فرزند فرزدق شاعر است. ابن قتیبه دینوری سه فرزند به نام سبطه و لبطه و حبطه به فرزدق نسبت داده و مادر ایشان را ’نوار’ نامیده است. و محشی کتاب نام مادر را از دیوان فرزدق (چ اروپا ص 182) طیبه، دخت عجاج مجاشعی نقل کرده است. رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 122 شود
فرزند فرزدق شاعر است. ابن قتیبه دینوری سه فرزند به نام سبطه و لبطه و حبطه به فرزدق نسبت داده و مادر ایشان را ’نوار’ نامیده است. و محشی کتاب نام مادر را از دیوان فرزدق (چ اروپا ص 182) طیبه، دخت عجاج مجاشعی نقل کرده است. رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 122 شود
زکام که پیش از سرما بمردم عارض شود. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) ، ضربه ای که شتر گشن ماده شتر را زند. (ازمتن اللغه) ، بقیۀ آب در غدیر و یا در خنور. (از معجم الوسیط) (از منتهی الارب) ، شیر باقی مانده در مشک و طعام باقی مانده در خنور. (از منتهی الارب) ، باران فراخ سست قطره در زمین. (منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) ، دست رسیده شده از جن. مسهالجن. (از متن اللغه). جن زده، شیئی کم و اندک. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط). یقال: علیه خبطه جمیله، یعنی اندکی از جمال و خوبی در او باقی است
زکام که پیش از سرما بمردم عارض شود. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) ، ضربه ای که شتر گشن ماده شتر را زند. (ازمتن اللغه) ، بقیۀ آب در غدیر و یا در خنور. (از معجم الوسیط) (از منتهی الارب) ، شیر باقی مانده در مشک و طعام باقی مانده در خنور. (از منتهی الارب) ، باران فراخ سست قطره در زمین. (منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) ، دست رسیده شده از جن. مسهالجن. (از متن اللغه). جن زده، شیئی کم و اندک. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط). یقال: علیه خبطه جمیله، یعنی اندکی از جمال و خوبی در او باقی است
مدت دراز، یا زمانه، یا مفلس، یا ناگهان، یا نام پشته ای، یا مراد خانه سنگ فرش کرده است و آن در شعر امری ٔ القیس آمده است: نزلت علی عمرو بن درماء بلطه فیا کرم ماجار و یا حسن مامحل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گویند محل مشهوری است در دو کوه طی، و آن منزل عمرو بن درماء بوده است. و گویند آن پشته ایست، و برخی آن را چشمه و نخل و وادیی دانند از آن بنی درماء. (از معجم البلدان) (از مراصد)
مدت دراز، یا زمانه، یا مفلس، یا ناگهان، یا نام پشته ای، یا مراد خانه سنگ فرش کرده است و آن در شعر امری ٔ القیس آمده است: نزلت علی عمرو بن درماء بلطه فیا کرم ماجار و یا حسن مامحل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گویند محل مشهوری است در دو کوه طی، و آن منزل عمرو بن درماء بوده است. و گویند آن پشته ایست، و برخی آن را چشمه و نخل و وادیی دانند از آن بنی درماء. (از معجم البلدان) (از مراصد)
گویند مات فلان عبطه، یعنی جوان و صحیح و تندرست مرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : من لم یمت عبطه یمت هرماً للموت کاس و المرء ذائقها. امیه بن الصلت (منتهی الارب)
گویند مات فلان عبطه، یعنی جوان و صحیح و تندرست مرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : من لم یمت عبطه یمت هرماً للموت کاس و المرء ذائقها. امیه بن الصلت (منتهی الارب)
شهری از بربر. شهرکی است نزدیک سوس اقصی و میان آن و سوس بیست روزه راه باشد. این را ابن حوقل گفته است در کتاب المسالک و الممالک و هی معدن الدرق اللمطیه. لایوجد فی الدنیا مثلها علی مایقال والله اعلم. (ابن خلکان ج 2 ص 541). زمینی است از آن قبیلتی از بربر به اقصای مغرب و این نام بر قبیله و زمین هر دو اطلاق شود و سپر لمطی ّ منسوب بدانجاست. ابن مروان گمان برده است که مردم این قبیله وحوش را صید کنند و پوست آنان را در شیر تازه دوشیده بخیسانند و از آن سپر سازند که شمشیر برنده بر وی کارگر نباشد. (از معجم البلدان). زمینی است مر گروهی را به بربر، سپر را به وی نسبت کنند، پوست را یک سال در شیر تر نهند، بعد از آن سپر سازند و سپر آن چندان محکم و استوار گردد که تیغ بر آن کارگر نشود
شهری از بربر. شهرکی است نزدیک سوس اقصی و میان آن و سوس بیست روزه راه باشد. این را ابن حوقل گفته است در کتاب المسالک و الممالک و هی معدن الدرق اللمطیه. لایوجد فی الدنیا مثلها علی مایقال والله اعلم. (ابن خلکان ج 2 ص 541). زمینی است از آن قبیلتی از بربر به اقصای مغرب و این نام بر قبیله و زمین هر دو اطلاق شود و سپر لمطی ّ منسوب بدانجاست. ابن مروان گمان برده است که مردم این قبیله وحوش را صید کنند و پوست آنان را در شیر تازه دوشیده بخیسانند و از آن سپر سازند که شمشیر برنده بر وی کارگر نباشد. (از معجم البلدان). زمینی است مر گروهی را به بربر، سپر را به وی نسبت کنند، پوست را یک سال در شیر تر نهند، بعد از آن سپر سازند و سپر آن چندان محکم و استوار گردد که تیغ بر آن کارگر نشود
صد شتر و زاید از آن هر قدر که باشند. - ضأن حلبطه، صد میش و دو صد میش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از شتر صد عدد و از میش صد یا دویست عدد. (از متن اللغه)
صد شتر و زاید از آن هر قدر که باشند. - ضأن حلبطه، صد میش و دو صد میش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از شتر صد عدد و از میش صد یا دویست عدد. (از متن اللغه)
بقیۀ آب مانده در خنور یا در غدیر. (از معجم الوسیط) ، شیر باقیمانده در مشک. شیر اندک. (از منتهی الارب) ، کم. اندک. (از معجم الوسیط). گیاه اندک. (از منتهی الارب) ، جزء و قطعه ای از هرچیز و جماعت. (از معجم الوسیط) ، پاره ای از شب، چند از مردم. (از منتهی الارب). گروهی از مردم، پاره ای از خانه ها. (از منتهی الارب)
بقیۀ آب مانده در خنور یا در غدیر. (از معجم الوسیط) ، شیر باقیمانده در مشک. شیر اندک. (از منتهی الارب) ، کم. اندک. (از معجم الوسیط). گیاه اندک. (از منتهی الارب) ، جزء و قطعه ای از هرچیز و جماعت. (از معجم الوسیط) ، پاره ای از شب، چند از مردم. (از منتهی الارب). گروهی از مردم، پاره ای از خانه ها. (از منتهی الارب)
یافته پیدا کرده، بچه سر راهی، زر پاره که در کان یافت می شود آنچه بر چیده و برداشته شود (خوشه و جز آن) جمع لقطات، بچه ای که او را از سر راه برداشته باشند
یافته پیدا کرده، بچه سر راهی، زر پاره که در کان یافت می شود آنچه بر چیده و برداشته شود (خوشه و جز آن) جمع لقطات، بچه ای که او را از سر راه برداشته باشند