- لامی
- به شکل «ل»
در علم زیست شناسی استخوان لامی، استخوانی به شکل «ل» که در ناحیۀ گردن در بالای حنجره قرار دارد
صمغی زرد رنگ و خوشبو که از درختی در هندوستان گرفته می شود
معنی لامی - جستجوی لغت در جدول جو
- لامی
- لامی در فارسی بر گرفته از واژه اندلسی سگز غندرون
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
قصیده ای که با قافیۀ لام باشد
لامیه در فارسی لوند: چکامه ای با پساوند ل
باد رپیتفک (رپیتفک جنوبی) باد نیمروزی بند انگشت استخوان سپل شتر، استخوان انگشتان دست و پا، جمع سلامیات
مرد بسیار دانا و باهوش
حالت و وضع غلام بودن، کنایه از فرمانبرداری، غلام بودن، بندگی، بردگی
علامه بنگرید به علامه تیز هوش مرد دانا وبسیار با هوش
بردگی
نکوهشی سرزنشدوست منسوب به ملامت ملامتی، پیرو ملامتیه
پشتیبان
معروف
درخشان درخشنده، لقب شهر بلخ
تیر انداز، پرتاب کننده
بلند، عالی پسر نوح و پدر اقوام سامی
حمایت کننده بعنایت و کرم دفاع کننده، پشتیبان، هوادار
دردی ویدایی سیاه لب المی
ناآزمودگی، بی تجربگی
صیاد را گویند، شکارگر
نوعی خوراکی که با گوشت و آرد و غیره طبخ کنند
درخشان، درخشنده، تابان
قرض دار، وامدار، عاجز و درمانده
ملامت کننده، نکوهش کننده، سرزنش کننده
مشغول لهو و لعب، بازی کننده، کنایه از غافل
جاهل، نادان، بی سواد، برای مثال بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط / ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند (سعدی - ۴۱۹) ، مقابل علوی، غیر سیّد
دستمالی که روی دستار یا کلاه می بندند، لامک، برای مثال پیچیده یکی لامک میرانه به سر بر / بربسته یکی کزلک ترکی به کمر بر (سوزنی - ۳۳)
درخشنده، تابنده، فروغ دهنده، پرتوافکن، درخشان
نوعی شتر بی کوهان به رنگ خرمایی، سیاه، سفید یا ابلق که در امریکای جنوبی پیدا می شود و قدش به یک متر می رسد
مرد روحانی یا کاهن بودایی در طریقۀ لامائیسم
مرد روحانی یا کاهن بودایی در طریقۀ لامائیسم