- لج
- ستیزه کردن، پافشاری در مخالفت و عناد
معنی لج - جستجوی لغت در جدول جو
- لج
- پافشاری در مخالفت و عناد
- لج ((لَ))
- لگد، تیپا
- لج ((لَ))
- ستیزه کردن، پافشاری در عناد و کینه
سر لج افتادن: عصبانی شدن، مخالفت کردن
- لج
- لگد، تیپا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
یکدندگی
ستیزه جو، یکدنده
ستیزه کار، ستیهنده، لجباز
میانۀ دریا، جماعت بسیار
آنچه به آن فال بد می گیرند
کسی که سخن روان و درست نتواند بگوید، کند زبان
لیلاج، نماد قمارباز چیره دست، دراصل شهرت ابوالفرج محمدبن عبیدالله (فوت حدود ۳۶۰ قمری) شطرنج باز معروف و زبردست است که در شیراز در خدمت عضدالدولۀ دیلمی می زیست و کتاب منصوبات الشطرنج را تالیف کرد، گویند تمام هستی خود را در قمار از دست دادبرای مثال لجلاج سخن بر این کهن نطع / خاقانی را شناس بالقطع (خاقانی - مجمع الفرس - لجلاج)
لیلاج، نماد قمارباز چیره دست، دراصل شهرت ابوالفرج محمدبن عبیدالله (فوت حدود ۳۶۰ قمری) شطرنج باز معروف و زبردست است که در شیراز در خدمت عضدالدولۀ دیلمی می زیست و کتاب منصوبات الشطرنج را تالیف کرد، گویند تمام هستی خود را در قمار از دست داد
ستیزه کردن، سرسختی نمودن، ستیزگی
دهانۀ اسب، معرّب واژۀ پارسی لگام
زمین پرگل و لای که پا در آن فرو برود
گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
لش، لوش، لژن، بژن، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
همراه با ستیز و لجاج، از روی ستیزه و لجاج
نپذیرفتن حرف منطقی، ستیزه کردن، سرسختی نمودن
لجه ها، میانه های دریا، جماعت بسیار، جمع واژۀ لجه
از فنون لشکرکشی، مربوط به حمل و نقل، لشکرکشی و تدارکات لشکر
در روم قدیم واحدی از سربازان (و آن در عهد سزار و دوران امپراتوری روم شامل 6000 سرباز بود)
سیمین نکره ای منسوب به لجین سیمین نقره یی، نوعی از خطوط اسلامی: و این آلت (قلم) که یاد کرده بود سه گونه نهاده اند: یکی محرف تمام و آن خط کز آن قلم آید آنرا لجینی خوانند یعنی خط سیمین
سیم نکره
مغاکی در فرانسوی} ابیسال {ژرف ترین جای دریا، سیم نکره، آیینه بانگ فریاد داد و فریاد میانه آب دریا عمیق ترین موضع دریا: کشتی هر که در این لجه خونخوارافتاد نشنیدیم که دیگر بکران میاید. (سعدی لغ)
سرکشی گرانرفتاری: در ستور
وستاری ستهندگی لجاج لجاجت ستهندگی: امیر ماضی (سلطان محمود) چنانکه لجوجی و ضجرت وی بود یک روز گفت
وستارانه ژکاره گون از روی لجاج بلجاجت: لجوجانه مقاومت میکند
ستیزه کار
انجمن گروه مردم که برای کاری فراهم آیند و بدان رضا دهند انجمن
لجن مالی کردن
عیوب او گفتن یا تهمت ها بر وی نهادن، نسبتهای بد، دروغ یا راست به کسی گفتن در حضور جماعت
عمل لجن مالیدن، تهمت نهادن اتهام
بلجن مالیدن، متهم کردن بد نام ساختن
بلجن مالیده شدن، متهم شدن بدنام گردیدن