معنی سامان
- سامان
- اسباب خانه، لوازم زندگانی، افزار کار، بار و بنۀ سفر، کالا،
آراستگی و نظم،برای مثال گهی بر درد بی درمان بگریم / گهی بر حال بی سامان بخندم آرام و قرار،(سعدی۲ - ۴۹۲) برای مثال کسی که سایۀ جبار آسمان شکند / چگونه باشد در روز محشرش سامان اندازه و نشانه،(کسائی - مجمع الفرس) برای مثال میان بربسته بر شکل غلامان / همی شد ده به ده سامان به سامان (نظامی - مجمع الفرس)
سامان دادن: نظم و ترتیب دادن و آراستن، سر و صورت دادن
سامان گرفتن: سامان یافتن، سر و سامان یافتن، نظم و ترتیب پیدا کردن، سرو صورت به خود گرفتن، صاحب خانه و زندگانی شدن
