جدول جو
جدول جو

معنی لثط - جستجوی لغت در جدول جو

لثط(زَ)
نرم و سبک انداختن، سبک و آهسته زدن. آهسته آهسته طپانچه زدن بر پشت، زیر لب دشنام دادن، نرم نرم انداختن بهانه جوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لثم
تصویر لثم
بوسه زدن بر دهان یا بر چهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لثه
تصویر لثه
گوشت بیخ دندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغط
تصویر لغط
بانگ، خروش، آواز درهم و مبهم
فرهنگ فارسی عمید
این صورت در سه نسخۀ خطی از مهذب الاسماء آمده است و جمع آن را احثاط آورده است و معنی آن را در یک نسخه، پیچیذه که در شکم گوسفند بود و در نسخۀ دیگر بجیده که در شکم گوسفند بود و در نسخۀ سوم ئجیده که در شکم گوسفند بود نوشته اند، لکن در هیچ یک ازمجملات و مطولات لغت که در دسترس ما بود یافته نشد
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَطط)
کوسه. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء). کوسج ریش: رجل ٌ اثط، مرد کوسه. لغت عامی است و فصیح آن ثط است. (منتهی الارب) ، مرد دندان زائدیا کج و راست برآورده، که دندانی افزون دارد. (مهذب الاسماء). آنک دندان افزونی دارد در پیش یکدیگر. (تاج المصادر). مؤنث: ثعلاء. ج، ثعل
لغت نامه دهخدا
(تَعْ)
شکافتن زخم را پس روان گشتن چیزی که در آن بود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لاطط)
مرد پلید: لاطٌ ملطٌ، آنکه خود خبیث باشد و یارانش نیز خبیث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نامی که در صحاری آفریقا به حیوانی از جنس بز کوهی دهندو از پوست آن سپر سازند و ’درقه لمط’ نامیده شود
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
رش ّ. آب پاشیدن. (منتهی الارب). آب و جارو کردن. آب زدن بر در سرای. (تاج المصادر) ، سپوختن، راندن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ لیطه، (منتهی الارب)، پوست، پوست نی، پوست بیرون شکم مردم، (مهذب الاسماء)، لیطه، گونۀ هر چیزی، خوی و عادت، لیطه، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
رنگ و گونۀ چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
برچسبیدن به دل و دوست گردیدن. (منتهی الارب). وادوسیدن دوستی به دل. (تاج المصادر) ، تیر یا چشم زخم رساندن، لعنت کردن، سزاوار شدن چیزی را. یقال: مایلیط به النعیم، ای مایلیق به، نهان داشتن چیزی را، لاحق گردانیدن کسی را به دیگری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
طپانچه زدن کسی را، تیر انداختن بر کسی، دوختن جامه، بر زمین زدن کسی را، زادن مادر فرزند را، آب زدن زن شرم خود را. (منتهی الارب) ، لهط الشی ٔ، ای اکله بسرعه و شراهه. (دزی)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بهرستاق بخش لاریجان شهرستان آمل، واقع در 26هزارگزی شمال خاوری رینه، کوهستانی و سردسیر، دارای 75 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، زیارتگاهی نیز دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) (از سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 114)
لغت نامه دهخدا
