- لبو
- چغندر پخته
معنی لبو - جستجوی لغت در جدول جو
- لبو ((لَ))
- چغندر پخته
- لبو
- چغندر پخته، لبلبو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لبس ها، جامه ها، پوشیدنی ها، پوشاک ها، جمع واژۀ لبس
جمع لب، مغز ها دانه ها جمع لب دانه ها مغزها: حبوب و لبوب نضج و نمانیافت و انواع ارتفاعات در مراتع و مزارع بخس و نقصان پذیرفت
ماده شیر شیر ماده مادینه اسد
شیر ده، شیر باره شیر دوست شیردار (میش شتر) جمع لبان لبن لبائن
فرانسوی لپک کوچکترین بخش اندام
بسیار جامه، زره، پوشاک جامه
کنه، جمع لبد، نمد ها خوی گیر ها ماندگار شدن، به زمین چسبیدن
پر گوشتی
(دخترانه و پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
معطر، خوشبو، آنکه بوی گل می دهد، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی از همراهان رستم هرمزان پادشاه ساسانی
سبزه و تره ایست شبیه به نعناع
آنکه چون گل بو دهد معطر: بیاد روی گلبوی گل اندام همه شب خار دارم زیر پهلو. (بدایع سعدی)
عمل و شغل لبو فروش، دکان لبو فروش
آنکه لبو فروشد کسی که چغندر پخته فروشد
شیردار (میش شتر)
پستاندارن
پوشیدگی پرخیدگی
آزمودن، دریافتن، آشکار کردن
نیلوفر آبی برادر مادر خال خالو
بی تجربه، جاهل، ابله
پشته و بلندی، نفس بلند
کوزه سفالی
نزدیک شدن، نزدیکی
غزا کردن و غنیمت گرفتن
جامه، پوشیدنی، پوشاک
لب مانند، کناره و لب چیزی
شیر حیوان ماده، شیر زن
پشم و موی پر پشت و درهم رفته
چرب زبان، زیرک، ماهر، نرم خویی