جدول جو
جدول جو

معنی سلامی

سلامی((سُ))
استخوان سپل شتر، استخوان انگشتان دست و پا، جمع سلامیات
تصویری از سلامی
تصویر سلامی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با سلامی

سلامی

سلامی
باد رپیتفک (رپیتفک جنوبی) باد نیمروزی بند انگشت استخوان سپل شتر، استخوان انگشتان دست و پا، جمع سلامیات
فرهنگ لغت هوشیار

سلامی

سلامی
استخوان سپل شتر، استخوان انگشت دست و پا. ج، سلامیات. (منتهی الارب) (آنندراج). استخوان انگشت. (مهذب الاسماء) ، باد جنوب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

سلامی

سلامی
ابوعلی السلامی البیهقی النیشابوری المتوفی سنه 300، ثعالبی در یتیمه الدهر (ج 4 ص 29) گوید وی در سلک ملازمان و کتاب ابوبکر (محمد بن المظفر) بن محتاج و پسرش ابوعلی (احمد بن محمد بن المظفر) بن محتاج منخرط بود وی را تصانیف بسیار است از جمله کتاب التاریخ فی اخبار ولاه خراسان و مقصود مصنف از کتاب تاریخ همین کتاب است و ابن خلکان در تاریخ خود بسیار از این کتاب نقل میکند و مخصوصاً در ترجمه یعقوب بن اللیث الصفار فصلی طویل از کتاب مذکور ایراد نموده است
لغت نامه دهخدا

سلامی

سلامی
نسبتی است به بغداد (مدینه السلام). (وفیات الاعیان ج 2 صص 63- 64) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

سلامی

سلامی
هدیه و پیش کشی که بشخص بزرگ میدهند. (ناظم الاطباء) ، سلامانه. (آنندراج) ، پول مساعده و پیشکی، وجه پیشکی که کشاورز بحاکم میدهدبرای گرفتن اراضی، پیشکی که کشاورز بزمین دار میدهد از جهت بناکردن خانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

سلامی

سلامی
قصبه مرکز دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه، دارای 1113 تن سکنه است. آب آن از قنات و رودخانه و محصول آن غلات، پنبه، زیره است. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی دارای دبستان است. از آثار قدیمه قلعه خرابه ای دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

سلامی

سلامی
مولانا سلامی از جمله شعرای سلطان یعقوب خان است و مردی سلامت دوست و طبیعت او خوبست و این مطلع از اوست:
ز تیرت گر شکایت کردم ای یار
دلم پر بود از او معذور میدار.
(مجالس النفایس ص 311)
ابوالفضل محمد بن احمدمعروف به حاکم الشهید وی از 331 تا 335 هَ. ق. وزارت نوح بن نصر سامانی را داشته. (فرهنگ فارسی معین)
از اهل بطحیه به عربی شعر میگفته دیوان او نزدیک دویست ورقه است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا

اسلامی

اسلامی
اسلام پذیر آشتیگر منسوب به اسلام آنچه از تمدن و فرهنگ و جز آن که منسوب به اسلام باشد، پیرو اسلام مسلمان، جمع اسلامیان. یا دوره اسلامی عهد اسلامی. دوره بعد از اسلام. یا قرون اسلامی. قرنهایی که از آغاز اسلام ببعد سپزی شده است
فرهنگ لغت هوشیار