ابن یحیی بن سلیمان بن الحرث بن عوف بن ثعلبه بن عام بن ذهل بن مازن بن ذبیان بن ثعلبه بن سعد بن مناه بن غامد، و اسم غامد عمر بن عبداﷲ بن کعب بن الحرث بن عبداﷲ بن مالک بن نصر بن الازد بود، مکنی به ابومخنف بن سلیمان، ازاصحاب علی بن ابی طالب علیه السلام است و از پیغمبر
روایت دارد، و لوط به سال 157 هجری قمری درگذشت، و اوراویی اخباری و صاحب تصانیفی در فتوح و حروب اسلام باشد، رجوع به معجم الادباء یاقوت ج 6 ص 220 و221 شود
لغت نامه دهخدا
(لوط)
نام پیغمبری است علیه السلام، به مؤتفکات و او پسر برادر ابراهیم علیه السلام، یعنی لوطبن هاران بن تارخ. (منتهی الارب). طبری گوید: لوطبن هاران بن تارخ و تارخ هو اخو ابراهیم.نام پیغمبری از بنی اسرائیل که شهرهای قوم به نفرین او به زمین فروشد و قوم او با پسران می آرمیدند. صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: لوطبن هامان بن آزر برادرزادۀ ابراهیم که با عم خویش از بابل مهاجرت کرد. قوله تعالی: فآمن له لوط و قال اًنی مهاجر اًلی ربی اًنه هو العزیز الحکیم. و از بابل به حرّان رفتند و به شام واز آنجا به زمین فلسطین رفتند، جایی که مؤتفکات خوانند و آنجا پنج پاره دیه بود و قوم لوط آنجا بودند، پس لوط آنجا بماند و ابراهیم با ساره به جانب مصر رفت. خدای تعالی لوط را پیغامبری داد بر آن پنج دیه و نام آن [ها] صنعه و صعوه و عمره و دوما و سدوم. چون در فعلهای زشت بیفزودند و لواطت کردند که پیش از ایشان هیچ کس نکرده بود، خدای تعالی میکائیل را بفرستاد تا آن بقعه را برگردانید، چنانکه گفت: فجعلنا عالیها سافلها. و [فرشتگان] پیش از آنک آنجا رفتند به صورتی دیگر پیش ابراهیم آمدند و ایشان را گوسالۀ بریان پیش نهاد که مهمان دارد بر عادت، چون بدانست که نه آدمی اند عظیم بترسید تا ایشان او را به اسحاق و یعقوب بشارت دادند، قوله تعالی: فبشرناها باًسحاق و من وراء اسحاق یعقوب. و بعد از هلاک قوم خویش، لوط پیش ابراهیم آمد و او را بسیار چیز داد. و گور او همان موضع تواند بود. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 190، 191، 192 و 434 و الکامل ابن اثیر ص 51 شود.
در قصص الانبیاء آمده: پس فرشتگان قصد شهرستان لوط کردند و ابراهیم گفت: من با شما بیایم. گفتند: تو طاقت عذاب خدا نداری. گفت: از حضرت آن توفیق خواهم وآنگه بر شتر نشست و با ایشان روانه شد. چون مقدار نیم فرسنگ راه رفتند، گفتند: یا ابراهیم ! تو را بیش از این فرمان نیست، پس از شتر پائین آمد و به عبادت خدا مشغول شد و فرشتگان به شهرستان لوط رفتند و آن هفت شهر بود که فساد میکردند و ابراهیم گفته بود که هرکه بدین عمل مشغول باشد حق تعالی ایشان را هلاک کند، پس ایشان برفتند و شش پاره شهر را هلاک کردند و شهری که آن را اسلام خوانند بماند از بهر آنکه بدان مشغول فعل بد نمی شدند و بدان جماعت نمی ساختند، حق تعالی ایشان را نگاه داشت. از هر شهری صدهزار مرد جنگی بیرون آمدند [آمدندی ؟] چون فرشتگان به شهر لوط رسیدند دختران حضرت لوط را گفتند: آیا کسی باشد که ما را مهمان کند؟ گفتند: در این شهر کسی نباشد مگر توقف کنید تاپدر ما بیاید. یک لحظه توقف کردند. لوط بیامد جوانان را دید به غایت خوبی و حسن صورت با خود اندیشه کردکه اگر این جماعت بدانند که چنین پسران رسیده است وایشان بنگرند مبادا از فعل بد با ایشان زحمتی برسد.