جدول جو
جدول جو

معنی لتیر - جستجوی لغت در جدول جو

لتیر
دولنگه ی در، نوعی تله ی پرنده گیری، نام راهی مالرو از خیرودکنار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستیر
تصویر ستیر
واحد وزنی سیر، برای مثال زهی بر کمان استش از چرم شیر / یکی تیر، پیکان او ده ستیر (فردوسی - ۳/۱۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتیر
تصویر کتیر
زمین شوره، شوره زار، سراب، برای مثال چون زمین کتیر کاو از دور / همچو آب آید و نباشد آب (منطقی - شاعران بی دیوان - ۲۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لزیر
تصویر لزیر
زیرک، هوشمند، دانا، پرهیزکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستیر
تصویر ستیر
مستور، پوشیده، برای مثال ور درآید محرمی دور از گزند / برگشایند آن ستیران روی بند (مولوی - ۱۳۱)، عفیف، پاک دامن، پارسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لویر
تصویر لویر
پیش آمدگی زمین در کنارۀ گودال، پشته، تپه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیتر
تصویر لیتر
واحد اندازه گیری حجم مایعات، معادل ۱۰۰۰ سانتی متر مکعب
فرهنگ فارسی عمید
(لُ)
نام دهی جزء دهستان سالم بخش مرکزی شهرستان طوالش، واقع در 14هزارگزی جنوب هشتپر و طرفین شوسۀ انزلی به آستارا. جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 1520 تن سکنه. آب آن از رود کلاسیرا. محصول آنجا برنج، غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان شال و جوراب بافی است و در تابستان مردم به ییلاق بشم میروند. دبستانی دارد و از سه محلۀ بالا و پائین واله ده تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
پیری، اول پیری، سرهای میخ زره. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ)
سراب یعنی زمین شورستان که سپید نماید و در او نبات رسته نبود و از دور مانند آب نماید. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). سرآب (فرهنگ جهانگیری). شوره زمینی باشد که در صحراها از دور مانند آب نماید. (برهان). سرآب و به بای موحده است مرادف کویر نه به تاء. (فرهنگ رشیدی). سرآب و شوره زمینی که از دور آب نماید. (ناظم الاطباء) :
چون زمین کتیر کو از دور
همچوآب آید و نباشد آب.
منطقی.
در نظر آمد جهان مثل کتیر
می رود عمر گرامی همچو تیر.
حکیم فرزدق (از فرهنگ جهانگیری).
، زمین شوره. (برهان). زمین شوره و بی ثمر. (ناظم الاطباء). کتیم. رجوع به کتیم شود، نوعی از قماش. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِتْ تی)
مرد بسیارشر و بسیارعیب و بدخوی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کاسموی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شُ تَ)
شتیر بن مشکل و شتیر بن نهار تابعیان اند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نام کرسی بخش در ’هت وین’ از ولایت لیمژ به فرانسه، دارای 1129 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(لِ کُ یِ)
نام موضعی به کجور مازندران. (سفرنامۀ رابینو ص 109 بخش انگلیسی). دهی از دهستان میان بند بخش نور شهرستان آمل، واقع در 32 هزارگزی جنوب باختری سولده و شش هزارگزی باختر جاده گلندرود به المده. کوهستانی، معتدل دارای 70 تن سکنۀ مازندرانی و فارسی زبان. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
هوشمند. عاقل. دانا، بزرگ، پرهیزکار. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لُیِ)
ازب ژاکب. عالم و فقیه فرانسوی. مولد پاریس. (1659-1728 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
رجوع کنید به استیر. پهلوی ’ستر’ (تاوادیا 165). در ’صد درّ نثر’ آمده: ’هر استیر چهار درم بود چنانکه سیصد درّ استیر هزار و دویست درم بود’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمعنی سیر است که یک حصه از چهل حصۀ من باشد و آن به وزن تبریز پانزده مثقال است چه یک من تبریز شش صد مثقال و هر مثقالی شش دانگ، و بعضی گویند ستیر شش درهم و نیم باشد. (برهان). شش درم سنگ و نیم. (اوبهی) (شرفنامه). وزنی باشد که آن را سیر گویند. (آنندراج). استیر که بعربی استار گویند یعنی شش درم و نیم که چهل یک من بود. استار و آن شش درم سنگ و نیم بود. (فرهنگ اسدی) (رشیدی) :
زهی بر کمانش بر از چرم شیر
یکی تیر و پیکان او ده ستیر.
فردوسی.
خدنگی که پیکان او ده ستیر
ز ترکش برآهخت گرد دلیر.
فردوسی.
یا رب چه جهان است این یا رب چه جهان
شادی به ستیربخشد و غم به قپان.
صفار.
ده ستیراز این مطبوخ با یک وقیه روغن سوسن و یک وقیه روغن نرگس و یک وقیه و نیم انگبین بیامیزند و حقنه کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
اما مقدار (طعام) کمترین ده ستیر. (کیمیای سعادت). سه بدست و نیم درازی او و چهار انگشت پهنا، وزن او دو من و نیم یا سه من کم ده ستیر. (نوروزنامه).
سقنقور بوده ست نه مغز خر
به ده من زر ارزد از او یک ستیر.
سوزنی.
روزگار بیاید که آنچه به درم سنگ است به ستیر گردد و آنچه به ستیر باشد به من گردد. (اسرار التوحید).
امااگر جامه خواهد شست او را ده ستیر اشنان تمام است. (تذکره الاولیاء عطار).
گوشت افزون نیم من بد یک ستیر
هست گربه نیم من هم ای ستیر.
(مثنوی چ خاور ص 336)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
سراب. (جهانگیری). رشیدی نوشته بمعنی سراب به بای موحده است مرادف گویر، نه بتا وحق با رشیدی است. حکیم فرزدق گفته است:
در نظر آید جهان مثل گتیر
میرود عمر گرامی همچو تیر.
(انجمن آرا) (آنندراج).
و در لغت فرس اسدی در ص 157، 158 کتیر با کاف تازی و تاء مثناه آمده است
لغت نامه دهخدا
واحد حجم و اندازه گرفتن مایعات و آن معادل هزار گرم آب خالص چهار درجه حرارت است و هم معادل است با سه گره مکعب و نصف
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پوشیده. (منتهی الارب). مستور:
عشق معشوقان نهانست و ستیر
عشق عاشق با دوصد طبل و نفیر.
مثنوی.
گفت با هامان بگویم ای ستیر
شاه را لازم بود رای ای وزیر.
(مثنوی چ خاور ص 258).
آنچه مقصود است مغز آن بگیر
چون براهش کرد آن زیبا ستیر.
(مثنوی چ خاور ص 302).
گوشت افزون نیم من بد یک ستیر
هست گربه نیم من هم ای ستیر.
(مثنوی چ خاور ص 336).
، پوشنده. (منتهی الارب). ساتر:
ور در آید محرمی دور از گزند
برگشایند آن ستیر آن روی بند.
مثنوی.
، پارسا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
و طعام همه این ناحیت (گیلان) لیتر است و برنج و ماهی. (حدود العالم چ تهران ص 88) .و رجوع به حدود العالم ترجمه مینورسکی ص 137 شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
رزمه و بقچه که جامه در آن نهند. (فرهنگ شعوری به نقل از فرهنگ نعمه الله)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
غدرکننده. فریبنده. خیانت کننده. (از متن اللغه) (اقرب الموارد) ، مرد لافزن بدروغ
لغت نامه دهخدا
(خِ تْ تی)
غدرکن. فریبنده. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به خیتر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پتیر
تصویر پتیر
رزمه و بقچه ای که جامه در آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
واحد حجم و اندازه گرفتن مایعات و آن معادل هزار گرم آب خالص، چهار درجه حرارت است و هم معادل است با 3 گرم مکعب و نصف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتیر
تصویر قتیر
آغاز پیری، سر میخ زره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتیر
تصویر عتیر
آماده، تنومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیر
تصویر ستیر
پوشیده، مستور سیر، 61 مثقال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختیر
تصویر ختیر
ترفند کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزیر
تصویر لزیر
((لَ زِ))
هوشمند، دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیتر
تصویر لیتر
واحدی برای اندازه گیری آب برابر با یک کیلوگرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کتیر
تصویر کتیر
((کَ تِ))
شوره زار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستیر
تصویر ستیر
((سَ))
کسی که عیب و خطای دیگری را می پوشاند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستیر
تصویر ستیر
((س تِ))
استیر، یک چهارم من
فرهنگ فارسی معین