جاوشیر، گیاهی با ساقۀ بلند و پرزدار با برگ های شبیه برگ انجیر و گل های زرد خوشبو و صمغی بدبو که از ریشه و ساقۀ این گیاه گرفته می شود و برای استرس، استسقا، عسرالبول و بیماری های عصبی نافع است، کوشیر، گاوشیر، گواشیر
جاوشیر، گیاهی با ساقۀ بلند و پرزدار با برگ های شبیه برگ انجیر و گل های زرد خوشبو و صمغی بدبو که از ریشه و ساقۀ این گیاه گرفته می شود و برای استرس، استسقا، عسرالبول و بیماری های عصبی نافع است، کوشیر، گاوشیر، گَواشیر
دهی است از دهستان پسنکوه بخش قاین شهرستان بیرجند. محلی است جلگه و گرمسیر و 568تن سکنه دارد. آب از قنات، محصول آن غلات و زعفران وشغل اهالی زراعت، مالداری، قالیچه و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان پسنکوه بخش قاین شهرستان بیرجند. محلی است جلگه و گرمسیر و 568تن سکنه دارد. آب از قنات، محصول آن غلات و زعفران وشغل اهالی زراعت، مالداری، قالیچه و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
ترکیبی است از ’ال’ حرف تعریف عربی و فرار عربی که در فارسی به فتح فا استعمال کنند یعنی بگریز. بگریزید. زنهار. الحذر: الفرار ای غافلان زآن گلشنی کو حقیقت بدتر است از گلخنی. (منسوب به مولوی در مثنوی چ علاءالدوله)
ترکیبی است از ’الَ’ حرف تعریف عربی و فِرار عربی که در فارسی به فتح فا استعمال کنند یعنی بگریز. بگریزید. زنهار. الحذر: الفرار ای غافلان زآن گلشنی کو حقیقت بدتر است از گلخنی. (منسوب به مولوی در مثنوی چ علاءالدوله)
مخفف قابل آفرین. درخور آفرین. لایق تحسین. باآفرین، بآفرین. مقابل بنفرین: سوی گرد گشتاسب شاه زمین سزاوار گاه آن کی بافرین. دقیقی. بدانخانه (آتشکدۀ نوبهار) شدشاه یزدان پرست فرود آمد آنجا و هیکل ببست نشست اندر آن خانه بافرین پرستش همیکرد رخ بر زمین. دقیقی. ببست آن در بافرین خانه را نهشت اندران خانه بیگانه را. دقیقی. جهاندار طهمورث بافرین بیامد کمر بستۀ رزم و کین. فردوسی. یکی پور بد سوفرا را گزین خردمند و پاکیزه و بافرین. فردوسی. توتازادی از مادر بافرین پر از آفرین شد سراسر زمین. فردوسی. تبه کرد آن نشان و آن زمین را ببرد آن بند شاه بافرین را. ویس و رامین.
مخفف قابل آفرین. درخور آفرین. لایق تحسین. باآفرین، بآفرین. مقابل بنفرین: سوی گرد گشتاسب شاه زمین سزاوار گاه آن کی بافرین. دقیقی. بدانخانه (آتشکدۀ نوبهار) شدشاه یزدان پرست فرود آمد آنجا و هیکل ببست نشست اندر آن خانه بافرین پرستش همیکرد رخ بر زمین. دقیقی. ببست آن در بافرین خانه را نهشت اندران خانه بیگانه را. دقیقی. جهاندار طهمورث بافرین بیامد کمر بستۀ رزم و کین. فردوسی. یکی پور بد سوفرا را گزین خردمند و پاکیزه و بافرین. فردوسی. توتازادی از مادر بافرین پر از آفرین شد سراسر زمین. فردوسی. تبه کرد آن نشان و آن زمین را ببرد آن بند شاه بافرین را. ویس و رامین.
از لافتی الا علی جوانمردی نیست جوانی (جوانمردی) نیست. اشاره بحدیث لافتی الاعلی لاسیف الا ذو الفقار. (جوانی (جوان مردی) نیست مگر علی و شمشیر نیست مگر ذوالفقار) : زور آزمای قلعه خبیر که بند او دریکدیگر شکست ببازوی لافتی. (سعدی. کلیات)
از لافتی الا علی جوانمردی نیست جوانی (جوانمردی) نیست. اشاره بحدیث لافتی الاعلی لاسیف الا ذو الفقار. (جوانی (جوان مردی) نیست مگر علی و شمشیر نیست مگر ذوالفقار) : زور آزمای قلعه خبیر که بند او دریکدیگر شکست ببازوی لافتی. (سعدی. کلیات)