. این مایع همیشه در تجدید است. سلولهای بدن که از اطراف بوسیله عروق شعریه احاطه شده اند در مایع لمفی غوطه ورند و اکسیژن و مواد غذایی لازم را از لمف میگیرند و مواد حامله خود را به لمف پس میدهند. بعدا این مایع بوسیله مجاری مخصوص موسوم به مجاری لمفی جمع آوری شده و تشکیل لمف جاری را میدهد. در حقیقت لمف جاری یک قسم فاضل آب سلولهای بدن است که بوسیله مجاری مخفی مجددا وارد گردش خون میشود بدین طریق که لمف های قسمت راست سرو گردن بوسیله یک ورید بزرگ لمفی به ورید تحت ترقوه راست میریزد و عروق لنفی سایر قسمتهای بدن همگی بقنات الصدر وارد میشوند و لمف جاری در آن بوسیله این قنات به ملتقای وریدی و داجی تحت ترقوی چپ میریزد. ترکیب شیمیایی لمف در تمام انساج بدن یکسان نیست و بر حسب نسوج مختلف متفاوت میباشد. بطور کلی لمف مایعی است شور مزه و تقریبا بی رنگ ولی در هنگام هضم بعلت اختلاط با شیل که دارای مقدار زیادی قطرات چربی است برنگ سفید شیری در میاید. وزن مخصوص آن ما بین 007، 1 تا 043، 1 است لمف مانند خون ولی بسیار بطی تر از آن منعقد میشود. علت و طرز انعقادش هم با خون یکی است. حجم لخته لمفی کوچک است بعلاوه بسیار کم خود را جمع میکند. در هر میلیمتر مکعب مایع لمف در حدود 7000 لمفوسیت وجود دارد. قسمت اعظم این لمفوسیت ها از جدار مویرگها واردآب میان بافتی میشوند و قسمتی هم از غدد لمفی منشا گرفته وارد لمف جاری میگردند. وقتی که از لمف عناصر سلولی یعنی لمفوسیت های آنرا بگیرند و نیز قطرات چربی آنرا جدا سازند مایعی که باقی بماند پلاسمای لمف نام دارد که ترکیبش همانند پلاسمای خون است و لمف عاری از گلبول قرمز است و مقدار اکسیژن آن هم بسیار کم و نزدیک به صفر است لنف آب میان بافتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجا
تصویر لجا
پناهگاه سنگر، زن مرد، رخن بر (رخن ارث)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجب
تصویر لجب
بانگ فریاد، بانگیدن، پریشانی دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجج
تصویر لجج
چرک چشم، کاسه چشم مغاکی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجح
تصویر لجح
تنگ جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجز
تصویر لجز
مقلوب لزج بنگرید به لزج
فرهنگ لغت هوشیار
زمین هموار، غوک، چلپاسه، بد شگون چون چغد گجسته هوا گل تیره و لای سیاه که در ته حوض و کولاب و جوی آب بهم رسد: چون ازو نومید گردد گاونر آید آنجا که نهاده بدگهر. لجم بیند فوق در شاهوار پس ز طین بگریزد او ابلیس وار. (مثنوی لغ) لجمه. لجم: شکار در آن جایگه رفت واسب ملکزاده را در آن جایگاه برد ولجمه ووحل بود. قضا خدا چنان بود که هلاک شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجن
تصویر لجن
گل سیاه که در ته حوض و جوی آبهای خفته پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
پوشاندن بادواج (لحاف)، پوشیدن کژ آگند، لیسیدن، جامه پوشاندن، زدن: با تیر با مشت، زیان رساندن گزند رساندن، جوش دادن نکره را، بن کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجف
تصویر خجف
خفت و سبکی، تکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخف
تصویر لخف
سر شیر تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاف
تصویر لاف
خودستایی بدروغ، خویشتن ستائی بدروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجف
تصویر عجف
لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جلف. مردمان فرومایه و سفله سبک ساران سبک مایگان، ستمکاران، چیزهای میان تهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجف
تصویر رجف
حرکت دادن، جنبانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلف
تصویر جلف
سفیه و خودسر و بیباک، فرومایه و احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقف
تصویر لقف
شتابان گرفتن افتادن دیوار، درز یافتن تالابه، نا استواری ساختمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطف
تصویر لطف
مهربانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لجن
تصویر لجن
لژن
فرهنگ واژه فارسی سره