جدول جو
جدول جو

معنی لایعلم - جستجوی لغت در جدول جو

لایعلم
نادان، بی عقل، جاهل، بی سواد
تصویری از لایعلم
تصویر لایعلم
فرهنگ فارسی عمید
لایعلم
(یَ لَ)
مرکّب از: لا + یعلم، که نمیداند. نادان. صیغۀ مضارع منفی است و میم در محاورۀ فارسیان به وقف خوانده میشود و این برای استمرار نیز می آید و صفت حیوان واقع میشود بجهت اظهار کمال نادانی او یعنی الحال هم نادان است و در استقبال هم بی علم و موصوف بخ نادانی خواهد ماند. (غیاث) : گفت ای سفیه لایعلم شیر را با تو چه مناسبت است. (سعدی)، گفت چگونه می بینی دیبای معلم را بر این حیوان لایعلم. گفتم خطی زشت است که به آب زر نبشته است. (سعدی)
لغت نامه دهخدا
لایعلم
نمی داند، نادان: گفت: سعدی چگونه همی بینی این دیبای معلم برین حیوان لایعلم ک (گلستان) یا سفیه لایعلم. سبک عقل نادان. نادان
فرهنگ لغت هوشیار
لایعلم
((یَ لَ))
نادان
تصویری از لایعلم
تصویر لایعلم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لایفهم
تصویر لایفهم
نامفهوم، آنچه فهمیده نشود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعلم
تصویر اعلم
داناتر، دانشمندتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لایم
تصویر لایم
ملامت کننده، نکوهش کننده، سرزنش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لایعد
تصویر لایعد
بی شمار، بسیار، بی اندازه، بی حساب، بی مر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لایعنا
تصویر لایعنا
بی معنی، یاوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لایعقل
تصویر لایعقل
بی عقل، بی خرد
فرهنگ فارسی عمید
(یَ قِ)
مرکّب از: لا + یعقل، نادان. بی خرد. بی عقل. صیغۀ مضارع منفی است و برای استمرار می آید و در صفت حیوان واقع میشود بجهت اظهار کمال نادانی او یعنی الحال هم بی عقل است و در استقبال هم بی عقل خواهد ماند. (غیاث) :
ناصرخسرو به راهی میگذشت
مست و لایعقل نه چون میخوارگان
دید قبرستان و مبرز روبرو
بانگ برزد گفت کای نظارگان
نعمت دنیا و نعمت خواره بین
اینش نعمت اینش نعمت خوارگان.
ناصرخسرو.
نگاری مست و لایعقل چو ماهی
درآمد از در مسجد پگاهی.
عطار.
هر آدمی که نظر با یکی ندارد ودل
به صورتی ندهد صورتیست لایعقل.
سعدی.
چو ترتیبکی داشتم در شراب
ز لایعقلی کردمی اجتناب.
نزاری قهستانی (دستورنامه ص 73)،
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود.
حافظ.
گفتم از مدرسه پرسم سبب حرمت می
در هرکس که زدم بیخود و لایعقل بود.
مهری
لغت نامه دهخدا
(لی لَ)
دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان، واقع در 12000گزی جنوب خاوری مینودشت. کوهستانی و معتدل. دارای 110 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، ابریشم، حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی، کرباس، شال و چادرشب و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام دهی جزء دهستان گسکرات بخش صومعه سرا شهرستان فومن واقع در 17 هزارگزی شمال باختری صومعه سرا. دارای 619 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
یوسف بن سلیمان مکنی به ابوالحجاج. از مشاهیر علماء نحو بوده است. رجوع به ابوالحجاج و یوسف در همین لغت نامه و قاموس الاعلام ترکی و روضات الجنات ص 48 شود، کور یافتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). نابینا یافتن کسی را: اعمی فلاناً، وجده اعمی. (از اقرب الموارد)
ابراهیم بن قاسم بطلیوسی نحوی مکنی به ابواسحاق. از شاعران و ادباء بود. وی نحو را نزد هذیل استاد مشهور علم نحو فراگرفت. درگذشت او را بسال 642 و یا 646 هجری قمری نوشته اند. (از روضات الجنات ص 48)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نام کورۀ بزرگی است بین همدان و زنجان از نواحی جبال که فارسیان آنرا ’المرا’ بفتح الف و لام خوانند، و نویسندگان آن را به صورت ’اعلم’ ضبط کنند و قصبۀ (مرکز) این کوره ’درگزین’ است. و بزرگانی در سیاست و علم از آن برخاسته اند. (از معجم البلدان). چهارم (از نواحی همدان) اعلم سی وپنج پاره دیه است رشوند و ادمان و استوزن و نوار و فرو که معظم قرای آن ناحیه است. (نزهه القلوب ج 3 ص 72)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
کفیده لب. (منتهی الارب) (آنندراج). شکافته لب زورین. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). شکافته لب زبرین. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). کفیده لب و شکرلب و سلنج و خداوند لب شکری. (ناظم الاطباء). آنکه شکافتگی لب بالا یا شکافتگی هر دو لب دارد. (از اقرب الموارد). لب بالا شکافته. خرگوش لب. (یادداشت بخط مؤلف) ، درشت و سطبر از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). درشت. (از اقرب الموارد) ، درازبالا. (منتهی الارب). رجل اعم، مرد درازبالا و کذلک نخل اعم. (ناظم الاطباء) ، فراگیرنده تر همه را. (آنندراج) (غیاث اللغات). فرارسنده تر. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) : هو اعم منه، او شاملتر است از آن. (ناظم الاطباء). شاملتر. (از اقرب الموارد). فراگرفته تر. شاملتر. عام تر. (ناظم الاطباء). فراگیرنده تر. پرافرادتر. مقابل اخص. (یادداشت بخط مؤلف) ، خواه. چه. زش. (یادداشت بخط مؤلف) : خواهر اعم از تنی و غیرتنی نصف برادر ارث برد، خواه تنی... (یادداشت بخط مؤلف). اعم از اینکه بخواهد یا نه، زش خواهد یا نه، چه بخواهد چه نخواهد. عشب گیاه باشد، اعم از تر و خشک. اعم از اینکه او بیاید یا نیاید من میروم. (یادداشت مؤلف).
