جدول جو
جدول جو

معنی لبین - جستجوی لغت در جدول جو

لبین
(لَ)
اسپ پرورده به شیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لبین
پر شیر، شیر پرورده
تصویری از لبین
تصویر لبین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلین
تصویر بلین
(دخترانه)
عهد، قرار (نگارش کردی: بهن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لبینا
تصویر لبینا
(دخترانه)
نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لبیب
تصویر لبیب
(پسرانه)
عاقل، خردمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لبیس
تصویر لبیس
مانند، همتا، جامه ای که از بسیار پوشیدن کهنه شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکین
تصویر لکین
نمدی که از پشم گوسفند می مالند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبین
تصویر مبین
بیان کننده، آشکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبین
تصویر مبین
آشکار کننده، واضح، روشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعین
تصویر لعین
لعنت شده، نفرین شده، ملعون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبین
تصویر مبین
بیان کرده شده، آشکار، واضح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبان
تصویر لبان
شیر مکیدن، شیر نوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جبین
تصویر جبین
پیشانی، جمع جبنا، ترسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبیدن
تصویر لبیدن
سخن لاف و گزاف گفتن، هرزه گویی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبنی
تصویر لبنی
مربوط به لبن، شیری مثلاً فرآورده های لبنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبنی
تصویر لبنی
درختی که شیره ای مانند عسل از آن تراوش کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبینا
تصویر لبینا
از الحان قدیم ایرانی، برای مثال بامدادان بر چکک، چون چاشتگاهان برشخج / نیمروزان بر لبینا، شامگاهان بر دنه (منوچهری - ۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
نام نوایی است. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). نام نوایی است از موسیقی. (برهان). نام نوایی از نواها که مطربان زنند:
بامدادان بر چکک زن چاشتگاهان بر شخج
نیمروزان بر لبینا شامگاهان بر دنه.
منوجهری.
تا مطربان زنند لبینا و هفت خوان
در پردۀ عراق سرزیر (؟) و سلمکی.
میزانی.
رجوع به نوش لبینا شود
لغت نامه دهخدا
(لُ نُ)
گی آلکسیس، دم. عالم بندیکتن سن - مر. مولد رنس. مؤلف تاریخ برتانی. (1666-1727 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
تثنیۀ قلب در حالت نصبی و جری.
- ذوالقلبین، لقب جمیل بن معمر است، و درباره وی این آیه نازل شد: ماجعل اﷲ لرجل من قلبین فی جوفه. (قرآن 4/33). رجوع به ذوالقلبین شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سلبین الحمیر. سلبین الحمار. نوعی خار است. (از دزی ج 1 ص 671)
لغت نامه دهخدا
(گُ یِ)
دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع در 18هزارگزی خاور چکنه بالا. هوای آن معتدل و دارای 166 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ نَ)
تصغیر لبنه یا مرخم لبنی. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ نا)
نام زنی است، نام دختر ابلیس، نام پسر ابلیس و از اینجاست که شیطان را ابولبینی نامند، نام اسب زفر خنیس بن حدّاء کلبی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ تُ هَِ بِ)
دهی است به دمشق. و گاهی باء آن را کسره دهند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبین
تصویر تبین
بجای آوردن، پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبین
تصویر خبین
سامان کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چبین
تصویر چبین
طبقی که از چوب بید بافته باشند طبق چوبین سله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبین
تصویر جبین
ترسو، بددل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابین
تصویر ابین
آشکارتر گویاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبین
تصویر تلبین
خشت زدن، آش سبوس
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است و نام نوایی در خنیای ایرانی بامدادانه برچکک چون چاشتگاهان برشخج نیمروزان بر لبینا شامگاهان بردنه (منوچهری) این واژه را معین تازی دانسته نوایی است از موسیقی قدیم: بامدادان بر چکک چون چاشتگاهان بر شخج نیمروزان بر لبینا شامگاهان بر دنه. (منوچهری. د. 76)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبینه
تصویر لبینه
لبنیه در فارسی: مونث لبنی شیری جیوی شیر دار، خشتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبینا
تصویر لبینا
((لَ))
نام نوایی است از موسیقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبین
تصویر مبین
بازگو کننده
فرهنگ واژه فارسی سره