جدول جو
جدول جو

معنی لجام - جستجوی لغت در جدول جو

لجام
آنچه به آن فال بد می گیرند
تصویری از لجام
تصویر لجام
فرهنگ فارسی عمید
لجام
دهانۀ اسب، معرّب واژۀ پارسی لگام
تصویری از لجام
تصویر لجام
فرهنگ فارسی عمید
لجام
(لَ)
نام اسب بسطام بن قیس که از بنی فهم گرفت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لجام
(لَ ج جا)
ابوالحسن علی بن حسین اللجام حرانی. وی از شیاطین انس است و در ایام نوح بن نصر بن احمد به بخارا آمد و تا آخر ایام سدید منصور بن نوح بن نصر گاهی به ترقی و گاهی در تنزل بود و گاهی مدیحه سرای می بود و گاهی به هجا مبتلی بلکه اکثر در ذم و هجا سخن گفتی چنانکه وزراء و صدور از زبان او در آزار بودند و او بسیار خوش محاوره و مناظره میبود نادره گوی غریب بود خبیث اللسان، کثیرالذم، قلیل المدح قل ّ ما سلم الاشراف من فلقات لسانه. (یتیمه الدهر ثعالبی، از حاشیۀ ترجمه تاریخ یمینی ص 50)
لغت نامه دهخدا
لجام
(لَجْ جا)
لگام گر. (دهار). منسوب است به لجام و عمل آن. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
لجام
(لُ)
آنچه بدان فال بد گیرند. (منتهی الارب) :
رایت اویست همای ملوک
زیر همایش هم جغد لجام.
ناصرخسرو.
، هوا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لجام
(لِ)
لگام. فارسی است معرب. ج، لجم، الجمه. (منتهی الارب). لگام. لغام. دهنه. دهانه. جلو اسب. دست جلوی اسب. جوالیقی در المعرب (ص 300) گوید: اللجام، معروف و ذکر قوم انه عربی و قال آخرون:بل هو معرب و یقال انه بالفارسیه لغام:
هم اندر زمان پیش بنهاد جام
بزد بر سر تازی اسپان لجام.
فردوسی.
بطبع رفت بزیرم همی جهان جهان
چو خوش لجام یکی اسب تیزرو بمثل.
ناصرخسرو.
وگر نصیحت را روی نیست خاموشی
ز نیک و بد به دهان بر لجام باید کرد.
ناصرخسرو.
لجام در سر شیران کند صلابت عشق
چنان کشد که شتر را مهار در بینی.
سعدی.
دام محکم ده که تا گردد تمام
و افکنم در کام ایشان چون لجام.
مولوی.
زیر فلک هر چه هست گشته مسخر ترا
کرده شکوهت لجام در سر این چاروا.
والۀ هروی (از آنندراج).
اضزاز،لجام گزیدن اسب. ادغام، لجام در دهن اسب درآوردن. (منتهی الارب). تقریط، لجام دادن اسب را. اکماح، لجام چاروا بازکشیدن تا سر بردارد. اصحاء، لجام را استوارگرفتن اسب به دهان و گزیدن بروی. (منتهی الارب) ، تبرمانندی از ادات کشتی جنگی: و کانوا یجعلون فی مقادم المراکب اداه کالفاس یسمونها اللجام و هی حدیده طویله محددهالرأس جداء و اسفلها مجوف کسنان الرمح تدخل من اسفلها فی خشبه کالقناه بارزه فی مقدم المرکب یقال لها الاسطام فیصیر اللجام کانه سنان رمح بارز من مقدم المرکب فیحتالون فی طعن المراکب به. فاذا اصاب جانب المرکب بقوه خرقه حتی یخشی غرقه بماینصب فیه من الماء فیطلب اصحابه الامان. (تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 1 ص 162) ، آنچه زنان به وقت حیض بندند. (منتهی الارب). رکوه. روکا. پاره. لته: تلجم، لجام بستن زن. (منتهی الارب) ، داغی است مر شتران را
لغت نامه دهخدا
لجام
لگام، دهنه
تصویری از لجام
تصویر لجام
فرهنگ لغت هوشیار
لجام
((لِ))
معرب لگام، دهانه اسب، آن چه که بدان فال بد گیرند
تصویری از لجام
تصویر لجام
فرهنگ فارسی معین
لجام
افسار، پالهنگ، دهنه، زمام، عنان، لگام، مهار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لطام
تصویر لطام
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، چپله، توانچه، طپانچه، لطم، چپّات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لجاج
تصویر لجاج
ستیزه کردن، سرسختی نمودن، ستیزگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجام
تصویر سجام
سرمای سخت، سجد، سجن، شجد، شجام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحام
تصویر لحام
آنچه با آن چیزی را لحیم کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لئام
تصویر لئام
لئیم ها، بخیل ها، ناکس ها، فرومایه. ها، جمع واژۀ لئیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آجام
تصویر آجام
حصارها، دژها، جمع واژۀ اجم
بیشه ها، جمع واژۀ اجمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لثام
تصویر لثام
دهان بند، پارچه ای که پایین صورت را تا زیر چشم ها می پوشاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکام
تصویر لکام
بی ادب، بی شرم، بی حیا، امرد قوی جثه
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
لگام پوشانیدن ستور را. (منتهی الارب). لگام نهادن بر اسب. (از اقرب الموارد). لگام برکردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جایی است از قوروقهای مدینه. اخطل گوید:
و مرت علی الالجام، ألجام حامر
یثرن قطاً لولاسواهن هجرا.
و عزوه بن اذینه گوید:
جاءالربیع بشوطی رسم منزله
احب من حبها شوطی و ألجاما.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لجم، بمعنی زمینی که نه پست باشد و نه بلند. الارض لاغور و لانجد. (از اقرب الموارد). یاقوت در معجم البلدان آنرا جمع لجمه آورده است. رجوع به لجم، شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لجاه
تصویر لجاه
لاک پشت دریایی، غوک ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجان
تصویر لجان
سرکشی گران رفتن: در ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحام
تصویر لحام
گوشت فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجام
تصویر عجام
هسته دانه گیاه شیره ستبر، فراستوک پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجاذ
تصویر لجاذ
آستانه آستانه در، پیشامدگی ابروی گاباره (گاباره غار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجاج
تصویر لجاج
ستیزه کردن، عناد، یک دندگی، خیرگی، بستهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجام
تصویر حجام
خونگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجام
تصویر شجام
سرمای سختی باشد که درختان را بخشکاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجام
تصویر سجام
روان شدن اشک
فرهنگ لغت هوشیار
چوب چاه، سنگی که به ریسمان بندند و در چاه بیاویزند تا اندازه آب را بدانند چاه سنج، سنگ دهوه (دهوه دلو) سنگ دولک سنگی که بر دهوه بندند تا زودتر فرو شود
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اجم اجمه، بیشه ها نیزارها، جمع اجم و اجم و جج. اجمه بیشه ها نیزارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الجام
تصویر الجام
پارسی تازی شده لگام نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
دهان بند، روی بند دهان بند: بدنها همه در دوتویی زره ز نخها همه در دوتایی لثام. (مسعود سعد لغ)، نقاب روی بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجام
تصویر آجام
بیشه ها، نیزارها
فرهنگ واژه فارسی سره