جدول جو
جدول جو

معنی لافریر - جستجوی لغت در جدول جو

لافریر
(فِرْ ریِ)
ژولین. نام قاضی فرانسوی. مولد ژنزاک. (1798-1861 میلادی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بافرین
تصویر بافرین
(دخترانه)
فرین لایق تحسین، درخور آفرین ب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افریز
تصویر افریز
کرانۀ دیوار که برآمده باشد، آنچه از دیوار برآمده باشد، سنگی که در کنار دیوار یا پایه قرار بدهند، خانۀ ساخته شده از آجر و گچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بافرین
تصویر بافرین
درخور آفرین، لایق تحسین، برای مثال تو تا زادی از مادر بافرین / پر از آفرین شد سراسر زمین (فردوسی۱ - ۳۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
کلمه ای که هنگام گریختن از پیش دشمن یا از خطری سهمگین گفته می شود، بگریز، بگریزید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاوشیر
تصویر لاوشیر
جاوشیر، گیاهی با ساقۀ بلند و پرزدار با برگ های شبیه برگ انجیر و گل های زرد خوشبو و صمغی بدبو که از ریشه و ساقۀ این گیاه گرفته می شود و برای استرس، استسقا، عسرالبول و بیماری های عصبی نافع است، کوشیر، گاوشیر، گواشیر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
دهی است از دهستان پسنکوه بخش قاین شهرستان بیرجند. محلی است جلگه و گرمسیر و 568تن سکنه دارد. آب از قنات، محصول آن غلات و زعفران وشغل اهالی زراعت، مالداری، قالیچه و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
گنجشک ها. (آنندراج). عصافیر. (از متن اللغه) (المنجد) (اقرب الموارد). واحد آن نفرور. (از المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به نفرور شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
پیر. سیاستمدار و نویسنده ای از مردم فرانسه مولد شامبری (1828-1877م.). نویسندۀ تاریخی درباره ناپلئون اول
لغت نامه دهخدا
(وَ)
صمغ درختی است که در دواها بکار برند و عربان جاوشیر گویند. (برهان) (آنندراج). گاوشیر. جاوشیر
لغت نامه دهخدا
(ی یِ)
ژان دو. عالم فرانسوی مخصّص در سجایا. مولد پاریس به سال 1645 و وفات 1696 م
لغت نامه دهخدا
(لِ شِ)
ظرفی از ظروف آشپزخانه که زیر بابزن گذارده شود برای گرفتن چربی گوشت
لغت نامه دهخدا
(کُ دِ)
ژان باپتیست هانری، لوپر. واعظ فرانسوی و از خطبای عالیقدر سدۀ نوزدهم. مولد رسی - سور - اورس (کت -در). (1802-1861 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
ژیلبر دو. نام سپهبد فرانسه بروزگار شارل هفتم و یکی از یاران ژاندارک. (حدود 1380-1463 میلادی)
لوئیز دو. دخترخواندۀ ملکۀ آن دتریش ومحبوب لوئی سیزدهم. مولد وزینیو. (1618-1665 میلادی)
مادام ماری مادلن دو. ادیبۀ فرانسوی. مولد پاریس. (1634-1693 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مرکّب از: لا + شریک، بی شریک. بی نیاز
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جمع واژۀ غافر در حالت نصب و جر
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جمع واژۀ کافر در حالت نصبی و جرّی
لغت نامه دهخدا
(فِ ی یَ)
بنائی است در مراغه از آثار هولاکوخان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 172)
لغت نامه دهخدا
(فِ ریْ یَ)
قریه ای است در جانب رمله. و هانی بن کلثوم بن عبداﷲ در روزگار ولایت عمر بن عبدالعزیز در آن درگذشت. (معجم البلدان). رجوع به سافری شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فِ / فَ)
ترکیبی است از ’ال’ حرف تعریف عربی و فرار عربی که در فارسی به فتح فا استعمال کنند یعنی بگریز. بگریزید. زنهار. الحذر:
الفرار ای غافلان زآن گلشنی
کو حقیقت بدتر است از گلخنی.
(منسوب به مولوی در مثنوی چ علاءالدوله)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مخفف قابل آفرین. درخور آفرین. لایق تحسین. باآفرین، بآفرین. مقابل بنفرین:
سوی گرد گشتاسب شاه زمین
سزاوار گاه آن کی بافرین.
دقیقی.
بدانخانه (آتشکدۀ نوبهار) شدشاه یزدان پرست
فرود آمد آنجا و هیکل ببست
نشست اندر آن خانه بافرین
پرستش همیکرد رخ بر زمین.
دقیقی.
ببست آن در بافرین خانه را
نهشت اندران خانه بیگانه را.
دقیقی.
جهاندار طهمورث بافرین
بیامد کمر بستۀ رزم و کین.
فردوسی.
یکی پور بد سوفرا را گزین
خردمند و پاکیزه و بافرین.
فردوسی.
توتازادی از مادر بافرین
پر از آفرین شد سراسر زمین.
فردوسی.
تبه کرد آن نشان و آن زمین را
ببرد آن بند شاه بافرین را.
ویس و رامین.
لغت نامه دهخدا
(لافْ فِ)
نام بخشی از ایزر، ولایت گرنبل. دارای 280 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(یِ)
اوژن. نقاش و متخصص چ سنگی فرانسوی متولد در ’گورنای’. تصاویر پرمعنی و قوی الدلالۀ او روی پرده های نقاشی دودی رنگ نقش شده است. (1849- 1906 میلادی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از افرار
تصویر افرار
گریزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
از لافتی الا علی جوانمردی نیست جوانی (جوانمردی) نیست. اشاره بحدیث لافتی الاعلی لاسیف الا ذو الفقار. (جوانی (جوان مردی) نیست مگر علی و شمشیر نیست مگر ذوالفقار) : زور آزمای قلعه خبیر که بند او دریکدیگر شکست ببازوی لافتی. (سعدی. کلیات)
فرهنگ لغت هوشیار
بی شک (شک واژه ای پهلوی است) بیگمان بی تردید بی گمان، آنچه که در آن شک نشود، قرآن مجید: ای نگارنده صحیفه غیب نام تو صدر صفحه لاریب (هاتفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاریس
تصویر لاریس
لارقس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بافرین
تصویر بافرین
لایق تحسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افریز
تصویر افریز
یونانی تازی گشته برزین اسپر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الفرار
تصویر الفرار
فرار کردن، گریز
فرهنگ لغت هوشیار
دروندان بیدینان ناگروایان پوشانندگان، جمع کافر، درووندان بیدینان ناگروایان پوشانندگان، جمع کافر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
بی انباز. یا لاشریک لک. انبازی نیست ترا: در دین طاهر ملکی لاشریک له چون در فنون فضل و هنر لاشریک لک
فرهنگ لغت هوشیار
نه دیگری نه چیز دیگر: پادشاهی کاری بزرگ است و باوج معالی آن ببال همت عالی توان پرید لاغیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاغری
تصویر لاغری
لاغر بودن نحیفی مقابل فربهی چاقی
فرهنگ لغت هوشیار
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی