اسم است از لمح. ج، لمحات، ملامح. سفکه. (منتهی الارب). زمانۀ اندک که به مقدار قلیل باشد. (غیاث). چشم زد: دیگر خصلت از خصال حمیده و خصائص پسندیدۀ اوست که یک لمحه البصر از عمر او... ضایع نماند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 21). چون لمحۀ لحظۀ فراغی یابد به مطالعۀ کتب و مجالست فضلا و مؤانست حکما... استیناس جوید. (ترجمه تاریخ یمینی) ، دزدیدگی نگاه و پنهان دیدگی، دیدن در چیزی. یک بار اندک دیدن چیزی را، درخش. (منتهی الارب). درخشیدن برق، شبه و مانند. یقال: فیه لمحه من ابیه، خوبی، حسن روی که آشکار گردد. (منتهی الارب)
اسم است از لمح. ج، لمحات، ملامح. سفکه. (منتهی الارب). زمانۀ اندک که به مقدار قلیل باشد. (غیاث). چشم زد: دیگر خصلت از خصال حمیده و خصائص پسندیدۀ اوست که یک لمحه البصر از عمر او... ضایع نماند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 21). چون لمحۀ لحظۀ فراغی یابد به مطالعۀ کتب و مجالست فضلا و مؤانست حکما... استیناس جوید. (ترجمه تاریخ یمینی) ، دزدیدگی نگاه و پنهان دیدگی، دیدن در چیزی. یک بار اندک دیدن چیزی را، درخش. (منتهی الارب). درخشیدن برق، شبه و مانند. یقال: فیه لمحه من ابیه، خوبی، حُسن ِ روی که آشکار گردد. (منتهی الارب)
پاره پاره و دریده. (برهان) (صحاح الفرس) : بلتام آمد زنبیل و لتی خور (د) بلنگ لتره شدلشکر زنبیل و هبا گشت کنام. محمد بن وصیف (از تاریخ سیستان ص 210). خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست هل و هرزه گرد و لتره ملازه. منجیک. پیری و درازی و خشک شنجی گویی به گه آلوده لتره غنجی. منجیک. بزیرپرش وشی گستریده وز بر خز که دید مر نمد لتره را ز حله سقط (؟). منجیک. نائبی نیستم چنانکه مرا سازی و آلتی بود درخور مردکی چند هست بس لتره اسبکی چند هست بس لاغر. مسعودسعد. درزی لتره گشته چرا گشته ای تو هاژ چون ماکیان بگیر خر اندر همی گراژ. (؟). ، کهن و خلق. (صحاح الفرس). کهنه. (برهان)، مردم فربه و مرطوبی و پرگوشت. (برهان) : خلعت ایمان تازه بر عمید خسته پوش تا بدان خلعت فضیلت لتره و لمتر شود. خواجه عمید لوبکی (از جهانگیری). ، مردم بیکار و کاهل وکمینه یعنی اراذل را گویند. (برهان)
پاره پاره و دریده. (برهان) (صحاح الفرس) : بلتام آمد زنبیل و لتی خور (د) بلنگ لتره شدلشکر زنبیل و هبا گشت کنام. محمد بن وصیف (از تاریخ سیستان ص 210). خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست هل و هرزه گرد و لتره ملازه. منجیک. پیری و درازی و خشک شنجی گویی به گه آلوده لتره غنجی. منجیک. بزیرپَرْش وشی گستریده وز بر خز که دید مر نمد لتره را ز حله سقط (؟). منجیک. نائبی نیستم چنانکه مرا سازی و آلتی بود درخور مردکی چند هست بس لتره اسبکی چند هست بس لاغر. مسعودسعد. درزی لتره گشته چرا گشته ای تو هاژ چون ماکیان بگیر خر اندر همی گراژ. (؟). ، کهن و خلق. (صحاح الفرس). کهنه. (برهان)، مردم فربه و مرطوبی و پرگوشت. (برهان) : خلعت ایمان تازه بر عمید خسته پوش تا بدان خلعت فضیلت لتره و لمتر شود. خواجه عمید لوبکی (از جهانگیری). ، مردم بیکار و کاهل وکمینه یعنی اراذل را گویند. (برهان)
علامت حرکت فتح. (اقرب الموارد). زبر، و استعمال این نزد بصریان در مبنی و معرب هر دو آمده. (غیاث). صورت آن در کتابت این است: ’’. (یادداشت بخط مؤلف) : امروز بیامدی به صلحش کش فتحه و ضمه برنشاندی. سعدی. ، شکاف قلم. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فتح شود
علامت حرکت فتح. (اقرب الموارد). زبر، و استعمال این نزد بصریان در مبنی و معرب هر دو آمده. (غیاث). صورت آن در کتابت این است: ’’. (یادداشت بخط مؤلف) : امروز بیامدی به صلحش کش فتحه و ضمه برنشاندی. سعدی. ، شکاف قلم. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فتح شود
دهی از دهستان بخش مرکزی شهرستان کاشان، واقع در دوهزارگزی باختر کاشان. دامنه و معتدل، دارای 1940 تن سکنه. شیعه. فارسی زبان. آب آن از چشمۀ سلیمان فین و رود خانه قمصر. محصول آنجا غلات و تنباکو و پنبه و میوه و صیفی. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی است و دبستانی نیز دارد. قلعه خرابۀ قدیمی جلالی بین کاشان و لتحر واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان بخش مرکزی شهرستان کاشان، واقع در دوهزارگزی باختر کاشان. دامنه و معتدل، دارای 1940 تن سکنه. شیعه. فارسی زبان. آب آن از چشمۀ سلیمان فین و رود خانه قمصر. محصول آنجا غلات و تنباکو و پنبه و میوه و صیفی. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی است و دبستانی نیز دارد. قلعه خرابۀ قدیمی جلالی بین کاشان و لتحر واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)