جدول جو
جدول جو

معنی لجارگی - جستجوی لغت در جدول جو

لجارگی
(لَجْ جا رَ / رِ)
صفت لجاره
لغت نامه دهخدا
لجارگی
کیفیت لجاره بودن
تصویری از لجارگی
تصویر لجارگی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجاری
تصویر مجاری
مجراها، محل عبورها، ممرها، جای روان شدن ها، روشهای عادی و طبیعی انجام یک امر، جمع واژۀ مجرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آوارگی
تصویر آوارگی
حالت آواره بودن، در به دری، بی خانمانی، سرگردانی، برای مثال چو خواهم شد اکنون به بیچارگی / در این ره نبینم جز آوارگی (نظامی۶ - ۱۱۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارگی
تصویر بارگی
باره، اسب، اسب باری، اسب تنومند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یارگی
تصویر یارگی
یارایی، توانایی، مجال و فرصت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جامگی
تصویر جامگی
پولی که ماهیانه یا سالیانه، برای خوراک و پوشاک به نوکر و خدمتکار می دهند، وظیفه، مستمری، برای مثال زاین ده که نجات نامه دارم / نه جامگی و نه جامه دارم (نظامی۳ - ۴۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
دهی از دهستان چهارفریضۀ بخش مرکزی شهرستان بندر انزلی، واقع در ده هزارگزی خاور غازیان، کنار شوسۀ غازیان به رشت. جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 149 تن سکنه. آب آن ازحسن رود از سفیدرود. محصول آنجا برنج و ابریشم و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ / رِ)
بیننده. تماشاچی. تماشاگر. نظّارگی. نظارگی:
هم پیکر سلامت و هم نقش عافیت
از دیدۀ نظارگیان در نقاب شد.
خاقانی.
در دیدۀ نظارگیان جمال تست
بی نورتر ز خانه بی روزن آینه.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
جلا. بی خانمانی و بی منزلی. دورافتادگی از خانمان. حال آنکه جای معین و وطن معلوم ندارد و در صحراها و یاقراء با سختی معیشت از جائی بجائی رود:
یار آوارگی همی خواهد
رفتن حج بهانه افتاده ست
چند گوئی ز خانه کعبه
کار با خصم خانه افتاده ست.
حسن دهلوی.
سر اندر جهان نه به آوارگی
وگرنه بنه دل به بیچارگی.
سعدی.
، سرگردانی. پریشانی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا رَ / رِ)
عمل خوردن. (یادداشت بخط مؤلف).
- غم خوارگی،غم خوردن:
بغم خوارگی جز سرانگشت من
نخارد کس اندر جهان پشت من.
- ملخ خوارگی، آفتی که بر اثر ملخ و هجوم آن برای کشت پیدا میشود. ملخ زدگی.
- نمک خوارگی، کنایه از حق کسی را نگاه داشتن
لغت نامه دهخدا
(تِ رَ)
منسوب به تجارت. کالای تجارتی، بازاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَجْ جا لَ / لِ)
رجاله بودن. پستی و بی شخصیتی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جامگی
تصویر جامگی
پول ماهانه ای که به خدمتکار دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جارچی
تصویر جارچی
منادی، ندا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجاری
تصویر حجاری
سنگتراشی سنگ کاری عمل و شغل حجار سنگتراشی، دکان حجار
فرهنگ لغت هوشیار
دریدگی کهنگی انخراق، جزئیت جز بودن، قحبگی. گودالی که در آن آبهای ناپاک گرد آید از آب حمام مطبخ سرای غسلخانه و جز آن گنداب مرداب منجلاب، خندق گونه ای که برگرد شهر برای گرد آمدن آبهای آلوده می ساختند، مزبله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجاره
تصویر لجاره
بلند آواز و بیشرم، زن بد و حیا، غوغا، سلیطه و بدزبان
فرهنگ لغت هوشیار
با هم رونده همراه، جمع مجری، آبراه ها، گذرگاه ها راه ها گدار ها جمع مجری راههای جریان آب، راهها طرق وسایل: اگر زانست که بوییدن ما بهوا گرفتن است بمجاری بویایی. یا مجاری شیری. مجرا هایی هستند که تعداد آنها در انسان بین 15 تا 18 عدد در هر پستان است و آنها شیر را از غدد مترشحه شیر که بمناسبت شکلشان آسینی خوانده میشوند بنوک پستان می آورند و بوسیله منفذی که در نوک پستان وجود دارد بخارج باز میشوند
فرهنگ لغت هوشیار
درود گری کتگری درو گری شغل وعمل نجاردرودگری دروگری، دکان نجاردرودگری، حقی که به نجارده یاقریه پردازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارگی
تصویر بارگی
اسب فرس باره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یارگی
تصویر یارگی
توانائی و قدرت و قوت، جرات و جسارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجاری
تصویر اجاری
منسوب به اجاره اجاره یی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظارگی
تصویر نظارگی
مشاهده، نظر کننده، بینندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لتارژی
تصویر لتارژی
بی حسی، بی حالی
فرهنگ لغت هوشیار
تجاری (درست) بازاری سودایی منسوب به تحجارت مربوط بامور بازرگانی. توضیح در عربی طبق قاعده (تجاری) مستعمل است. ولی در فارسی بقیاس اباحتی و ملامتی (تجارتی) آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوارگی
تصویر آوارگی
بی خانمانی، بی منزلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجارتی
تصویر تجارتی
منسوب به تجارت، مربوط به امور بازرگانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوارگی
تصویر آوارگی
((رِ))
بی خانمانی، بی منزلی، سرگردانی، پریشانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجاری
تصویر نجاری
درودگری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تجاری
تصویر تجاری
سوداگرانه، بازرگانی، سودایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تجارتی
تصویر تجارتی
سوداگرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
بی خانمانی، خانه به دوشی، دربه دری، آواری، پریشانی، سرگردانی، تبعید، تبعیدی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هوای همیشه بارانی که زمین را گل آلود کند
فرهنگ گویش مازندرانی
تجاری
دیکشنری اردو به فارسی