از این اندیشه و غم نفسی برآورد و گفت: هذا یوم عصیب، یعنی روز دشوار مرا پیش آمد. این بگفت و مهمانان را به خانه [برد] و زن لوط کافره بود بدید که روی ایشان چون ماه شب چهارده میتافت از خانه بیرون آمد وقوم را خبر کرد که در خانه ما دوازده غلام است که درهمه عالم مثل ایشان نیست. آن قوم رو به خانه لوط نهادند. قوله تعالی: و جاء قومه یهرعون اًلیه و من قبل کانوا یعملون السیئات. آن قوم به در خانه لوط آمدند و جمع شدند و گفتند: یا لوط! مهمانان را بیرون فرست. لوط از بیم آن در خانه را ببست و گفت: ای قوم دختران را به شما حلالی دادم این مهمانان را خوار مدارید، از خدا بترسید. قبول نکردند: ’اءلیس منکم رجل ٌ رشید’، گفت: مگر در میان شما مرد عاقل نیست ؟ آن قوم قوت میکردند تا در خانه را باز کنند ’قالوا: لقد علمت ما لنا فی بناتک من حق و اًنک لتعلم مانرید’، لوط را گفتند: ما دختر تورا نمیخواهیم و به کار ما نیست و تو میدانی که ما که را میخواهیم. مهمانان را بیرون کن. ’قال: لو اءن لی بکم قوه اءو آوی اًلی رکن شدید’، گفت: ای قوم اگر مرا قوت بودی با شما حرب کردمی، اما چه کنم که مرا خویش و یاوری نمی باشد اما پناه به خدای تعالی میبرم که شرّ شما را از من ومهمانان من دور کند. جبرئیل دانست و با فرشتگان گفت که لوط عاجز شده بعد از آنکه لوط را بر در خانه زده بودند و سرش شکسته و سه مرتبه شکایت پیش مهمانان آورد و گفت: شر ایشان از شما دفع نمی توانم کرد. فرمان خدای تعالی چنان بود که سه مرتبه شکایت کنند، پیش فرشتگان آشنائی ندهند چون بدیدند که خون بر محاسن لوط روان شده است او را گفتند: ما رسولان پروردگار توایم. ما را پیش تو فرستاد تا خویش و اهل بیت را از میان این قوم بیرون بری که امشب این قوم را عذاب میفرستیم.و اهل بیت لوط دختران [او] بودند. آن قوم در خانه لوط را کندند و درآمدند و گفتند: ’یا لوط... اءلیس الصبح بقریب’. نزدیک صبح شد و ما را رها نکردی در این خانه. چون آن قوم به نزدیک مهمانان رسیدند خواستند که ایشان را بگیرند. جبرئیل بادی بر روی ایشان دمید. طمس شدند و طمس آن باشد که چشم و دهان و بینی یکی شود و روی ناپدید شود: ’فطمسنا اءعینهم فذوقوا عذابی و نذر’. یکباره آن قوم را نه چشم ماند و نه بینی و نه دهان، فریاد برآوردند که لوط جادوان در خانه آورده است، بعد از آن گفتند: ای لوط! بگو تا چشمهای ما را بینا کنند تا بازگردیم و توبه کنیم. جبرئیل پر بر ایشان مالید همه بینا شدند و دیگر باره قصد کردند نابینا شدند و هفت اندام ایشان خشک شد و فریاد برآوردند و امان خواستند پر دیگر بر ایشان مالید همه بینا شدند و بیرون آمدند. گفتند: فردا که این مهمانان از خانه لوط بیرون آیند ایشان را بگیریم و مراد خود حاصل کنیم. پس جبرئیل لوط را فرمود که برخیز و رختهای خود را برگیر و دختران را فرا پیش گیر و از آنجابیرون رو. گفت: دروازه های شهر را بسته اند چگونه بدرروم ؟ جبرئیل او و دختران او را برداشته بیرون شهر بنهاد و گفت: پیش ابراهیم بروید. ایشان روان شدند. زن لوط خبر شد چون نزدیک ایشان رسید، گفت: کجا میروید؟ گفت: عذاب خدا میرسد. در حال زمین او را بگرفت تا به زانو. لوط پرسید: چرا نمی آئی ؟ گفت: زمین مرا بگرفت.