کفش، پا افزار، برای مثال وآن را که بر آخور ده اسب تازی ست / در پای برادرش لالکا نیست (ناصرخسرو - ۱۱۵) کفشی که مردم روستایی به پا کنند، در علم زیست شناسی تاج خروس
کفش، پا افزار، برای مِثال وآن را که بر آخور ده اسب تازی ست / در پای برادرش لالکا نیست (ناصرخسرو - ۱۱۵) کفشی که مردم روستایی به پا کنند، در علم زیست شناسی تاج خروس
لالک. کفش. پای افزار. لالکه. (معجم الادباء ج 3 ص 196). للکا. معرب آن لالجه است. (معجم الادباء ج 1 ص 234) : و آن را که بر آخور ده اسب تازیست در پای برادرش لالکا نیست. ناصرخسرو. آخر ارچه عقل ما گم شد ولی از روی حس سر ز لالک باز میدانیم و پای از لالکا. سنائی. بل تا کف پای تو ببوسیم پندار که مهر لالکائیم. سنائی. مگر آن روستائی بود دلتنگ به شهر آمد همی زد مطربی چنگ خوش آمد چونکه مطرب چنگ بنواخت ز نغزی لالکا بر مطرب انداخت سر مطرب شکست او چنگ بفکند بروت روستائی پاک برکند. عطار (اسرارنامه). چو بیرون خرگه نهی لالکا لهم باشد آن لالکا، لالکا. (از صحاح الفرس). ، لالۀ گوش. رجوع به لالۀ گوش شود، تاج خروس. لالک: تبر از بس که زد به دشمن کوس سرخ شد همچو لالکای خروس. رودکی. ، مطلق تاج. (آنندراج)
لالک. کفش. پای افزار. لالکه. (معجم الادباء ج 3 ص 196). لَلکا. معرب آن لالجه است. (معجم الادباء ج 1 ص 234) : و آن را که بر آخور ده اسب تازیست در پای برادرش لالکا نیست. ناصرخسرو. آخر ارچه عقل ما گم شد ولی از روی حس سر ز لالک باز میدانیم و پای از لالکا. سنائی. بِل تا کف پای تو ببوسیم پندار که مهر لالکائیم. سنائی. مگر آن روستائی بود دلتنگ به شهر آمد همی زد مطربی چنگ خوش آمد چونکه مطرب چنگ بنواخت ز نغزی لالکا بر مطرب انداخت سر مطرب شکست او چنگ بفکند بروت روستائی پاک برکند. عطار (اسرارنامه). چو بیرون خرگه نهی لالکا لهم باشد آن لالکا، لالکا. (از صحاح الفرس). ، لالۀ گوش. رجوع به لالۀ گوش شود، تاج خروس. لالک: تبر از بس که زد به دشمن کوس سرخ شد همچو لالکای خروس. رودکی. ، مطلق تاج. (آنندراج)
نام دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان ساوه واقع در 24 هزارگزی ساوه، دارای 341 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)، از دیه های قم، (تاریخ قم ص 141)، از رستاق قاسان رستاق خوی به قم، (تاریخ قم ص 118)
نام دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان ساوه واقع در 24 هزارگزی ساوه، دارای 341 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)، از دیه های قم، (تاریخ قم ص 141)، از رستاق قاسان رستاق خوی به قم، (تاریخ قم ص 118)
پرگنه و زمین و ملک و وطن. (غیاث اللغات). ملک و بوم و زمین. (برهان قاطع) (از آنندراج) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). ناحیت. الکه. در آذربایجان شوروی امروزه اولکه گویند بمعنی سرزمین و کشور، و واو را تلفظ نکنند
پرگنه و زمین و ملک و وطن. (غیاث اللغات). ملک و بوم و زمین. (برهان قاطع) (از آنندراج) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). ناحیت. الکه. در آذربایجان شوروی امروزه اولکه گویند بمعنی سرزمین و کشور، و واو را تلفظ نکنند
غلام و بنده و خادم و خدمتکار، (برهان)، لله، چاکر، خواجه (به معنی متداول امروز)، مربی مرد طفل را، مقابل دایه و دایگان، مرد پیری که مربی و مواظب خدمت بزرگ زادگان باشد ... و در این ازمنه لله خوانند چنانکه خدمتکار قدیم و پیر از کنیزان را دادا گویند و بی الف مشهور شده دده خوانند، (آنندراج)، و در قاموس کتاب مقدس آمده: لالا، هادی و راهنما و توجه کننده طفل را گویند، در میان یونانیان و رومانیان نوکری که توجه اطفال خردسال را می کرد و آنها را محافظت می کرد و مبادی حکمت را متدرجاً به ایشان می آموخت و درسن مناسب ایشان را به مکتب می برد و در وقت شام بخانه می آورد و بدین لحاظ توان گفت که شریعت لالای بنی اسرائیل بود، و هنگامی که طایفۀ مسطوره بمنزلۀ طفل بودند آنها را توجه کرد تا بالاخره متدرجاً بتوسط پیش نهادها و پیش گوئیها آنها را به مسیح رهبر گشت و چون شخص یهودی به معرفت ایمان مسیح نایل گشت تکلیف شریعت به انجام رسیده و تکمیل شده است، - انتهی: قیصر از روم و نجاشی از حبش بر درش فیروز و لالا دیده ام، خاقانی، شاه انجم خادم لالای اوست خدمت لالاش از آن خواهم گزید، خاقانی، سلطان شرع و خادم و لالای او بلال من سر به پای بوسی لالا برآورم، خاقانی، نعمانت در عرب چو نجاشیست در حبش مولی صفت نموده و لالا زبان شده، خاقانی، روز و شب را که به اصل از حبش و روم آرند پیش خاتون عرب جوهر و لالا بینند، خاقانی، هر سال مه سیاه شود بر امید آنک روزیش نام خادم لالا برافکند، خاقانی، پیش یکران ضمیرش عقل را داغ بر رخ کش به لالائی فرست، خاقانی، شام را از حبش ظلمت از آن آوردند تا که بر درگه جاه تو کند لالائی، شمس طبسی، دست مسند تا به لالائیش گیرد در کنار پیش فرمانش چو هندوی مطاوع می شود، کمال اسماعیل، او امین من بد و لالای من خائنش کرد آن خیانتهای من گر کشم کینه از آن میر حرم آن تعدّی هم بیاید بر سرم، مولوی، دلاگر عاشقی مردانه پیش آی وگرنه با زنان بنشین چو لالا، مولوی، صبر چون پول صراط آنسو بهشت هست با هر خوب یک لالای زشت، مولوی، تا ز لالا میگریزی وصل نیست زانکه لالا را ز شاهد فصل نیست، مولوی، انس تو با دایه و لالاچه شد گر کسی شاید بغیر حق عضد، مولوی، جز مقام راستی یکدم مایست هیچ لالا مرد را چون چشم نیست، مولوی، هین بزن دستی که آن شاهد رسید هان بکن رقصی که لالا میرود، مولوی، فرخ آن است که لالای شهنشاه بود مقبل آن است که او هندوی سلطان باشد، سلمان ساوجی، سر فراگوش کنیزانش نیارست آورید لولوی کافوروش تا نام خود لالا نکرد، سلمان، دگمه هائی که نهادند به مشکین والا حقش آن است که لولوست به لالا نرسد، نظام قاری (دیوان البسه، ص 65)، استاد علی است حمزه در جنگ ولی صد حمزه به علم و فضل لالای علی است، شهاب ترشیزی دانه ای است سیاه مانند کنجد، (برهان)، گیاهی است که ازطرف مکه می آورند و بجهت بواسیر بخور کردن بغایت نافع بود خاصه ثمر آن و درد مقعد را ساکن گرداند و چون بیاشامند خون را ببندد و طبیعت آن مسخن بود و در وی قبض بسیار بود و بسیار از وی مضر بود بمثانه و مصلح وی حب الاس بود، (اختیارات بدیعی)، صاحب تحفه گوید: رازی گوید گیاهی است که از مکه خیزد و بخور ثمر او جهت بواسیر و درد آن و شراب او جهت رفع سیلان خون نافع ومضر مثانه و مصلحش تخم مورد است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، انطاکی گوید: لالا مجهول ٌ، (تذکرۀ ضریر انطاکی) پرگوئی و هرزه چانگی، (برهان)
غلام و بنده و خادم و خدمتکار، (برهان)، لَله، چاکر، خواجه (به معنی متداول امروز)، مربی مرد طفل را، مقابل دایه و دایگان، مرد پیری که مربی و مواظب خدمت بزرگ زادگان باشد ... و در این ازمنه لَله خوانند چنانکه خدمتکار قدیم و پیر از کنیزان را دادا گویند و بی الف مشهور شده دده خوانند، (آنندراج)، و در قاموس کتاب مقدس آمده: لالا، هادی و راهنما و توجه کننده طفل را گویند، در میان یونانیان و رومانیان نوکری که توجه اطفال خردسال را می کرد و آنها را محافظت می کرد و مبادی حکمت را متدرجاً به ایشان می آموخت و درسن مناسب ایشان را به مکتب می برد و در وقت شام بخانه می آورد و بدین لحاظ توان گفت که شریعت لالای بنی اسرائیل بود، و هنگامی که طایفۀ مسطوره بمنزلۀ طفل بودند آنها را توجه کرد تا بالاخره متدرجاً بتوسط پیش نهادها و پیش گوئیها آنها را به مسیح رهبر گشت و چون شخص یهودی به معرفت ایمان مسیح نایل گشت تکلیف شریعت به انجام رسیده و تکمیل شده است، - انتهی: قیصر از روم و نجاشی از حبش بر درش فیروز و لالا دیده ام، خاقانی، شاه انجم خادم لالای اوست خدمت لالاش از آن خواهم گزید، خاقانی، سلطان شرع و خادم و لالای او بلال من سر به پای بوسی لالا برآورم، خاقانی، نعمانت در عرب چو نجاشیست در حبش مولی صفت نموده و لالا زبان شده، خاقانی، روز و شب را که به اصل از حبش و روم آرند پیش خاتون عرب جوهَر و لالا بینند، خاقانی، هر سال مه سیاه شود بر امید آنک روزیش نام خادم لالا برافکند، خاقانی، پیش یکران ضمیرش عقل را داغ بر رخ کش به لالائی فرست، خاقانی، شام را از حبش ظلمت از آن آوردند تا که بر درگه جاه تو کند لالائی، شمس طبسی، دست مسند تا به لالائیش گیرد در کنار پیش فرمانش چو هندوی مطاوع می شود، کمال اسماعیل، او امین من بُد و لالای من خائنش کرد آن خیانتهای من گر کشم کینه از آن میر حرم آن تعدّی هم بیاید بر سرم، مولوی، دلاگر عاشقی مردانه پیش آی وگرنه با زنان بنشین چو لالا، مولوی، صبر چون پول صراط آنسو بهشت هست با هر خوب یک لالای زشت، مولوی، تا ز لالا میگریزی وصل نیست زانکه لالا را ز شاهد فصل نیست، مولوی، انس تو با دایه و لالاچه شد گر کسی شاید بغیر حق عضد، مولوی، جز مقام راستی یکدم مایست هیچ لالا مرد را چون چشم نیست، مولوی، هین بزن دستی که آن شاهد رسید هان بکن رقصی که لالا میرود، مولوی، فرخ آن است که لالای شهنشاه بود مقبل آن است که او هندوی سلطان باشد، سلمان ساوجی، سر فراگوش کنیزانش نیارست آورید لولوی کافوروش تا نام خود لالا نکرد، سلمان، دگمه هائی که نهادند به مشکین والا حقش آن است که لولوست به لالا نرسد، نظام قاری (دیوان البسه، ص 65)، استاد علی است حمزه در جنگ ولی صد حمزه به علم و فضل لالای علی است، شهاب ترشیزی دانه ای است سیاه مانند کنجد، (برهان)، گیاهی است که ازطرف مکه می آورند و بجهت بواسیر بخور کردن بغایت نافع بود خاصه ثمر آن و درد مقعد را ساکن گرداند و چون بیاشامند خون را ببندد و طبیعت آن مسخن بود و در وی قبض بسیار بود و بسیار از وی مضر بود بمثانه و مصلح وی حب الاس بود، (اختیارات بدیعی)، صاحب تحفه گوید: رازی گوید گیاهی است که از مکه خیزد و بخور ثمر او جهت بواسیر و درد آن و شراب او جهت رفع سیلان خون نافع ومضر مثانه و مصلحش تخم مورد است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، انطاکی گوید: لالا مجهول ٌ، (تذکرۀ ضریر انطاکی) پرگوئی و هرزه چانگی، (برهان)
رضی الدین لالای قزوینی شاعر، رجوع به رضی الدین شود، این دو بیت او راست: هر آنکو کند جرم مجرم درسته کند فضل حق از دمندانش رسته، پندی بگویمت بشنو هان دگر مپز در دیزۀخیال اباهای حرص و آز، (سروری ذیل لغت درسته به معنی عضو و دیزه به معنی نوعی دیگ)
رضی الدین لالای قزوینی شاعر، رجوع به رضی الدین شود، این دو بیت او راست: هر آنکو کند جرم مجرم درسته کند فضل حق از دَمَندانش رسته، پندی بگویمت بشنو هان دگر مپز در دیزۀخیال اباهای حرص و آز، (سروری ذیل لغت درسته به معنی عضو و دیزه به معنی نوعی دیگ)
موضعی از دودانگه به هزار جریب مازندران، (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 122)، دهی از دهستان نرم آب بخش دو دانگه شهرستان ساری واقع در هشت هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد، کوهستانی معتدل و مرطوب، دارای 150 تن سکنه، شیعه، مازندرانی و فارسی زبان، آب از چشمه و زه آب رود محلی، محصول غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
موضعی از دودانگه به هزار جریب مازندران، (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 122)، دهی از دهستان نرم آب بخش دو دانگه شهرستان ساری واقع در هشت هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد، کوهستانی معتدل و مرطوب، دارای 150 تن سکنه، شیعه، مازندرانی و فارسی زبان، آب از چشمه و زه آب رود محلی، محصول غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
این کلمه را سکائی و بمعنی یک چشم دانسته اند، آریماسپ. قومی قدیم از سکاهای ساکن آسیا در ماوراء ایمائوس و ساحل شرقی بحر خزر. بر طبق اساطیر، افراد این قوم یک چشم بودند. هرودت گوید: البته در شمال اروپا طلا زیاد است، ولی نمیتوانم باور داشته باشم که طلا را اریماسپ ها، یعنی مردمی که در همه چیز شبیه سایر مردمانند ولی یکچشم دارند از عنقاها میدزدند. اصلاً من باور ندارم که مردم یکچشم وجود داشته باشد. (ایران باستان ص 636)
این کلمه را سکائی و بمعنی یک چشم دانسته اند، آریماسپ. قومی قدیم از سکاهای ساکن آسیا در ماوراء ایمائوس و ساحل شرقی بحر خزر. بر طبق اساطیر، افراد این قوم یک چشم بودند. هرودت گوید: البته در شمال اروپا طلا زیاد است، ولی نمیتوانم باور داشته باشم که طلا را اریماسپ ها، یعنی مردمی که در همه چیز شبیه سایر مردمانند ولی یکچشم دارند از عنقاها میدزدند. اصلاً من باور ندارم که مردم یکچشم وجود داشته باشد. (ایران باستان ص 636)
کفش. (برهان). لالجه. (معجم الادباء ج 1 ص 334). لالکه. (معجم الادباء ج 3 ص 194). پای افزار. (برهان). لالکا. (آنندراج) : دریغ از آن شرف وحشی و فضایل او که عاشق است بر آن لاله روی لالک دوز. سوزنی. ، تاج خروس و آن گوشت سرخی است که بر سر خروس باشد. (برهان). لالکا، مطلق تاج را نیز گویند که عربان اکلیل خوانند. (برهان) : آخر ارچه عقل ما گم شد ولیک از روی حس سر ز لالک باز میدانیم و پا از لالکا. سنائی