- اعم از، خواه. چه. خواهی. یا. (یادداشت بخط مؤلف) : ذفر، تیزی و تندی بوی خواه خوش و خواه ناخوش. اعم از اینکه بیاید یانیاید، خواه بیاید خواه نیاید. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یُ عَدد)
مرکّب از: لا + یعد، بیشمار. بیحد. فزون از شمار. رجوع به لاتعد و لاتحصی شود
لغت نامه دهخدا
(نُ سَلْ لِ)
مرکّب از: لا + فعل متکلم معالغیر از تسلیم، تسلیم نمیشویم. قبول نمیکنیم. استوار نمیداریم:
فقیهان طریق جدل ساختند
لم لانسلم درانداختند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(یُ هََ)
مرکّب از: لا + یفهم، آنچه در فهم نمی آید. (آنندراج)، که در فهم نیاید
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
ظاهراً پیشوایان مذاهب اربعه (شافعی، حنفی، حنبلی، مالکی). چارامام. چارخلیفه. چارتن پیشوایان مذاهب اهل سنت:
چارعلم رکن مسلمانی است
پنج دعا نوبت سلطانی است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یِ)
لائم. رجوع به لائم شود. ملامت کننده. نکوهنده
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاعلم
تصویر پاعلم
پادرفش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایعد
تصویر لایعد
شمرده نمیشود، بی شمار بیحد
فرهنگ لغت هوشیار
زیر بار نمی رویم نمی پذیریم تسلیم نمیشویم قبول نمیکنیم (جمله ایست که در موقع عدم قبول سخن مخاطب گوینهد) : فقهیان طریق جدل ساختند لم ولانسلم در انداختند. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلم
تصویر اعلم
داناتر، باسوادتر
فرهنگ لغت هوشیار
ملامت کننده سرزنش کننده نکوهش کننده نکوهنده جمع لائمین (لایمین) لوائم (لوایم)
فرهنگ لغت هوشیار
بی معنی پوچ: گفتار لایعنی را که بازاریان نیز از آن حذر نمایند بنیاد نهاده است. توضیح در تداول لا یعنی را بفتح یا و کسر نون هم تلفظ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایفهم
تصویر لایفهم
آنچه در فهم نمیاید، نامفهوم
فرهنگ لغت هوشیار
خداوندان علم دانایان دانشمندان خداوندان علم توصیح درسوره 3 (آل عمران) آیه 16 آمده: (شهدالله انه لااله الاهو والملائکه وواولوالعلم قائما بالقسط) (گواهی می دهد خدای که هیچ خدای نیست مگر او وفرشتگان و صاحبان علم ایستاده بعدل)، و اولوالعلم خداوندان علم گواهی میدهند. مفسران خلاف کردند در آنکه این خداوندان علم که اند. بعصی مفسران کفتند: مراد انبیاء اند پیغمبران خدای بر این گواهی میدهند. ابن کیسان گفت: صحابه رسول اند از مهاجر و انصار. مقاتل گفت: احبار اهل کتابند آنان که ایمان آوردند چون عبدالله سلام و مانند او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لا یعلم
تصویر لا یعلم
نمی داند نادان
فرهنگ لغت هوشیار
در نمی یابد فهم نمی کند، نادان بی خرد: هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل بصورتی ندهد صورتیست لایقعل. (سعدی. کلیات) نادان، بیخرد، بی عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایعقل
تصویر لایعقل
((یَ قِ))
نادان، بی خرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لایعد
تصویر لایعد
((یُ عَ دّ))
بی شمار، بی حد، فزون از شمار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لایم
تصویر لایم
((یِ))
ملامت کننده، نکوهنده
فرهنگ فارسی معین
بیخود، بیهوش، مدهوش، خراب، مست
متضاد: بهوش، هوشیار
فرهنگ واژه مترادف متضاد