جدول جو
جدول جو

معنی لامان - جستجوی لغت در جدول جو

لامان
فریب، دروغ، لاف و گزاف، ریشخند، چست و چالاک
تصویری از لامان
تصویر لامان
فرهنگ فارسی عمید
لامان
به زبان زند و پازند نان را گویند و به عربی خبز خوانند، (برهان)، مصحف لحمان، هزوارش نان و نیز به معنی غذا، (دهارله)
لغت نامه دهخدا
لامان
لاف و گزاف، (برهان)، فریب و دروغ، (غیاث، نقل از شرح خاقانی)، انبوهی، بیوفائی، مغاک، (غیاث)، امر است به معنی بجنبان، (غیاث)، و این گفتۀ غیاث براساسی نیست
لغت نامه دهخدا
لامان
فریب، دروغ
تصویری از لامان
تصویر لامان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاوان
تصویر لاوان
(پسرانه)
لابان، عبری از عربی، لین، سفید، نام پدر همسر یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامان
تصویر رامان
(پسرانه)
نام وزیر کیقباد پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هامان
تصویر هامان
(پسرانه)
معرب از یونانی، مشهور، نام وزیر اخشویروش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لابان
تصویر لابان
(پسرانه)
عبری از عربی، لین، سفید، نام پدر همسر یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لقمان
تصویر لقمان
(پسرانه)
نام مردی حکیم که بنا به روایت اسلامی حبشی بوده و در زمان داوود (ع) زندگی می کرده است، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سامان
تصویر سامان
(پسرانه)
ترتیب، نظام، زندگی، سرزمین، ناحیه، روش کاری، صبر، آرام و قرار، نام مؤسس سلسله سامانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سامان
تصویر سامان
اسباب خانه، لوازم زندگانی، افزار کار، بار و بنۀ سفر، کالا،
آراستگی و نظم، برای مثال گهی بر درد بی درمان بگریم / گهی بر حال بی سامان بخندم (سعدی۲ - ۴۹۲) آرام و قرار، برای مثال کسی که سایۀ جبار آسمان شکند / چگونه باشد در روز محشرش سامان (کسائی - مجمع الفرس) اندازه و نشانه، برای مثال میان بربسته بر شکل غلامان / همی شد ده به ده سامان به سامان (نظامی - مجمع الفرس)
سامان دادن: نظم و ترتیب دادن و آراستن، سر و صورت دادن
سامان گرفتن: سامان یافتن، سر و سامان یافتن، نظم و ترتیب پیدا کردن، سرو صورت به خود گرفتن، صاحب خانه و زندگانی شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لامکان
تصویر لامکان
بی جا، بی مکان، در تصوف عالم غیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لقمان
تصویر لقمان
سی و یکمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۴ آیه. بنابر روایات اسلامی، حکیمی از مردم حبشه یا نوبه بوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مامان
تصویر مامان
مادر، کنایه از قشنگ، مامانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الامان
تصویر الامان
پناه، زینهار، کلمه ای که هنگام ترس و وحشت و احساس خطر برای پناه جویی و کمک خواستن به کار برده می شود، برای مثال به کمندی درم که ممکن نیست / رستگاری به الامان گفتن (سعدی۲ - ۵۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لامانی
تصویر لامانی
چاپلوسی، هرزه گویی، بی ایمانی، لاف و گزاف، دروغ، چاپلوس، لاف زننده،
فرهنگ فارسی عمید
(غُ)
دهی است از دهستان جرکلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد که در 52هزارگزی شمال مانه سر راه شوسۀ بجنورد به حصارچه قرار داد، کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 705 تن شیعه اند و به زبان کردی، فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و بنشن است. شغل اهالی زراعت، مالداری، قالیچه و گلیم بافی است. راه اتومبیل رو دارد. و دارای دبستان و کلانتری مرز و پاسگاه ژاندارمری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بطن من قبیله طی ّ. و هم بنوسلامان، ابن ثعل، ابن الغوث، ابن طئی. (صبح الاعشی ج 1 ص 321). نام بطنی است از قبیله طی. آنان بنو سلامان بن ثعل بن الغوث بن طئی هستند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 321)
لغت نامه دهخدا