کفش. (برهان). لالجه. (معجم الادباء ج 1 ص 334). لالکه. (معجم الادباء ج 3 ص 194). پای افزار. (برهان). لالکا. (آنندراج) : دریغ از آن شرف وحشی و فضایل او که عاشق است بر آن لاله روی لالک دوز. سوزنی. ، تاج خروس و آن گوشت سرخی است که بر سر خروس باشد. (برهان). لالکا، مطلق تاج را نیز گویند که عربان اکلیل خوانند. (برهان) : آخر ارچه عقل ما گم شد ولیک از روی حس سر ز لالک باز میدانیم و پا از لالکا. سنائی
ابوالقاسم هبه الله بن الحسن بن منصور رازی طبری. (منتهی الارب). رجوع به هبه الله... شود. سمعانی کنیۀ وی را ابومحمد آورده است و گوید از اهل بغداد است. رجوع به الانساب ورق 595 شود. او راست کتاب السنه. وفات به سال 418 هجری قمری (کشف الظنون)
ابوالقاسم هبه الله بن الحسن بن منصور رازی طبری. (منتهی الارب). رجوع به هبه الله... شود. سمعانی کنیۀ وی را ابومحمد آورده است و گوید از اهل بغداد است. رجوع به الانساب ورق 595 شود. او راست کتاب السنه. وفات به سال 418 هجری قمری (کشف الظنون)
دهی از دهستان کلاس بخش سردشت شهرستان مهاباد، دارای 48 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آن غلات، توتون و مواد جنگلی است، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آن جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان کلاس بخش سردشت شهرستان مهاباد، دارای 48 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آن غلات، توتون و مواد جنگلی است، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آن جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
درختی خاردار که در اراضی مرطوب و پست جنگلهای شمال بسیار است از آستارا تا نور و از پانصد متر ارتفاع به بالا دیده شده است. (گاابا). رجوع به للک. لیلک. لک. لیلکی. للکی و کرات شود
درختی خاردار که در اراضی مرطوب و پست جنگلهای شمال بسیار است از آستارا تا نور و از پانصد متر ارتفاع به بالا دیده شده است. (گااُبا). رجوع به للک. لیلک. لک. لیلکی. للکی و کرات شود
درختی است از تیره پروانه واران که دارای شاخه های خاردار است. میوهءاین گیاه غلاف مانند (شبیه میوه لوبیا) است و دارای ماده ای قندی است که در تهیه نوعی مشروب بکار میرود. این درخت در جنگلهای شمالی ایران نیز فراوان است للکی لیلکی لیلک للک لک کرات لالیک
درختی است از تیره پروانه واران که دارای شاخه های خاردار است. میوهءاین گیاه غلاف مانند (شبیه میوه لوبیا) است و دارای ماده ای قندی است که در تهیه نوعی مشروب بکار میرود. این درخت در جنگلهای شمالی ایران نیز فراوان است للکی لیلکی لیلک للک لک کرات لالیک
پای افزار کفش، گوشت سرخی که بر سر خروس باشد تاج خروس لالکا، تاج اکلیل: آخر ار چه عقل ماگم شد ولیک از روی حس سر زلالک باز میدانیم و پا از لالکا. (سنائی مصف. 23)
پای افزار کفش، گوشت سرخی که بر سر خروس باشد تاج خروس لالکا، تاج اکلیل: آخر ار چه عقل ماگم شد ولیک از روی حس سر زلالک باز میدانیم و پا از لالکا. (سنائی مصف. 23)