گفت: عمل بد تو ترا بگرفت و بعضی گفته اند که هنوز در خانه بود که لوط زن را گفت که امشب عذاب خواهد آمد. گفت: من دروغهای تو را بسیار دیده ام. جبرئیل لوط ودختران را از شهر بیرون برد چون پیش ابراهیم شدند برخاست و ایشان را پیش خود خواند و با همدیگر بنشستند. در حال دیدند که جبرئیل پر بزد تا آسمان و تمام شهرها و دهها و کوهها را از زمین برکند و در هوا برد، چنانکه برگ درختان نجنبید و کودک در گهواره بیدار نشد در آن شهرها هیچ کس خبردار نشد. ابراهیم علیه السلام طاقت عذاب نداشت بیفتاد. لوط او را در کنار گرفت تابه هوش آمد می نگریست تا صبح ظاهر شد. ندا از جلیل جبار آمد قوله تعالی: ’جعلنا عالیها سافلها و اءمطرنا علیها حجاره من سجیل منضود مسومه عند ربک و ماهی من الظالمین ببعید’. چون ندا آمد که نگونسار گردانید، فریادکنان می آمدند و آن شهرستان همه پاره پاره شد و بر گردن ایشان بدان طوق نوشته. دیگر باره ابراهیم بیهوش گشت، جبرئیل بیامد و پری بر وی فرودآورد، به هوش آمد. باز جبرئیل گفت: یارسول اﷲ! تو را نگفتم که طاقت آن نداری. گفت: یا جبرئیل ! حال ایشان چه باشد، گفت: همچنین روند تا به هفتم طبقۀ زمین و هیچ جا قرار نگیرند تا به دوزخ رسند و فردای قیامت فزع در دوزخ ظاهر شود و گویند این قوم لوطاند و آنگه در عرصات قیامت حاضرشان کنند و باز به دوزخ برند و ابراهیم بازگشت و لوط را با خود برد ودر عبادت ایستادند - انتهی. در قاموس کتاب مقدس آمده: لوط (پوشش) پسر حاران برادر ابرام است که در اور کلدانیان جائی که پدرش درگذشت متولد گردید، پس لوط ابرام و قارح را پیروی کرده به اتفاق ایشان به بین النهرین آمد (پیدایش 11:31 و 32) ، سپس از آنجا مسافرت اختیار کرد و به زمین کنعان و احتمال قوی هم میرود که به مصر درآمد (پیدایش 12:4 و 5) و چون از مصر مراجعت کرد اموال و مواشی و حواشی خود و لوط را برون از حوصلۀ حساب دیده از لوط درخواست کرد که از وی مفارقت گزیند، چه حوصلۀ آن جناب جنگ و نزاع شبانان خود رابا شبانان لوط برنتابید لوط را بر اختیار هر جا که بنظرش نیکو آید مخیر فرمود بنابراین لوط مرغزار اردن را که بهترین و نیکوترین علفزارهای اردن بود اختیارکرد. در خلال این احوال، در میان پادشاهان اطراف و حوالی اردن با کدر لاعمر جنگ درپیوسته از کدر لاعمر هزیمت یافته اغلبی اسیر شدند و لوط نیز با اسیران دیگر به اسیری برده شد. چون این معامله به سمع ابرام رسید، لشکری از خدمتکاران خاصۀ خود ساز داده رفت و برادرزادۀ خود را آزاد ساخته و با خود بازآورد. خلاصه لوط به سدوم مراجعت کرد و هرچند که زیست و زندگی با اهالی آن شهر در نظر لوط بسیار ناپسند بود با وجود آن دو دختر خود را به اشخاصی که از اهل آن شهر بودند تزویج فرمود و چون پیالۀ شرارت و بزه کاری سدومیان لبریز گشت، دو فرشته از جانب حضرت اقدس الهی به نزد لوطشده وی را از بلائی که بر شهر سدوم و عموره و ادمه وصبوئم و بالع که همان صوغر است فرود خواهد آمد بیاگاهانیدند، لیکن از بسیاری درخواست لوط وی را امر فرمودند که به بالع که قصبه ای است کوچک فرار کند و اسم آنجا به صوغر تبدیل یافت و در حینی که فرار میکردند زوجه لوط به عقب نگریست. چون این مطلب خلاف امر الهی بود به ستون نمک مبدل گردید. از آن پس لوط از صوغر انتقال نمود و در کوهستان موآب سکونت گزید که آن زمین به هر دو نسل وی که موآبیان و عمونیان باشند داده شد. (تثنیه 2:9 مزامیر 83:8). در هر صورت لوط شخص متلون المزاجی بود، و حال اینکه کتاب مقدس وی را عادل می نامد. (2 پطرس 2:7 و 8). (قاموس کتاب مقدس)، دیار قوم لوط، ارض مقلوبه. (مسالک اصطخری ص 64). جای قوم لوط ناحیتی است به شام ویران و کم مردم. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
