ابن ربیعه بن عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه. یکی از شعراء مخضرمین، از قبیلۀ قیس و از اشراف شاعران. او صاحب چهارمین معلقه از معلقات سبع است که بدین بیت آغاز میشود: عفت الدیار محلها و مقامها بمنی تأبد غولها و فرجامها. حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده آرد: لبیدبن ربیعه بن عامر بن مالک از بنی کلاب. صدوپنجاه وهفت سال عمر یافت و پیش از اسلام شاعر بود چون مسلمان شد دیگر شعر نگفت. وفاتش در سنۀ احدی و اربعین بود. لبید شعرهای نیکو دارد، جزالت الفاظ و فخامت عبارات و رقت معانی و اشتمال بر حکم شعر وی را ممتاز کرده است. ابن ندیم گوید دیوان وی را ابوعمرو شیبانی و ابوسعید سکری و اصمعی و طوسی و ابن السکیت هر یک جداجدا گرد آورده اند. گویند لبید 145 سال بزیسته است ودرک صحبت پیغمبراکرم کرده و بنابرآنچه نوشته اند به سال 41 هجری قمری وفات کرده است. از لبید در اشعار گویندگان فارسی زبان بسیار یاد شده است: صلصل خواند همی شعر لبید و زهیر نارو راند همی مدح جریر و خثم. منوچهری. آنگاه که شعر تازی آغازی همتای لبید و اوس بن حجری. منوچهری. نتوانند هم ارزنده شوند اندر ایام تو حسان و لبید... سوزنی. زاهدم امابرهمن دین نه، یحیی سیرتم شاعرم اما لبیدآئین نه، حسان مخبرم. خاقانی. بدین قصیده که یکسر غرائب و غرر است سزد که خوانی صد چون لبید و بشارم. خاقانی. گرچه بد است پیش ازین در عرب و عجم روان شعر شهید و رودکی نظم لبید و بحتری. خاقانی. رجوع به فهرست الموشح و مجمل التواریخ ص 155 و محاسن اصفهان ص 107 و عیون الانباء ج 2 ص 249 و ج 1 ص 146 و 185 و 218 وفهرست الجماهر و فهرست عقدالفرید و فهرست عیون الاخبار و فهرست البیان و التبیین و الاعلام زرکلی شود. صاحب الاصابه آرد: لبیدبن ربیعه بن عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه الکلابی الجعفری ابوعقیل الشاعر المشهور. قال المرزبانی فی معجمه کان فارساً شجاعاً شاعراً سخیاً قال الشعر فی الجاهلیه دهرا ثم اسلم و لماکتب عمر الی عامله بالکوفه: سل لبیدا والأغلب العجلی ما احدثا من الشعر فی الاسلام. فقال لبید ابدلنی الله بالشعر سوره البقره و آل عمران فزاد عمر فی عطائه قال و یقال انه ما قال فی الاسلام الابیتاً واحداً: ما عاتب المرءاللبیب کنفسه والمرء یصلحه الجلیس الصالح. و یقال بل قوله: الحمد ﷲ اذلم یأتنی اجلی حتی لبست من الاسلام سربالا. و لما اسلم رجع الی بلاد قومه ثم نزل الکوفه حتی مات فی سنه احدی و اربعین، لما دخل معاویه الکوفه اذ صالح الحسن بن علی و نحوه. قال العسکری و دخل بنوه البادیه قال و کان عمره مأئه و خمسا و اربعین سنه منها خمس و خمسون فی الاسلام و تسعون فی الجاهلیه. قلت المده التی ذکرها فی الاسلام وهم، والصواب ثلاثون و زیاده سنه او سنتین الاان یکون ذلک مبنیاً علی ان سنه وفاته کانت سنه نیف و ستین و هو احد الاقوال... (الاصابه ج 6 ص 4 و 5). از اشعار اوست: ذهب الذین یعاش فی اکنافهم و بقیت فی خلق کجلد الاجرب. الی الحول ثم اسم السلام علیکما و من یبک حولا کاملا فقد اعتذر. (معجم الادباء چ اروپا ج 1 ص 117 و 309)