لاف و گزاف و دروغ، (برهان)، گزافه در سخن، منسوب به فریب و دروغ، (غیاث، از شرح خاقانی) :
چه سستی دیدی از سنت که رفتی سوی بی دینان
چه تقصیر آمد از قرآن که گشتی گرد لامانی،
سنائی،
سخنت را نه عبارت لطیف و نه معنی
عروس زشت و حلی دون و لاف و لامانی،
خاقانی،
فروکن نطع آزادی برافکن لام درویشی
که با لام سیه پوشان نماند لاف ولامانی،
خاقانی،
واﷲ که مبارکم در این خدمت
دانی تو که نیست لاف و لامانی،
کمال اسماعیل،
، لابه گری، تملق، تبصبص، چاپلوسی و لابه گری بود، (صحاح الفرس)، اسدی در لغت نامه گوید: ’لامانی و لاوه چاپلوسی و لابه گری بود در پذیرفتن و بجا نیاوردن ؟’ و بیت ذیل رااز فرخی شاهد می آورد، لکن وافی به مقصود نیست و شعرلامانی در بیت فرخی ظاهراً به معنی احمدا است، رجوع به احمدا شود:
نامۀ مانی با نامۀ تو ژاژ است
شعر خوارزمی با شعر تو لامانی،
فرخی،
باز از آن خواجه زادۀ بی برگ
آنهمه لاف و لام و لامانی،
سنائی،
گهی کاندر بلا مانی خداخوانی به لامانی
چو بازت عافیت بخشد سر از طاعت بپیچانی،
سعدی (در مفردات)،
، صاحب برهان به معنی چاپلوس و لابه کننده آورده است، زره پوشی، (برهان)، زره پوشی زیرا که لام زره را گویند، (غیاث، از مؤید)
لغت نامه دهخدا
ترکی جغتایی باد مرگ میر باد نوعی باداست که اگر بیایدیا کسی بدان مبتلا گردد مایه مرگ او میشود
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی مام مادر، دلپسند تو دل برو، جنده جاف (در زبان کودکان) مادر والده، هر چیز خوب قشنگ دلپسند، شخص خوش جنس و بزرگوار، الف - مردان رفیقه های خود را مامان خطاب کنند (درین صورت غالبا مامان جون (جان) گویند)، ب - روسپیان خانم رئیس و سر دسته خود را مامان گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحمان
تصویر لحمان
جمع لحمه، پاره گوشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
بدون جا بی مکان، عالم الوهیت: محتاج بدانه زمین نیست مرغی که بشاخ لامکان رفت. (عطار) بیجای، بیرون جای، بی مکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاجان
تصویر لاجان
دارنده تن لاغر لاغر نزار
فرهنگ لغت هوشیار
قسمت پایین جامه مقابل گریبان، دنباله هر چیز دنبال، کناره هر چیز حاشیه: دامان صحرا دامان کوه، چادر بادبان کشتی شراع
فرهنگ لغت هوشیار
لاف و گزاف گفتن: والله که مبارکم درین خدمت دانی تو که نیست لاف و لامانی. (کمال اسماعیل لغ) لام آوردن، حیله کردن تزویر کردن: خلق خوشبوی تو با شاه ریا حین می گفت کای گل تازه قبا باز چه لام آوردیک (شمس طبسی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المان
تصویر المان
فرانسوی گهر کیا (عنصر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامان
تصویر سامان
لوازم زندگی، آراستگی و نظم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
پناه زینهار به دادم برس به فریادم برس زینهارخ پناه (کلمه ای که وقت نزول حوادث گویند) : (هرلحظه ها تفی بتو آواز میدهد کاین دامگه نه جای امانست الامان) (خاقانی) یاالامان گفتن، کلمه (الامان) را بر زبان راندن زینهار خواستن: بکمندی درم که ممکن نیست رستگاری بالامان گفتن، (سعدی) پناه، هنگام ترس و وحشت و تسلیم گفته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامانی
تصویر لامانی
لاف و گزاف دروغ، چاپلوس، چاپلوسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الامان
تصویر الامان
((اَ اَ))
زینهار! پناه !
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سامان
تصویر سامان
اسباب، لوازم، وسایل زندگی، باروبنه، متاع، کالا، آراستگی، نظم، رواج و رونق، آرام، قرار، مکان، محل، تدارک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مامان
تصویر مامان
((در زبان کودکان))
مادر، در تداول فارسی هر چیز خوب و قشنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سامان
تصویر سامان
انظباط، دیار، ترتیب، نظم، منطقه
فرهنگ واژه فارسی سره
غارت چپاول، از دهکده های متروک و قدیمی فخرعمادالدین واقع
فرهنگ گویش مازندرانی