جدول جو
جدول جو

معنی لاند - جستجوی لغت در جدول جو

لاند
دپارتمان د، نام دپارتمانی متشکل از قسمتی از گاسکنی، دارای دو آرندیسمان و 28 کانتون و 334 کمون و 257186 تن سکنه
نام منطقۀ ریگزار و بالخصوص باطلاقی در جنوب شرقی فرانسه میان اقیانوس اطلس و گارن و تپه های آرمانیاک و آدور
لغت نامه دهخدا
لاند
لند، آلت تناسل باشد به زبان هندی، (اوبهی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لادن
تصویر لادن
(دخترانه)
گل زینتی به رنگ زرد قرمز یا نارنجی (اسم لاتینی)، معرب از یونانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لانده
تصویر لانده
جنبانده، حرکت داده، تکان داده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاندن
تصویر لاندن
افشاندن، تکانیدن، تکان دادن درخت که میوه های آن بریزد، گلاندنبرای مثال با دفتر اشعار برخواجه شدم دی / من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لانه
تصویر لانه
جای زندگی جانوران اعم از پرنده، خزنده، چرنده، حشره و درنده، آشیان، آشیانه
خانۀ انسان
بیکاره، تنبل، برای مثال کنون جویی همی حیلت که گشتی سست و بی طاقت / تو را دیدم به برنایی فسار آهخته و لانه (کسائی - ۵۸)
بی قید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باند
تصویر باند
نوار دراز پارچه ای که برای بند آوردن خون ریزی، محفوظ نگه داشتن زخم یا بی حرکت نگه داشتن اندام، روی قسمت آسیب دیده بسته می شود، گروهی از افراد که برای انجام اعمال غیرقانونی، سازمان یافته اند، مسیرهای موازی در جاده که به وسیلۀ نرده یا خط کشی متمایز شده اند، بلندگوهای وسایل صوتی و تصویری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوند
تصویر لوند
عشوه گر، طناز، زن هرجایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاند
تصویر عاند
ستیزنده، ستیزه کار، منحرف، کسی که از راه راست برگشته و منحرف می شود
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
نام طابع شاهنامۀ فردوسی بهمراهی وولرس در استراسبورگ از سال 1877 تا 1884 م
لغت نامه دهخدا
(عَ نِ)
جمع واژۀ علندی ̍. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
ولایتی است که در جنوب غربی هلند و بر کنار دریای شمال واقع است و از چند جزیره که در مصب رودهای اسکو و موز قرار دارند، تشکیل یافته است و 274200 تن سکنه دارد. مرکز آن میدل بورگ است. (ازلاروس)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
یکی از خاورشناسان است که در سال 1676 میلادی در قصبۀ ’ریپ’ تولد و در سال 1818 میلادی وفات یافته است. در دارالفنون ’هاردرویگ’ مدتی به تعلیم فلسفه و پس از آن به تدریس زبانهای شرقی پرداخت. از آثار وی کتابی است در تاریخ سرزمین فلسطین، و به علاوه بعضی از کتب عربی را به زبان لاتین ترجمه کرده است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ژن و ’ریشارد’ نام دو جهانگرد و رحالۀ انگلیسی کاشف نیجریه (1807-1839 و 1804-1834م.)
لغت نامه دهخدا
(خَ شُ دَ)
جنبانیدن. حرکت دادن. افشاندن. تکان دادن:
با دفتر اشعار بر خواجه شدم دی
من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند
صد کلج پر از گوه عطا کرد بر آن ریش
گفتم که بدان ریش که دی خواجه همی شاند.
طیان.
(گمان میکنم ریش دوّم (درمصراع سوّم) شعر و ریش سوم (در مصراع چهارم) شعر بوده است).
پیش من چون که نجنبدت زبان هرگز
خیره پیش ضعفا چون که همی لانی.
ناصرخسرو.
اینچنین دان نماز و شرح بدان
ور نه برخیز و هرزه ریش ملان.
سنائی.
یک قصیده دویست جا خوانده
پیش هر سفله ریش را لانده.
سنائی.
بهر آنکس که یک دو بیت بخواند
ژاژ خائید و دم و ریش بلاند.
سنائی.
چون زمینی بارکش از هر کسی در محنتم
چون درخت بارور از هر کسی در لاندنم.
فخر جرجانی (از فرهنگ سروری ج 3 ص 1282)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام شهری به آلمان (پالاتینا). دارای 14500 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کالسکۀ چهارچرخه که هر دو کروک آن را توان جمع یا باز کرد
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از لاندن. جنبانیده. افشانیده
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ناپلئون. نحوی فرانسوی. مولد پاریس. مؤلف کتابی در لغت زبان فرانسه. (1803-1852 میلادی)
لغت نامه دهخدا
آشیان، آشیانه و خانه زنبور و جانوران پرنده و چرنده و درنده میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
شیر از جانوران، بسیار فراوان ناچار ناگریز ناچار بناچار: چه لابد در این هلاک خواهی شد، یا لابدی. لاعلاجی ناچاری
فرهنگ لغت هوشیار
گور سنگدار، گور کن قبرکن گورکن لحد ساز: عاقلان بینی بشادی بهر آن در هرمکان لاحدان بینی برنج از بهر این در هر دیار. (سنائی لغ) قبرکن، لحد ساز
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه از دیر باز در نوشته ها و سروده های آمده خاقانی گوید: آهوی مشک نیست چه چاره ز گاو و بز کز هر دو برگ عنبر و لادن بر آورم در تازی نیز واژگان لادن و لاذن آمده به این گل در لاتینی} لادانوم {گویند در پارسی به این گیاه و هم چنین ژد (صمغ) آن لاد می گو یند و به لادن عنبری دار بوی کسائی این دو واژه را در این چامه آورده است: از عبیر و عنبر و از مشک و لاد و داربوی در سرا بستان خویش اندر خزان میدار بوی نام صمغی است خوشبوی که از گیاه عشقه حاصل میشود و قاعده آور است. بهمین جهت در طب قدیم آنرا در زیر دامن زنی که قاعده اش بند آمده بود دود میکردند زیرا بخارات حاصل از آن نیز همین خاصیت را دارند. منظور از لادنی که در کتب قدیم و اشعار شعرا بعنوان صمغ خوشبوی آورده شده همین لادن است لاذنه لاذن: نریزد از درخت ارس کافور نخیزد از میان لاد لادن، (منوچهری. د. چا. 66: 2)، نام صمغی که بویی مطبوع دارد و از گیاه قستوس حاصل میشود. بهمین جهت گاهی گیاه قستوس را هم بنام لادن و یا شجره اللادن خوانند. غالبا صمغ قستوس را لادن عنبری مینامند، از گونه ای کاج بنام پیسه اکسلسا صمغی خوشبوی حاصل میگردد که لادن نامیده میشود، گیاهی از تیره شمعدانی ها که دارای ساقه پیچنده است. برگهایش نسبه پهن و گلهایش رنگ نارنجی خاصی دارند. انساج این گیاه بویی تند ومطبوع شبیه بوی تره تیزک دارند. اصل این گیاه از آمریکای جنوبی خصوصا کشور پرو میباشد و از آنجا به نقاط دیگر برده شده است در آمریکای جنوبی بشکل یک گیاه پایا میزید ولی در کشورهای دیگر از جمله ایران گیاه یکساله زینتی بشمار میرود. در حدود 30 گونه از این گیاه شناخته شده است گل لادن ابوخنجر طرطور الباشا. عنبر عسلی، جنسی باشد از معجونات و عطریات خوشبوی
فرهنگ لغت هوشیار
عنوان اشراف انگلیسی لرد: مراسله ای از لارد کلارندن وزیر امور خارجه انگلیس در جوف آن بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاند
تصویر عاند
کجرو، ستیزه کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاند
تصویر کاند
قند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لانده
تصویر لانده
(حرکت داده جنبانیده
فرهنگ لغت هوشیار
حرکت دادن جنبانیدن تکان دادن: بهر آن کس که یک دو بیت بخواند ژاژ خایید و دم و ریش بلاند. (سنائی لغ) جنباندن، حرکت دادن، افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاندا
تصویر لاندا
لاتینی ل وات یازدهم در واتگروه یونانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باند
تصویر باند
پارچه ای لطیف وتمیز که با آن زخم را میبندند، لفافه، نوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاندن
تصویر لاندن
((دَ))
جنباندن، تکان دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باند
تصویر باند
نوار، رشته، محل فرود هواپیما، باند فرودگاه، دسته، گروه، باند دزدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راند
تصویر راند
دور بازی، مرحله ای از یک مسابقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاند
تصویر عاند
((نِ))
ستیز کننده، کسی که از راه راست برگردد و منحرف شود، جمع عواند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لادن
تصویر لادن
((دَ))
نوعی گل، دارای ساقه نازک و خزنده وبرگ های گرد و گل های نارنجی رنگ
فرهنگ فارسی معین