ابن ربیعه بن عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه. یکی از شعراء مخضرمین، از قبیلۀ قیس و از اشراف شاعران. او صاحب چهارمین معلقه از معلقات سبع است که بدین بیت آغاز میشود: عفت الدیار محلها و مقامها بمنی تأبد غولها و فرجامها. حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده آرد: لبیدبن ربیعه بن عامر بن مالک از بنی کلاب. صدوپنجاه وهفت سال عمر یافت و پیش از اسلام شاعر بود چون مسلمان شد دیگر شعر نگفت. وفاتش در سنۀ احدی و اربعین بود. لبید شعرهای نیکو دارد، جزالت الفاظ و فخامت عبارات و رقت معانی و اشتمال بر حکم شعر وی را ممتاز کرده است. ابن ندیم گوید دیوان وی را ابوعمرو شیبانی و ابوسعید سکری و اصمعی و طوسی و ابن السکیت هر یک جداجدا گرد آورده اند. گویند لبید 145 سال بزیسته است ودرک صحبت پیغمبراکرم کرده و بنابرآنچه نوشته اند به سال 41 هجری قمری وفات کرده است. از لبید در اشعار گویندگان فارسی زبان بسیار یاد شده است: صلصل خواند همی شعر لبید و زهیر نارو راند همی مدح جریر و خثم. منوچهری. آنگاه که شعر تازی آغازی همتای لبید و اوس بن حجری. منوچهری. نتوانند هم ارزنده شوند اندر ایام تو حسان و لبید... سوزنی. زاهدم امابرهمن دین نه، یحیی سیرتم شاعرم اما لبیدآئین نه، حسان مخبرم. خاقانی. بدین قصیده که یکسر غرائب و غرر است سزد که خوانی صد چون لبید و بشارم. خاقانی. گرچه بد است پیش ازین در عرب و عجم روان شعر شهید و رودکی نظم لبید و بحتری. خاقانی. رجوع به فهرست الموشح و مجمل التواریخ ص 155 و محاسن اصفهان ص 107 و عیون الانباء ج 2 ص 249 و ج 1 ص 146 و 185 و 218 وفهرست الجماهر و فهرست عقدالفرید و فهرست عیون الاخبار و فهرست البیان و التبیین و الاعلام زرکلی شود. صاحب الاصابه آرد: لبیدبن ربیعه بن عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه الکلابی الجعفری ابوعقیل الشاعر المشهور. قال المرزبانی فی معجمه کان فارساً شجاعاً شاعراً سخیاً قال الشعر فی الجاهلیه دهرا ثم اسلم و لماکتب عمر الی عامله بالکوفه: سل لبیدا والأغلب العجلی ما احدثا من الشعر فی الاسلام. فقال لبید ابدلنی الله بالشعر سوره البقره و آل عمران فزاد عمر فی عطائه قال و یقال انه ما قال فی الاسلام الابیتاً واحداً: ما عاتب المرءاللبیب کنفسه والمرء یصلحه الجلیس الصالح. و یقال بل قوله: الحمد ﷲ اذلم یأتنی اجلی حتی لبست من الاسلام سربالا. و لما اسلم رجع الی بلاد قومه ثم نزل الکوفه حتی مات فی سنه احدی و اربعین، لما دخل معاویه الکوفه اذ صالح الحسن بن علی و نحوه. قال العسکری و دخل بنوه البادیه قال و کان عمره مأئه و خمسا و اربعین سنه منها خمس و خمسون فی الاسلام و تسعون فی الجاهلیه. قلت المده التی ذکرها فی الاسلام وهم، والصواب ثلاثون و زیاده سنه او سنتین الاان یکون ذلک مبنیاً علی ان سنه وفاته کانت سنه نیف و ستین و هو احد الاقوال... (الاصابه ج 6 ص 4 و 5). از اشعار اوست: ذهب الذین یعاش فی اکنافهم و بقیت فی خلق کجلد الاجرب. الی الحول ثم اسم السلام علیکما و من یبک حولا کاملا فقد اعتذر. (معجم الادباء چ اروپا ج 1 ص 117 و 309)
عبدها، فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند، جمع واژۀ عبد، فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطاوع، مطواع، منقاد
عَبدها، فَرمان بُردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند، جمعِ واژۀ عَبد، فَرمان بَر، فَرمان پَذیر، فَرمان شِنو، فَرمان نیوش، سَر به راه، سَر بر خَط، سَر سِپرده، نَرم گَردن، طاعَت پیشه، طاعَت وَر، مُطیع، طایِع، مُطاوِع، مِطواع، مُنقاد
