بالاخانه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار پربار، پرواره، فروار، فرواره، فراوار، فربال، بربار، بروار، غرفه
بالاخانِه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار پَربار، پَروارِه، فَروار، فَروارِه، فَراوار، فَربال، بَربار، بَروار، غُرفِه
دفتری که در آن اقلام درآمد و هزینه و حساب های مالیاتی را ثبت می کردند، دفتر حساب دیوانی، دیوان خانه، اوار، ایاره، اوارجه، برای مثال همی فزونی جوید اواره بر افلاک / که تو به طالع میمون بدو نهادی روی (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۷)
دفتری که در آن اقلام درآمد و هزینه و حساب های مالیاتی را ثبت می کردند، دفتر حساب دیوانی، دیوان خانه، اَوار، اَیارَه، اَوارِجَه، برای مِثال همی فزونی جوید اواره بر افلاک / که تو به طالع میمون بدو نهادی روی (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۷)
گلۀ گاو. (برهان). و آن را گوباره هم میگویند. (جهانگیری) : برین بر یکی داستان زد کسی کجا بهره بودش ز دانش بسی که خر شد که خواهد ز گاوان سرو بگاواره گم کرد گوش ازدو سو. فردوسی. چون شیر شرزه یک تنه میباش در جهان مانند گاو چشم ز گاواره برمدار. ابن یمین (از جهانگیری). رجوع به گاباره شود. ، مخفف گاهواره که به عربی مهد خوانند. (برهان) : آزاد وبنده و پسر و دختر پیر و جوان و طفل بگاواره. ناصرخسرو. ز گاواره چون پای بیرون نهادی کمان برگرفتی و زوبین و خنجر. فرخی (از جهانگیری)
گلۀ گاو. (برهان). و آن را گوباره هم میگویند. (جهانگیری) : برین بر یکی داستان زد کسی کجا بهره بودش ز دانش بسی که خر شد که خواهد ز گاوان سرو بگاواره گم کرد گوش ازدو سو. فردوسی. چون شیر شرزه یک تنه میباش در جهان مانند گاو چشم ز گاواره برمدار. ابن یمین (از جهانگیری). رجوع به گاباره شود. ، مخفف گاهواره که به عربی مهد خوانند. (برهان) : آزاد وبنده و پسر و دختر پیر و جوان و طفل بگاواره. ناصرخسرو. ز گاواره چون پای بیرون نهادی کمان برگرفتی و زوبین و خنجر. فرخی (از جهانگیری)
دفتر حسابی باشد که حسابهای پراکندۀ دیوانی رادر آن نویسند و در این زمان آن دفتر را اوارجه گویند. (از آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء) : دوصد طوق پر درج و باره همی که بد نامشان در اواره همی. فردوسی. رجوع به اوارجه شود، رنگ و لون. (انجمن آرا) (برهان). پام. فام. (انجمن آرا) (از آنندراج)
دفتر حسابی باشد که حسابهای پراکندۀ دیوانی رادر آن نویسند و در این زمان آن دفتر را اوارجه گویند. (از آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء) : دوصد طوق پر درج و باره همی که بد نامشان در اواره همی. فردوسی. رجوع به اوارجه شود، رنگ و لون. (انجمن آرا) (برهان). پام. فام. (انجمن آرا) (از آنندراج)
نام دپارتمانی متشکل از ارلئانه و گاتینه و قسمت کوچکی از برّی به فرانسه. دارای 2 آرندیسمان و 31 کانتون و 349 کمون و 342679 تن سکنه نام رود کوچکی به فرانسه از شعب شط لوار. دارای 12هزار گز درازا
نام دپارتمانی متشکل از ارلئانه و گاتینه و قسمت کوچکی از بِرّی به فرانسه. دارای 2 آرندیسمان و 31 کانتون و 349 کمون و 342679 تن سکنه نام رود کوچکی به فرانسه از شعب شط لوار. دارای 12هزار گز درازا