محلی است در پائین مکه لیط (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سُ را)
لواطه. (منتهی الارب). عمل قوم لوط کردن. کار قوم لوط کردن، گل اندود کردن حوض را. به گل درگرفتن و اندودن حوض را. (منتخب اللغات). حوض به گل کردن. (تاج المصادر) ، چسبیدن به دل و دوست گردیدن. (منتهی الارب). وادوسیدن. (زوزنی). وادوسیدن دوستی به دل. (تاج المصادر) ، تیر انداختن بر کسی، چشم زخم رسانیدن، لاحق گردانیدن کسی را به کسی، پنهان کردن چیزی را، ستیهیدن در چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لوز چسبناک، بهره بهره پول، چادر که بر سر کشند، سر زنده، دلچسب، گل اندایی، پنهان کردن چیزی را، تیرانداختن، چشم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
رنگ گونه به دل نشستن، دوست گردیدن، نفرین کردن، سزاوارشدن، پیوند دادن، نهان داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بانگ و فریاد، بانگ کبوتر، بانگ سنگخوار، خروش ظوای در هم آستانه در
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفتن از زمین، چیدن، درز گرفتن جامه را، پینه کاری، فراگرفتن به دست آوردن برداشته بر چیده بر گرفته، خوشه میوه: افتاده یا ریخته از زمین برداشتن چیزی را، چیدن (دانه و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمط
تصویر لمط
تنبیدن لرزیدن، نیزه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لثغ
تصویر لثغ
کند زبانی تک زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لثق
تصویر لثق
تری نم، شبنم ژاله، لای خلاب
فرهنگ لغت هوشیار
زدن بر بینی کسی، بوسه دادن، دهان بند نهادن، جمع لاثم، کوبندگان بوسه دهندگان دهان بندندگان (کتک: لثام) دهان بند ها روی بند ها با مشت بربینی زدن، دهان بند نهادن، بوسه دادن: روز مصاف را شب زفاف پندارند و زخم رماح را لثم ملاح شناسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لثه
تصویر لثه
گوشت بن دندان
فرهنگ لغت هوشیار
اندک اندک خوردن، لیسیدن ته دیگ را، نمناکی درخت شیرابه دادن شیرابه شیره گیاهی، شیر دوسان (لزج)، ژد (صمغ)، شبنم نمناک خیس تر انگم خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحط
تصویر لحط
آراستن، آب پاشیدن، راندن، سپوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبط
تصویر لبط
پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاط
تصویر لاط
پلید: بد نهاد: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقط
تصویر لقط
((لَ))
از زمین برداشتن چیزی را، چیدن (دانه و غیره)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لثه
تصویر لثه
((لَ ثِ))
گوشت بن دندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لثم
تصویر لثم
((لَ))
با مشت بر بینی زدن، دهان بند نهادن، بوسه دادن
فرهنگ فارسی معین