سریشم کردن بر موی و آن اندک از صمغ بر سر نهادن محرمان حج تا موی بسته گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پشم زدن و تر کرده بر نیام دوختن جهت حفاظت شمشیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در پی کردن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج). پاره دوختن بر خرقه. (ناظم الاطباء). ترقیع کساء. (اقرب الموارد) ، درشت گردانیدن نم زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
سریشم کردن بر موی و آن اندک از صمغ بر سر نهادن محرمان حج تا موی بسته گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پشم زدن و تر کرده بر نیام دوختن جهت حفاظت شمشیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در پی کردن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج). پاره دوختن بر خرقه. (ناظم الاطباء). ترقیع کساء. (اقرب الموارد) ، درشت گردانیدن نم زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
اجابت باد ترا، ایستادم به فرمانبرداری ایستاده ام در پیشگاه تو آماده ام برای پیشیاری آری اجابت بادترا ایستاده ام فرمان ترا توضیح گاهی بعد لبیک لفظ سعدیک نیز میاید و منعش چنین باشد: یاری میدهم یاری دادنی و این کلمه ایجاب است. هرگاه مخدومی خادمی را بطلب ندا کند خادم در جواب گوید: لبیک و حاجیان نیز این لفظ را در مقام عرفات مکر میگوید: بلیک حجاج بیت الحرام بمدفون یثرب علیه السلام. (سعدی. کلیات) پس گفتم: ای قاسم، گفت: لبیک. گفتم: تندرستی و هستی ک گفت: هستم. دعوت حق را لبیک اجابت گفتن، مردن، یا لبیک زدن، جواب دادن، لبیک گفتن: آمد سوی مکه از عرفات زده لبیک عمره از تعظیم. (ناصر خسرو) یا لبیک زنان. در حال لبیک گفتن: آمد بدیار یار پویان لبیک زنان وبیت گویان. (نظامی) یا لبیک گفتن، لبیک زدن جواب دادان: هیچکسی از آن حضرت لبک اجابتی نگفت و اندیشه اعانتی نکرد. یا لبیک گویان. در حال گفتن لبیک: کعبه استقبالشان فرموده هم در بادیه پس همه ره با همه لبیک گویان آمده. (خاقانی)
اجابت باد ترا، ایستادم به فرمانبرداری ایستاده ام در پیشگاه تو آماده ام برای پیشیاری آری اجابت بادترا ایستاده ام فرمان ترا توضیح گاهی بعد لبیک لفظ سعدیک نیز میاید و منعش چنین باشد: یاری میدهم یاری دادنی و این کلمه ایجاب است. هرگاه مخدومی خادمی را بطلب ندا کند خادم در جواب گوید: لبیک و حاجیان نیز این لفظ را در مقام عرفات مکر میگوید: بلیک حجاج بیت الحرام بمدفون یثرب علیه السلام. (سعدی. کلیات) پس گفتم: ای قاسم، گفت: لبیک. گفتم: تندرستی و هستی ک گفت: هستم. دعوت حق را لبیک اجابت گفتن، مردن، یا لبیک زدن، جواب دادن، لبیک گفتن: آمد سوی مکه از عرفات زده لبیک عمره از تعظیم. (ناصر خسرو) یا لبیک زنان. در حال لبیک گفتن: آمد بدیار یار پویان لبیک زنان وبیت گویان. (نظامی) یا لبیک گفتن، لبیک زدن جواب دادان: هیچکسی از آن حضرت لبک اجابتی نگفت و اندیشه اعانتی نکرد. یا لبیک گویان. در حال گفتن لبیک: کعبه استقبالشان فرموده هم در بادیه پس همه ره با همه لبیک گویان آمده. (خاقانی)
نمد ساز جامه ای که در روزهای بارانی پوشند بارانی نمدین: دیدش و بشناختش چیزی نداد روز دیگر او بپوشیداز لباد. (مولوی لغ) چوبی که بر گردن گاو گردونه و گاو زراعت گذارند یوغ: کشاورز بر گاو بندد لباد ز گاو آهن و گاو جوید مراد. (نظامی آنند. لغ)
نمد ساز جامه ای که در روزهای بارانی پوشند بارانی نمدین: دیدش و بشناختش چیزی نداد روز دیگر او بپوشیداز لباد. (مولوی لغ) چوبی که بر گردن گاو گردونه و گاو زراعت گذارند یوغ: کشاورز بر گاو بندد لباد ز گاو آهن و گاو جوید مراد. (نظامی آنند. لغ)