جدول جو
جدول جو

معنی لاشدار - جستجوی لغت در جدول جو

لاشدار
درشت اندام
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باژدار
تصویر باژدار
باژبان، مامور وصول باج و خراج، باج دار، باژدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامدار
تصویر دامدار
کسی که با دام جانوران را صید می کرد، صیاد، برای مثال فراوان رنج بیند دامداری / به دشت و کوه تا گیرد شکاری (فخرالدین اسعد - ۳۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داشخار
تصویر داشخار
چرک آهن، ریم آهن، زنگ آهن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاندار
تصویر جاندار
انسان، حیوان و گیاهی که جان داشته باشد، ذی روح، کنایه از مستحکم، بادوام
نگاهبان، پاسبان، حافظ جان، محافظ مخصوص پادشاه که در قدیم با شمشیر در کنار سلطان بود، برای مثال ندیم و حاجب و جاندار و دستور / همه خفتند خسرو ماند و شاپور (نظامی۲ - ۲۸۱)، وگر کندرای است در بندگی / ز جانداری افتد به خربندگی (سعدی۱ - ۱۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
دارای خار مثلاً گل خاردار، سیم خاردار، در علم زیست شناسی کرمی کوچک، از آفت های مهم پنبه، با طولی حدود ۱۵ میلی متر، رنگ سبز زیتونی یا قهوه ای، خال های تیره رنگ و برآمدگی های کوتاه به شکل خار که در مصر و هند بسیار پیدا می شود و غوزه و شاخه های جوان پنبه را از بین می برد، کرم خاردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابدار
تصویر تابدار
تاب خورده، پیچیده، دارای پیچ و خم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازدار
تصویر بازدار
کسی که بازهای شکاری را رام و تربیت می کرد، بازبان، بازیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باردار
تصویر باردار
آبستن، برای مثال اگر مار زاید زن باردار / به از آدمی زادۀ دیوسار (سعدی۱ - ۶۸)، میوه دار مثلاً درخت باردار، حامل بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاشدان
تصویر جاشدان
جای ریختن غله، انبار غله، صندوقچه، صندوق نان
فرهنگ فارسی عمید
طایفه ای از طوایف ناحیۀ مکران، مرکب از سه هزار خانوار، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 100)
لغت نامه دهخدا
موضعی در حدود مکران، صاحب مرآت البلدان گوید: گرمسیراست و لیکن هوای آن نسبت به مکران بهتر است، پیپ، ضابطنشین آنجا است و قلعۀ مخروبه ای از قدیم دارد، ازآب قنات زراعت کنند، چهار رشته قنات آباد و سه رشته خراب دارد و مشتمل است بر مزارع مفصله (کویج یکرشته قنات دارد) (کردهان قلعۀ مخروبه و دو رشته قنات دارد) (قلعۀ آب کاه مخروبه و آبش رودخانه است)، محصولات شتوی، غله، صیفی، ذرّت، و باقلا، اشجار: نخل، هلوی سیاه، رز، انجیر و سیب، شکار: در جلگه آهو و در کوهستان شکار کوهی: کبک و تیهو، ملبوس: کرباس و شال پشم است، جمعیت آنها هزار و چهل خانه وار: (پیپ صد خانوار) (کویج هفتاد خانوار) (کردهان سی خانوار) (قلعۀ آب کاه دویست خانوار) (ایلات که در صحرای لاشارک سکنی دارند پانصد و پنجاه خانوار)، (مرآت البلدان ج 1 ص 280)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
صاحب خار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاشدان
تصویر شاشدان
ظرفی که در آن بول کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخدار
تصویر شاخدار
صاحب شاخ
فرهنگ لغت هوشیار
زنوان زینه بان زنومند زینه مند کسی که ساز جنگ را با خود دارد مسلح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجدار
تصویر تاجدار
پادشاه داری تاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داشخار
تصویر داشخار
چرک آهن ریم آهن خبث الحدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغدار
تصویر داغدار
نشاندار، علامت دار، ماتم دیده، فرزند مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاندار
تصویر جاندار
انسان و حیوان زنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالدار
تصویر خالدار
فندین پیسه دار پرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جا دار
تصویر جا دار
فراخ، وسیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالدار
تصویر سالدار
معمر سالدیده پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهدار
تصویر راهدار
پاسبان و نگهبان راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باجدار
تصویر باجدار
جمع کننده باج
فرهنگ لغت هوشیار
میوه دار باثمرمثمر (درخت)، آبستن حامله، مخلوط با فلز کم بها مغشوش نبهره. یا زبان باردار. زبانی که قشر سفیدی بر روی آن بندد و علامت تخمه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باددار
تصویر باددار
هر غذائی که نفخ بیاورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازدار
تصویر بازدار
پارسی تازی گشته باز دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغدار
تصویر باغدار
صاحب و مالک باغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشدار
تصویر بخشدار
دارنده بخش، کسی که امور یک بخش را تحت نظر فرماندار اداره میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالدار
تصویر بالدار
پرنده و هر چیز که صاحب بال باشد، دارای بال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلامدار
تصویر بلامدار
مستمند بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاندار
تصویر جاندار
حیوان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رازدار
تصویر رازدار
محرم
فرهنگ واژه فارسی سره
کرکس
فرهنگ گویش مازندرانی