دهی از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 56 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز. دارای 127 تن سکنه. زبان لری فارسی. محصول غلات و لبنیات و تریاک و راه اتومبیل رو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 56 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز. دارای 127 تن سکنه. زبان لری فارسی. محصول غلات و لبنیات و تریاک و راه اتومبیل رو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
نام منطقه ای است از گیلان و حدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال دریای خزر، از جنوب خطالرأس اصلی سلسلۀ جبال البرز که حد طبیعی گیلان و قزوین است، از خاور شهرستان شهسوار (چابکسر آخرین ده رانکوه ازطرف باختر است)، بنابراین این منطقۀ رانکوه همان بخش های رودسر و لنگرود است که قسمت جنوبی جنگلی و کوهستانی و خوش آب و هوا و سردسیر و قسمت شمالی که در ساحل دریای خزر و در جلگه واقع است مانند گیلان معتدل و مرطوبست ومحصول عمده آن چای، ابریشم، کنف، غلات و فندق است، آب قراء جلگه از رودخانه های پلرود، شلمان رود، خشک رود، سیاهکل رود، سامان رود و لنگرود، و آب قراء کوهستانی از چشمه سار و رودخانه های محلی و استخر تأمین میشود، بخش رودسر خود از یازده دهستان بشرح زیرتشکیل شده است، حومه، املش، پلرودباز، رحیم آباد، سیارستاق قشلاقی، سیاهکل رود، اوشیان، اشکور وسطی، اشکورپائین، سیارستاق ییلاقی و سمام، که جمع دیه های بخش 402 آبادی و کوچک و بزرگ با 87هزار تن نفوس می باشد و بخش لنگرود نیز از 58 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده که جمعیت بخش باضافۀ خود شهر در حدود 40 هزارتن است و دیه های مهم آن عبارتند از: شلمان، دیوشل، نالکیاشر، بجاریس، فتیده، گلسفید، دریاسر، دریاکنار، ملاطه، سیگارود، و کیاکلایه، راه شوسۀ لاهیجان به شهسوار از وسط این بخش عبور میکند و علاوه بر آن راههای فرعی نیزدر داخل بخش وجود دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)، در جعرافیای سیاسی کیهان این منطقه تحت عنوان ’رانکوه و لنگرود’ آمده، مؤلف کتاب گوید: ’شرقی ترین ناحیۀ گیلان و طول آن 44 و عرض آن 43هزار گز و عبارت است از حاشیۀ باریکی از بحر خزر که متدرجاً از طرف جنوب ارتفاعش فزونی می یابد و بکوههای دیلمان متصل میشود، رانکوه بچندین بلوک تقسیم می شود از این قرار: رودسر، لنگرود، رانکوه، گزاف رود، سمام، سیارستاق، اشکور سفلی، اشکور علیا، که لنگرود مرکز رانکوه است’، رجوع به لنگرود و رودسر و هر یک از بخشهای مذکور در همین لغت نامه و فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 و جغرافیای سیاسی کیهان و فهرست سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو شود، و نیز در کتاب جغرافیای سیاسی کیهان آمده است: از بلوکهای رانکوه است و در جنوب لنگرود واقعشده و دارای 10000 تن جمعیت است، محصولات آن ابریشم و برنج و مرکبات است و در نقاط مرتفع آن زراعت جو و تربیت جانوران اهلی معمول است و دیه های معتبر آن شلمان و سیاهکل است، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 272)
نام منطقه ای است از گیلان و حدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال دریای خزر، از جنوب خطالرأس اصلی سلسلۀ جبال البرز که حد طبیعی گیلان و قزوین است، از خاور شهرستان شهسوار (چابکسر آخرین ده رانکوه ازطرف باختر است)، بنابراین این منطقۀ رانکوه همان بخش های رودسر و لنگرود است که قسمت جنوبی جنگلی و کوهستانی و خوش آب و هوا و سردسیر و قسمت شمالی که در ساحل دریای خزر و در جلگه واقع است مانند گیلان معتدل و مرطوبست ومحصول عمده آن چای، ابریشم، کنف، غلات و فندق است، آب قراء جلگه از رودخانه های پلرود، شلمان رود، خشک رود، سیاهکل رود، سامان رود و لنگرود، و آب قراء کوهستانی از چشمه سار و رودخانه های محلی و استخر تأمین میشود، بخش رودسر خود از یازده دهستان بشرح زیرتشکیل شده است، حومه، املش، پلرودباز، رحیم آباد، سیارستاق قشلاقی، سیاهکل رود، اوشیان، اشکور وسطی، اشکورپائین، سیارستاق ییلاقی و سمام، که جمع دیه های بخش 402 آبادی و کوچک و بزرگ با 87هزار تن نفوس می باشد و بخش لنگرود نیز از 58 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده که جمعیت بخش باضافۀ خود شهر در حدود 40 هزارتن است و دیه های مهم آن عبارتند از: شلمان، دیوشل، نالکیاشر، بجاریس، فتیده، گلسفید، دریاسر، دریاکنار، ملاطه، سیگارود، و کیاکلایه، راه شوسۀ لاهیجان به شهسوار از وسط این بخش عبور میکند و علاوه بر آن راههای فرعی نیزدر داخل بخش وجود دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)، در جعرافیای سیاسی کیهان این منطقه تحت عنوان ’رانکوه و لنگرود’ آمده، مؤلف کتاب گوید: ’شرقی ترین ناحیۀ گیلان و طول آن 44 و عرض آن 43هزار گز و عبارت است از حاشیۀ باریکی از بحر خزر که متدرجاً از طرف جنوب ارتفاعش فزونی می یابد و بکوههای دیلمان متصل میشود، رانکوه بچندین بلوک تقسیم می شود از این قرار: رودسر، لنگرود، رانکوه، گزاف رود، سمام، سیارستاق، اشکور سفلی، اشکور علیا، که لنگرود مرکز رانکوه است’، رجوع به لنگرود و رودسر و هر یک از بخشهای مذکور در همین لغت نامه و فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 و جغرافیای سیاسی کیهان و فهرست سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو شود، و نیز در کتاب جغرافیای سیاسی کیهان آمده است: از بلوکهای رانکوه است و در جنوب لنگرود واقعشده و دارای 10000 تن جمعیت است، محصولات آن ابریشم و برنج و مرکبات است و در نقاط مرتفع آن زراعت جو و تربیت جانوران اهلی معمول است و دیه های معتبر آن شلمان و سیاهکل است، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 272)
تراشه و برش خربزه و هندوانه است و به ترکی آن را قاش گویند. (برهان). کرچ خربزه و هندوانه. (جهانگیری). قاچ. کرچ. برش: جسم که چون خربزه است تا نبری چون خورند بشکن و پیدا شود قیمت لاهوره ای. مولوی
تراشه و برش خربزه و هندوانه است و به ترکی آن را قاش گویند. (برهان). کرچ خربزه و هندوانه. (جهانگیری). قاچ. کرچ. بُرش: جسم که چون خربزه است تا نبری چون خورند بشکن و پیدا شود قیمت لاهوره ای. مولوی
به لغت هندی از قول امین الدوله صاحب جامع، گل گیاهی است در شکل شبیه بانجدان و از نبات انجدان بزرگتر و مایل بسرخی و به تیرگی و بی طعمی و بوی بیّن ندارد و مخصوص بلاد هند است و بولس را اعتقاد آنکه سرد و تر است و جهت شری صفراوی و حمره و حصبه نافع است و اهل صناعت از آن خواص بسیار ذکر نموده اند و بدلش برگ بید انجیر را میدانند. رجوع به بهنکره شود
