جدول جو
جدول جو

معنی لامپساک - جستجوی لغت در جدول جو

لامپساک
نام شهر و بندری به آسیای صغیر کنار بحرالجزائر (هلس پنت)، امروز آن را لامساکی گویند و سه هزار تن سکنه دارد، اناکسیمن که اسکندر مقدونی در فصاحت وبلاغت از وی پیروی میکرد از آنجاست، گویند این شخص روزی باعث نجات وطن خود شد توضیح اینکه اسکندر میخواست شهر لامپساک را از آنجهت که طرفدار ایرانیها بود خراب کند و چون دید که آناکسیمن از شهر خارج شده به طرف قشون او می آید یقین کرد که برای درخواست عفو و اغماض درباره شهر خود به نزد وی روانه است قسم خورد که درخواست او را نخواهد پذیرفت ولی آناکسیمن چون از قسم اسکندر آگاه شد وقتی او را دید درخواست کرد که اسکندر وطنش را خراب کند و پادشاه مقدونی چون قسم خورده بود خواهش او را نپذیرد از سر خراب کردن لامپ ساک درگذشت، (کنت کورث کتاب 1، بند3)، رجوع به ایران باستان ج 1 ص 651 و ج 2 ص 918، 1092، 1221، 1247، 1510 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امساک
تصویر امساک
خودداری از غذا خوردن، بخل، خست، زفتی، بازایستادن، چنگ درزدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لامپا
تصویر لامپا
وسیله ای با حباب شیشه ای و فتیله، که با سوختن فتیله به کمک سوخت (نفت، روغن و امثال آن) روشنایی تولید می کند
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
شارل اژن دولرن پرنس دو. مولد ورسال (1751-1825م.). وی ازمخالفین سرسخت انقلابیون و از رؤسای مهاجرین بود
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
چنگ درزدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء). چنگ در چیزی زدن. (مصادر زوزنی). تشبث کردن. (فرهنگ فارسی معین). اعتصام. (از اقرب الموارد). گویند: امسک بالشی ٔ، اذا تمسک به.
لغت نامه دهخدا
(پِ)
شهری باستانی به آسیای صغیر کنار هلس پنت. امروز آن را لامساکی گویند و دارای سه هزار تن سکنه می باشد. رجوع به لامپساک شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام بخشی از الجزیره، ولایت باتنا ایالت کنستانتین دارای 1986 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(مُ بُوْ رُ)
نام کرسی بخش از ولایت اکس در ایالت ’بوش دورن’ فرانسه. دارای راه آهن و 1992 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(مِ)
به معنی نه ببسودن. اقتباس از نود و هفتمین آیۀ کریمه از سورۀ طه: قال فاذهب فان لک فی الحیوه ان تقول لامساس. (قرآن 97/20) ، گفت پس برو پس بتحقیق مر تراست در زندگانی که بگوئی مس ّ کردنی نیست مرا. (تفسیر ابوالفتوح رازی). صاحب غیاث آرد: یعنی گفت موسی (ع) سامری گوساله ساز را که پس برو از میان ما بدرستی که هست ترا از عقوبت در زندگی که گوئی هر کرا که نزد تو آید سودن مکن مرا یعنی دور شو از من چرا که هر که نزدیک شدی به او او را و آن کس را تب گرفتی از این بیم مردمان ازو و او از مردمان گریزان میبود. (غیاث، از تفسیر حسینی) :
اینکه من خادم همی پردازم اکنون ساحریست
سامری کو تا بیابد گوشمال لامساس.
انوری
لغت نامه دهخدا
(اِ)
چنگ درزدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چنگ زدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین) ، تخم کاشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ را تُ دُ)
فیزیک دان و حکیم مشائی یونان، که مدتی دراز در درباربطلمیوس محب الاخ مقیم بود. وفات او بسال 270 ق. م
لغت نامه دهخدا
چنگ در زدن، باز ایستادن، خودداری کردن از خوردن غذا بازایست خود داشت وایستادن، زفتی، خشکی (یبوست) باز ایستادن، خودداری کردن از خوردن غذا، چنگ در زدن تشبث کردن، خاموش شدن، باز داشتن، نگاهداشتن، خودداری، کم خواری، بخل خست زفتی. یا امزجه در غذا. کم خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
برماسیدنی نیست بپسودنی نیست مس کردنی نیست. اقتباس از آیه 97 سوره 20 (طه) : قال ذهب فان لک فی الحیاه ان تقول لامساس. (گفت پس برو پس بتحقیق مرتر است در زندگانی که بگویی روا نیست من خادم همی پردازم اکنون ساحریست سامری کو تا بیاید گوشمال لامساس. (انوری) لا مشاحه فی الاصطلاح. نزاعی در اصطلاح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از} لمپ {فرانسوی نفت سوز گرد سوز نوعی چراغ که دارای مخزنی است جهت مایع قابل احتراق (نفت روغن و غیره) و فتیله ای در آن مخزن فرو برده و همچنین لوله ای شیشه یی دارد که شعله فتیله را احاطه کند لامپا، حباب چراغ برق
فرهنگ لغت هوشیار
چنگ در زدن به چیزی، ثابت شدن در مکانی چنگ زدن چنگ زدن چنگ در زدن، نگاه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتساک
تصویر امتساک
((اِ تِ))
چنگ زدن، نگاه داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امساک
تصویر امساک
((اِ))
نگاه داشتن، نخوردن غذا، خودداری، بخل، خست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لامپا
تصویر لامپا
چراغی که با نفت می سوزد و شامل لوله و سرپیچ می باشد، چراغ لامپا
فرهنگ فارسی معین
اجتناب، احتراز، بخل، پرهیز، تجنب، تحرز، تنگ نظری، حذر، خست، خودداری، دوری، زفتی، صرفه جویی، قناعت، لئامت، نان کوری، نظرتنگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد