لگد که در مقابل مشت است. (برهان). لگد باشد به پشت پای. (لغت نامۀ اسدی). لگدکوب باشد به زبان پارسی. (لغت نامۀ اسدی). لگدی باشد که به پشت پای زنند و لپرک نیز گویند. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). لگد باشد. تی پا. اردنگ: یکروز به گرمابه همی آب فروریخت مردی بزدش لج به غلط بر در دهلیز. منجیک. معاذ اﷲ که من نالم ز چشمش (ظ: خشمش) و گر شمشیر یازد (ظ: بارد) ز آسمانش به یک پف خف توان کردن مر او را به یک لج پخج هم کردن توانش. یوسف عروضی. ، {{صفت}} برهنه. عریان: چون که زن را دید لج، کرد اشتلم همچو آهن گشت و نداد ایچ خم. رودکی. در نسخۀ اسدی لخ است به خاء معجمه ولی لخ را به معنی برهنه نیاورده در صورتی که میشود لخ به ضم لام صورتی از لخت و لوت باشد به معنی برهنه. من گمان میکنم این بیت از سندبادنامۀ رودکی است و دنبالۀ حکایت شاهزادۀ کلان شکم است که در حمام شکایت خود به دلاک برد و دلاک زن خود را برای امتحان به وی عاریت داد. لغ نیز آمده است
لگد که در مقابل مشت است. (برهان). لگد باشد به پشت پای. (لغت نامۀ اسدی). لگدکوب باشد به زبان پارسی. (لغت نامۀ اسدی). لگدی باشد که به پشت پای زنند و لپرک نیز گویند. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). لگد باشد. تی پا. اردنگ: یکروز به گرمابه همی آب فروریخت مردی بزدش لج به غلط بر در دهلیز. منجیک. معاذ اﷲ که من نالم ز چشمش (ظ: خشمش) و گر شمشیر یازد (ظ: بارد) ز آسمانش به یک پف خف توان کردن مر او را به یک لج پخج هم کردن توانش. یوسف عروضی. ، {{صِفَت}} برهنه. عریان: چون که زن را دید لج، کرد اشتلم همچو آهن گشت و نداد ایچ خم. رودکی. در نسخۀ اسدی لخ است به خاء معجمه ولی لخ را به معنی برهنه نیاورده در صورتی که میشود لخ به ضم لام صورتی از لخت و لوت باشد به معنی برهنه. من گمان میکنم این بیت از سندبادنامۀ رودکی است و دنبالۀ حکایت شاهزادۀ کلان شکم است که در حمام شکایت خود به دلاک برد و دلاک زن خود را برای امتحان به وی عاریت داد. لغ نیز آمده است
نام یکی از ییلاقات اشکور به تنکابن. (مازندران و استرآباد رابینو ص 105). دهی از دهستان اشکور تنکابن شهرستان شهسوار، واقع در 122هزارگزی جنوب باختری شهسوار. کوهستانی و سردسیر. دارای 120تن سکنه، شیعۀ گیلکی و فارسی زبان. آب آن از چشمه. محصول آن گندم و جو و ارزن و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو و صعب العبور است و در زمستان عده ای از مردان برای امرار معاش به حدود گیلان و مازندران میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
نام یکی از ییلاقات اشکور به تنکابن. (مازندران و استرآباد رابینو ص 105). دهی از دهستان اشکور تنکابن شهرستان شهسوار، واقع در 122هزارگزی جنوب باختری شهسوار. کوهستانی و سردسیر. دارای 120تن سکنه، شیعۀ گیلکی و فارسی زبان. آب آن از چشمه. محصول آن گندم و جو و ارزن و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو و صعب العبور است و در زمستان عده ای از مردان برای امرار معاش به حدود گیلان و مازندران میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
گروه بسیار، میانه و معظم آب. (منتهی الارب). آب بسیار. ژرف ترین موضع دریا. (منتخب اللغات) ، شمشیر، جمل ادهم لج ّ، شتر نیک سیاه، کرانۀ رودبار، جای درشت از کوه. (منتهی الارب) ، لجّه
گروه بسیار، میانه و معظم آب. (منتهی الارب). آب بسیار. ژرف ترین موضع دریا. (منتخب اللغات) ، شمشیر، جَمل اَدهم لُج ّ، شتر نیک سیاه، کرانۀ رودبار، جای درشت از کوه. (منتهی الارب) ، لُجّه
کسی که سخن روان و درست نتواند بگوید، کند زبان لیلاج، نماد قمارباز چیره دست، دراصل شهرت ابوالفرج محمدبن عبیدالله (فوت حدود ۳۶۰ قمری) شطرنج باز معروف و زبردست است که در شیراز در خدمت عضدالدولۀ دیلمی می زیست و کتاب منصوبات الشطرنج را تالیف کرد، گویند تمام هستی خود را در قمار از دست داد برای مثال لجلاج سخن بر این کهن نطع / خاقانی را شناس بالقطع (خاقانی - مجمع الفرس - لجلاج)
کسی که سخن روان و درست نتواند بگوید، کند زبان لَیلاج، نماد قمارباز چیره دست، دراصل شهرت ابوالفرج محمدبن عبیدالله (فوت حدود ۳۶۰ قمری) شطرنج باز معروف و زبردست است که در شیراز در خدمت عضدالدولۀ دیلمی می زیست و کتاب منصوبات الشطرنج را تالیف کرد، گویند تمام هستی خود را در قمار از دست داد برای مِثال لجلاج سخن بر این کهن نطع / خاقانی را شناس بالقطع (خاقانی - مجمع الفرس - لجلاج)
مغاکی در فرانسوی} ابیسال {ژرف ترین جای دریا، سیم نکره، آیینه بانگ فریاد داد و فریاد میانه آب دریا عمیق ترین موضع دریا: کشتی هر که در این لجه خونخوارافتاد نشنیدیم که دیگر بکران میاید. (سعدی لغ)
مغاکی در فرانسوی} ابیسال {ژرف ترین جای دریا، سیم نکره، آیینه بانگ فریاد داد و فریاد میانه آب دریا عمیق ترین موضع دریا: کشتی هر که در این لجه خونخوارافتاد نشنیدیم که دیگر بکران میاید. (سعدی لغ)
سیمین نکره ای منسوب به لجین سیمین نقره یی، نوعی از خطوط اسلامی: و این آلت (قلم) که یاد کرده بود سه گونه نهاده اند: یکی محرف تمام و آن خط کز آن قلم آید آنرا لجینی خوانند یعنی خط سیمین
سیمین نکره ای منسوب به لجین سیمین نقره یی، نوعی از خطوط اسلامی: و این آلت (قلم) که یاد کرده بود سه گونه نهاده اند: یکی محرف تمام و آن خط کز آن قلم آید آنرا لجینی خوانند یعنی خط سیمین