به لغت هندی از قول امین الدوله صاحب جامع، گل گیاهی است در شکل شبیه بانجدان و از نبات انجدان بزرگتر و مایل بسرخی و به تیرگی و بی طعمی و بوی بیّن ندارد و مخصوص بلاد هند است و بولس را اعتقاد آنکه سرد و تر است و جهت شری صفراوی و حمره و حصبه نافع است و اهل صناعت از آن خواص بسیار ذکر نموده اند و بدلش برگ بید انجیر را میدانند. رجوع به بهنکره شود
پسرعموی ’بوهمند اول’ و نوۀ دختری ’ربرت گیسکارد’ و پسر ’مارکیسوس’ و از مسیحیان جنوب ایتالیا (سیسیل، صقلیه) و از قهرمانان اولین جنگ صلیبی و اشغال اورشلیم بود. وی در سال 1096 میلادی با ’بوهمنداول’ به قسطنطنیه رفت و از هم پیمان شدن با ’الکسیوس’ امتناع نمود و در لباس کشاورزان به ’بسفور’ فرار کرد ولی پس از چندی به ’الکسیوس’ گروید و در سلک شاهزادگان درآمد. در دوران جنگ اول صلیبی به ’سیلیسیا’ حمله برد و فرمانروای ’ترسوس’ شد و از طرف ’بالدوین لورین’ مورد تعقیب قرار گرفت و بوسیلۀ قوای مخصوص بالدوین از آنجا خارج و بسوی ’ادنه’ و مامیسترا پیشرفت و آن خطه را مسخر ساخت. و به جنگجویان صلیبی ملحق شد و نقش مهمی را در محاصره و تسخیر اورشلیم بعهده گرفت (ژوئیه 1099 میلادی). آنگاه به ’نابلس’ رفت و درصدد تحصیل امارت و سلطنت برای خود برآمد. بکمک ’گادفری’ به امارت ’تیبریاس’ و ’جلیل’ که در شمال ’نابلس’ واقع بود منصوب شد. در سال 1100 کوشش بی فایده ای نمود که ’بالدوین لورن’ دشمن قدیمی خود را از رسیدن به تخت و تاج اورشلیم بازدارد. در همان سال بوهمنداول بوسیلۀ مسلمانان دستگیر شد و تانکرد فرمانروایی خود را در جلیل رها کرد و برای نیابت سلطنت به ’انطاکیه’ رفت و شهرهای ’کیلیکیه’ را در سال 1101 و ’لائودیسه’ را در سال 1103 میلادی مسخر ساخت. چون ’بوهمند’آزاد شد، تانکرد ’انطاکیه’ را به او واگذاشت و در سال 1104 با بوهمند و ’بالدوین دوبرگ’ (که در آن موقعکنت ’ادسا’ بود) بمنظور استیلا بر ’بالدوین لورین’ متحد شد و به ’حران’ حمله بردند و شکست سختی خوردند، ’بالدوین دوبرگ’ زندانی شد، گرچه تانکرد از این شکست بی نصیب نماند ولی حکومت ’ادسا’ را که قبلاً در دست ’بالدوین’ بود بدست آورد و در سال 1105 حکومت ’انطاکیه’ بدو واگذار شد و بوهمند برای کسب نیروی امدادی به اروپا رفت. تانکرد با مسلمانان همجوار خود به خشونت رفتار میکرد و در سال 1106 ’آپامیا’ را تصرف کرد. در سال 1107 هنگامی که بوهمند به آخرین لشکرکشی خود علیه ’الکسیوس’ شروع کرد، تانکرد مجدداً (سیلیسیا) کیلیکیه و لااودیسا (لائودیسه) را از یونانیان بقهر بازگرفت و در سال 1108 هنگامی که ’بالدوین دوبرگ’ آزادی خود را بازیافت برای تانکرد واگذاری ادسا به او کار مشکلی بود ولی سرانجام بناچار پذیرفت. او نه تنها حکمرانی انطاکیه را در مقابل یونانیان و حکام طرابلس و حملۀ مسلمانان حفظ کرد، بلکه رفته رفته بر قلمرو خود افزود. در سال 1106 دختر فیلیپ اول فرانسه را بزنی گرفت اما بدون آنکه اولادی داشته باشد در سال 1112درگذشت و حکومت را به برادرزاده اش ’روژر’ واگذار کرد تا این که در همین موقعبوهمند دوم بجانشینی او برخاست. (از دایرهالمعارف بریتانیکا چ 1957). المنجد در ذیل کلمه تانکرید آرد:از امراء صقلیۀ نورماندی و یکی از فرماندهان جنگ اول صلیبی بود که در محاصرۀ اورشلیم شرکت جست امیری بزرگ و حاکم انطاکیه بود. وی بسال 1112 میلادی درگذشت
پسرعموی ’بوهمند اول’ و نوۀ دختری ’ربرت گیسکارد’ و پسر ’مارکیسوس’ و از مسیحیان جنوب ایتالیا (سیسیل، صقلیه) و از قهرمانان اولین جنگ صلیبی و اشغال اورشلیم بود. وی در سال 1096 میلادی با ’بوهمنداول’ به قسطنطنیه رفت و از هم پیمان شدن با ’الکسیوس’ امتناع نمود و در لباس کشاورزان به ’بسفور’ فرار کرد ولی پس از چندی به ’الکسیوس’ گروید و در سلک شاهزادگان درآمد. در دوران جنگ اول صلیبی به ’سیلیسیا’ حمله برد و فرمانروای ’ترسوس’ شد و از طرف ’بالدوین لورین’ مورد تعقیب قرار گرفت و بوسیلۀ قوای مخصوص بالدوین از آنجا خارج و بسوی ’ادنه’ و مامیسترا پیشرفت و آن خطه را مسخر ساخت. و به جنگجویان صلیبی ملحق شد و نقش مهمی را در محاصره و تسخیر اورشلیم بعهده گرفت (ژوئیه 1099 میلادی). آنگاه به ’نابلس’ رفت و درصدد تحصیل امارت و سلطنت برای خود برآمد. بکمک ’گادفری’ به امارت ’تیبریاس’ و ’جلیل’ که در شمال ’نابلس’ واقع بود منصوب شد. در سال 1100 کوشش بی فایده ای نمود که ’بالدوین لورن’ دشمن قدیمی خود را از رسیدن به تخت و تاج اورشلیم بازدارد. در همان سال بوهمنداول بوسیلۀ مسلمانان دستگیر شد و تانکرد فرمانروایی خود را در جلیل رها کرد و برای نیابت سلطنت به ’انطاکیه’ رفت و شهرهای ’کیلیکیه’ را در سال 1101 و ’لائودیسه’ را در سال 1103 میلادی مسخر ساخت. چون ’بوهمند’آزاد شد، تانکرد ’انطاکیه’ را به او واگذاشت و در سال 1104 با بوهمند و ’بالدوین دوبرگ’ (که در آن موقعکنت ’ادسا’ بود) بمنظور استیلا بر ’بالدوین لورین’ متحد شد و به ’حران’ حمله بردند و شکست سختی خوردند، ’بالدوین دوبرگ’ زندانی شد، گرچه تانکرد از این شکست بی نصیب نماند ولی حکومت ’ادسا’ را که قبلاً در دست ’بالدوین’ بود بدست آورد و در سال 1105 حکومت ’انطاکیه’ بدو واگذار شد و بوهمند برای کسب نیروی امدادی به اروپا رفت. تانکرد با مسلمانان همجوار خود به خشونت رفتار میکرد و در سال 1106 ’آپامیا’ را تصرف کرد. در سال 1107 هنگامی که بوهمند به آخرین لشکرکشی خود علیه ’الکسیوس’ شروع کرد، تانکرد مجدداً (سیلیسیا) کیلیکیه و لااودیسا (لائودیسه) را از یونانیان بقهر بازگرفت و در سال 1108 هنگامی که ’بالدوین دوبرگ’ آزادی خود را بازیافت برای تانکرد واگذاری ادسا به او کار مشکلی بود ولی سرانجام بناچار پذیرفت. او نه تنها حکمرانی انطاکیه را در مقابل یونانیان و حکام طرابلس و حملۀ مسلمانان حفظ کرد، بلکه رفته رفته بر قلمرو خود افزود. در سال 1106 دختر فیلیپ اول فرانسه را بزنی گرفت اما بدون آنکه اولادی داشته باشد در سال 1112درگذشت و حکومت را به برادرزاده اش ’روژر’ واگذار کرد تا این که در همین موقعبوهمند دوم بجانشینی او برخاست. (از دایرهالمعارف بریتانیکا چ 1957). المنجد در ذیل کلمه تانکرید آرد:از امراء صقلیۀ نورماندی و یکی از فرماندهان جنگ اول صلیبی بود که در محاصرۀ اورشلیم شرکت جست امیری بزرگ و حاکم انطاکیه بود. وی بسال 1112 میلادی درگذشت
دهی است از دهستان بالاشهرستان نهاوند که در 9 هزارگزی شمال خاوری شهر نهاوند و3 هزارگزی شمال قلعۀ بارودآب واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 330 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوب و صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، به سخن گفتن واداشتن: گاو را چون خدا به بانگ آورد عمل دست سامری منگر. خاقانی. - بانگ برآوردن، فریاد بلند کردن. شور و غوغا انگیختن. هیاهو و همهمه کردن. نعره برداشتن. آوا سر دادن. ویله کردن: مردم غوری بانگ و غریو برآوردند. (از تاریخ بیهقی). برفتند و با غلامان گفتند، جمله درشوریدند وبانگ برآوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 359). و فرمودتا بانگ برآوردند. (فارسنامه ابن بلخی ص 81). بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب بانگ برآورد مرغ با ژخ طنبور. منجیک. بال فروکوفت مرغ، مرغ طرب گشت دل بانگ برآورد کوس، کوس سفر کوفت خواب. خاقانی. معو، بانگ برآوردن گربه. (منتهی الارب). - بانگ برآوردن باکسی، هم آواز او شدن. با او هم آواز وهمصدا گشتن: باتوی دنیاطلب دین گذار بانگ برآورده رقیبان بار. نظامی. - بانگ درشت برآوردن، از سر خشم فریاد زدن. توپیدن: شنید این سخن پیر برگشته پشت بتندی برآورد بانگ درشت. سعدی (بوستان). - ناله برآوردن، به آواز ناله سر دادن: بدزدید بقال ازونیم دانگ برآورد دزد سیه کار بانگ. سعدی (بوستان)
دهی است از دهستان بالاشهرستان نهاوند که در 9 هزارگزی شمال خاوری شهر نهاوند و3 هزارگزی شمال قلعۀ بارودآب واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 330 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوب و صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، به سخن گفتن واداشتن: گاو را چون خدا به بانگ آورد عمل دست سامری منگر. خاقانی. - بانگ برآوردن، فریاد بلند کردن. شور و غوغا انگیختن. هیاهو و همهمه کردن. نعره برداشتن. آوا سر دادن. ویله کردن: مردم غوری بانگ و غریو برآوردند. (از تاریخ بیهقی). برفتند و با غلامان گفتند، جمله درشوریدند وبانگ برآوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 359). و فرمودتا بانگ برآوردند. (فارسنامه ابن بلخی ص 81). بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب بانگ برآورد مرغ با ژخ طنبور. منجیک. بال فروکوفت مرغ، مرغ طرب گشت دل بانگ برآورد کوس، کوس سفر کوفت خواب. خاقانی. معو، بانگ برآوردن گربه. (منتهی الارب). - بانگ برآوردن باکسی، هم آواز او شدن. با او هم آواز وهمصدا گشتن: باتوی دنیاطلب دین گذار بانگ برآورده رقیبان بار. نظامی. - بانگ درشت برآوردن، از سر خشم فریاد زدن. توپیدن: شنید این سخن پیر برگشته پشت بتندی برآورد بانگ درشت. سعدی (بوستان). - ناله برآوردن، به آواز ناله سر دادن: بدزدید بقال ازونیم دانگ برآورد دزد سیه کار بانگ. سعدی (بوستان)
مناکرت در فارسی: زیرکانه جنگیدن کار زار کردن با هم جنگیدن، عبارت ازین است که کوکب روزی اندر خانه کوکب شبی باشد و خداوند خانه اندر برج کوکب روزی یا کوکب شبی اندر خانه کوکب روزی و خداوند خانه اندر برج کوکب شبی (التفهیم. 485)
مناکرت در فارسی: زیرکانه جنگیدن کار زار کردن با هم جنگیدن، عبارت ازین است که کوکب روزی اندر خانه کوکب شبی باشد و خداوند خانه اندر برج کوکب روزی یا کوکب شبی اندر خانه کوکب روزی و خداوند خانه اندر برج کوکب شبی (التفهیم. 485)
هر برش خربزه و هندوانه و مانند آن تراشه قاش قاچ: جسم که چون خربزه است تا نبری چون خورند بشکن و پیدا شود قیمت لاهوره ای. (مولوی دیوان کبیر ج 6 بیت 32074)
هر برش خربزه و هندوانه و مانند آن تراشه قاش قاچ: جسم که چون خربزه است تا نبری چون خورند بشکن و پیدا شود قیمت لاهوره ای. (مولوی دیوان کبیر ج 6 بیت 32074)