جدول جو
جدول جو

معنی لاوهور - جستجوی لغت در جدول جو

لاوهور
لاهور، رجوع به لاهور شود:
ای لاوهور ویحک بی من چگونه ای
بی آفتاب روشن، روشن چگونه ای،
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلاهور
تصویر کلاهور
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری مازندرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لاشخور
تصویر لاشخور
کرکس، پرنده ای درشت با منقار قوی، گردن بدون پر، بال های بلند و دید قوی که معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، ورکاک، مردارخوٰار، دالمن، نسر، دال، کلمرغ، شیرگنجشک، دژکاک
جانوری که لاشۀ جانوران دیگر را بخورد
کنایه از کسی که مال و ثروت دیگری را به زور تصاحب کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاوصول
تصویر لاوصول
آنچه وصول نشود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لندهور
تصویر لندهور
شخص بلند قد و قوی هیکل. در اصل، نام امیری بسیار بلندقامت و تنومند در هند بوده، برای مثال از آن با حکیمان نیارم نشستن / که ایشان چو هورند و من لندهورم (سنائی۲ - ۲۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاهوره
تصویر لاهوره
قاش خربزه یا هندوانه و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوزور
تصویر گاوزور
آنکه زور و نیرویی مانند زور و نیروی گاو داشته باشد، زور و قوّت گاو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاوشیر
تصویر لاوشیر
جاوشیر، گیاهی با ساقۀ بلند و پرزدار با برگ های شبیه برگ انجیر و گل های زرد خوشبو و صمغی بدبو که از ریشه و ساقۀ این گیاه گرفته می شود و برای استرس، استسقا، عسرالبول و بیماری های عصبی نافع است، کوشیر، گاوشیر، گواشیر
فرهنگ فارسی عمید
مبارز بود، شاعر گوید:
بیاید بمیدان یکی گاوگور
که افزون بد او را ز صد گاو زور،
؟ (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 164 و حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
کورۀ شاوپور شاپور، این کوره منسوب است به شاپوربن اردشیر بن بابک و اصل این کوره بشاوپور است، (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 141)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام پهلوانی بوده مازندرانی. برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری) :
سواری که نامش کلاهور بود
که مازندران زو پر از شور بود.
فردوسی.
بیامد کلاهور چون نره شیر
به پیش جهانجوی مرد دلیر.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 363).
کلاهور با دست آویخته
پی و پوست و ناخن فروریخته.
(شاهنامه ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
مرکّب از: لا + شعور، به معنی بی شعور
لغت نامه دهخدا
(لِ ءُ)
ژان فرانسوا. سازندۀ ترانه های مذهبی ودرامی. مولد پله سیل نزدیک آبویل (1763-1837 میلادی)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش کرند شهرستان شاه آباد، واقع در 16000گزی جنوب خاوری کرند و 6000 گزی جنوب شوسۀ شاه آباد، دشت، سردسیر، دارای 365 تن سکنه، آب آن از چاه، محصول آنجا غلات دیم، لبنیات، شغل اهالی آن زراعت و گله داری است، قسمتی از سکنه زمستان به گرمسیر حدود نصرآباد قصرشیرین میروند، تابستان میتوان اتومبیل برد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
منسوب است به لوهور که از بلاد هند باشد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
امام الدین صاحب تصریح در شرح تشریح الافلاک بهاءالدین العاملی، (معجم المطبوعات ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تراشه و برش خربزه و هندوانه است و به ترکی آن را قاش گویند. (برهان). کرچ خربزه و هندوانه. (جهانگیری). قاچ. کرچ. برش:
جسم که چون خربزه است تا نبری چون خورند
بشکن و پیدا شود قیمت لاهوره ای.
مولوی
لغت نامه دهخدا
محلی در هفتاد و چهار هزارگزی گرمسار میان سرخ دشت و بیابانک، آنجا ایستگاه ترن باشد، نام دومین ایستگاه راه آهن سمنان بتهران واقع در دهستان سرخه، بخش مرکزی شهرستان سمنان در 39 هزارگزی سمنان، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
مرکّب از: لاء نفی + وصول، به معنی وامی که ادا نتواند شد. سوخت و سوخت شده.
- لاوصول شدن، سوخت شدن. لاوصول ماندن
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو وَ)
لاهور. (برهان). نام شهری به هندوستان. صاحب انجمن آرا گوید: آن شهر در کنار رود موسوم به راوی واقع شده (و) ملوک بابری در آنجا عمارت غریبه ساخته اند، از جمله ارگ مخصوص سلطانی که گرداگردش شش هزارگام و مشتمل است بر دیوانخانه ها که چهل ستون یکپارچه از سنگ سماق دارد هفت گزی و تخت آن نیز یکپارچه در سنگ سماق دو گز در یک گره و نیم و حمامی مرمر و ستون های آن سه گز یکپارچه و حوضی از سنگ یشم هفت پارچه ساخته شده و اندرون آن خانه صد حجره و برخی مثمن و ایوان و اصل صحن خانه مربع و مجموع صحن خانه احجار ملون مانند قالین و مسند و کناره نقاری کرده اند چنان جفت گیری شده که در نظر ناظر صحن خانه مفروش می آید و همه بیوتات آن از سنگ مرمر و سنگهای الوان از عقیق و مرجان و فیروزه و غیره مرصع کرده اند که هرکه بیند منقوش پندارد و مسجدجامع سی پله بلندی آن، مشتمل به دو مناره و سه گنبد و صحن وسیع از سنگهای مرمر و سماق که پنج هزار کس تواند در آن مسجد نماز گذارد. و رجوع به لهاوور، لاهور، لاوهور، لوهر، لوهاوور و لوهور شود
لغت نامه دهخدا
(ئو)
اللاؤون، جمع واژۀ الذی. آن مردان. (منتهی الارب). اللاّؤو
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام شهری بوده است در هفت فرسنگی دو دهی از بلاد هندوستان. (از ماللهند ص 99)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام شهری به هندوستان. لاهور. لاوهور. لهاوور. لهاور. لوهر. لوهوار و لووهور. (برهان). رجوع به هر یک از این کلمات در ردیف خود شود: و آن حدیث دراز کشید و حشم لوهور و غازیان احمد را خواستند و او بر مغایظۀقاضی برفت با غازیان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 408)
لغت نامه دهخدا
نام شهری به هندوستان، کرسی پنجاب، دارای ششصد و هفتاد و دو هزارتن سکنه، اقامتگاه قدیم سلاطین مغول، آن را دارالسطنه گفته اند و نبات لاهوری از آنجاست، للاوهور، لاهنور
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوهوری
تصویر لوهوری
منسوب به لوهور از مردم لاهور لاهوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لندهور
تصویر لندهور
شخصی بلند قد و قوی هیکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاوصول
تصویر لاوصول
آنچه (مخصوصا واومی) که وصول نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاوه گر
تصویر لاوه گر
متملق چاپلوس، تضرع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
هر برش خربزه و هندوانه و مانند آن تراشه قاش قاچ: جسم که چون خربزه است تا نبری چون خورند بشکن و پیدا شود قیمت لاهوره ای. (مولوی دیوان کبیر ج 6 بیت 32074)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه لاشه خورد، کرکس، کسی که اموال دیگران را بجبر و حیله تصرف کند، آنکه از راههای نامشروع زندگی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاشعور
تصویر لاشعور
بی شعور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لندهور
تصویر لندهور
((لَ دِ یا دَ))
درشت اندام، قوی هیکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاوه گر
تصویر لاوه گر
((~. گَ))
متملق، چاپلوس، تضرع کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاهوره
تصویر لاهوره
((رِ))
یک قاچ و برش از خربزه یا هندوانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاروهور
تصویر هاروهور
((رُ))
سخت گرسنه
فرهنگ فارسی معین