جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با لج

لج

لج
ستیزه کردن، پافشاری در عناد و کینه
سرِ لج افتادن: عصبانی شدن، مخالفت کردن
لج
فرهنگ فارسی معین

لج

لج
گروه بسیار، میانه و معظم آب. (منتهی الارب). آب بسیار. ژرف ترین موضع دریا. (منتخب اللغات) ، شمشیر، جَمل اَدهم لُج ّ، شتر نیک سیاه، کرانۀ رودبار، جای درشت از کوه. (منتهی الارب) ، لُجّه
لغت نامه دهخدا

لج

لج
نام یکی از ییلاقات اشکور به تنکابن. (مازندران و استرآباد رابینو ص 105). دهی از دهستان اشکور تنکابن شهرستان شهسوار، واقع در 122هزارگزی جنوب باختری شهسوار. کوهستانی و سردسیر. دارای 120تن سکنه، شیعۀ گیلکی و فارسی زبان. آب آن از چشمه. محصول آن گندم و جو و ارزن و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو و صعب العبور است و در زمستان عده ای از مردان برای امرار معاش به حدود گیلان و مازندران میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

لج

لج
لگد که در مقابل مشت است. (برهان). لگد باشد به پشت پای. (لغت نامۀ اسدی). لگدکوب باشد به زبان پارسی. (لغت نامۀ اسدی). لگدی باشد که به پشت پای زنند و لپرک نیز گویند. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). لگد باشد. تی پا. اردنگ:
یکروز به گرمابه همی آب فروریخت
مردی بزدش لج به غلط بر در دهلیز.
منجیک.
معاذ اﷲ که من نالم ز چشمش (ظ: خشمش)
و گر شمشیر یازد (ظ: بارد) ز آسمانش
به یک پف خف توان کردن مر او را
به یک لج پخج هم کردن توانش.
یوسف عروضی.
،
{{صِفَت}} برهنه. عریان:
چون که زن را دید لج، کرد اشتلم
همچو آهن گشت و نداد ایچ خم.
رودکی.
در نسخۀ اسدی لخ است به خاء معجمه ولی لخ را به معنی برهنه نیاورده در صورتی که میشود لخ به ضم لام صورتی از لخت و لوت باشد به معنی برهنه. من گمان میکنم این بیت از سندبادنامۀ رودکی است و دنبالۀ حکایت شاهزادۀ کلان شکم است که در حمام شکایت خود به دلاک برد و دلاک زن خود را برای امتحان به وی عاریت داد. لغ نیز آمده است
لغت نامه دهخدا