جدول جو
جدول جو

معنی لاسک - جستجوی لغت در جدول جو

لاسک
(سَ)
نام دهی جزء دهستان شفت بخش مرکزی شهرستان فومن واقع در 22 هزارگزی خاوری فومن و 13 هزارگزی خاوری شفت. دارای 838 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاسک
تصویر کاسک
کاسکت، کلاه مخصوص فلزی که در هنگام موتورسواری، کار در معدن یا ساختمان و مانند آن ها برای محافظت از سر به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلاسک
تصویر پلاسک
پلاس کوچک، تکۀ پلاس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لامک
تصویر لامک
لامه، دستمالی که روی دستار یا کلاه می بندند، لامک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاوک
تصویر لاوک
ظرف بزرگی که در آن خمیر کنند، تغار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاسک
تصویر پاسک
باسک، خمیازه، دهن دره، فاژ، فاژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلاسک
تصویر فلاسک
ظرفی دوجداره برای حفظ دمای مایعات داخل آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باسک
تصویر باسک
خمیازه، دهن دره، فاژ، فاژه، برای مثال ای برادر بیار کاسۀ می / چند باسک زنم ز خواب و خمار (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
(فْلا / فِ)
ظرفی از فلز یا شیشه و جز آن دارای دهانۀ تنگ، یخچال کوچک شیشه ای. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ)
پلاس کوچک: پلاسکی پوشیده هر سه روز قرصکی نان، طعام وی بودی. (قصص الانبیاء ص 202) ، فلاکت و نکبت باشد. (برهان قاطع). بدبختی. تنگی:
در گوش مال خصم محابا روا مدار
بل کان سیه گلیم سزای پلاسک است.
شرف الدین شفروه (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(سَ کی / ی)
منسوب به لاسک و آن گمان برم نوعی از جامه باشد بمازندران. ابوعبداﷲ طاهر بن احمد... بدین نسبت مشهور است. (انساب سمعانی ورق 595). رجوع به فقرۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(سَ کی ی)
منسوب به لاسک که دهی است از توابع شفت فومن به گیلان
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاسع
تصویر لاسع
نیش زننده گزنده گزنده نیش زننده
فرهنگ لغت هوشیار
عبادت کننده، شخص زاهد و عابد نیایشگر، کرپان کننده عبادت کننده عابدزاهد
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که چهره خود را بدان بپوشاند، نقاب، صورت مستعار که بر روی نهند جهت بازی و مسخرگی نگاهدارنده فرانسوی روپوشه روبند، سر و ریخت نگاهدارنده. آنچه که چهره خود را بدان بپوشانند نقاب، (مخصوصا) صورتک عجیب و غریب که برای تغییر شکل یا مخفی کردن قیافه حقیقی بچهره زنند و در جشنها بدان صورت خود را ظاهر سازند، نقابی فلزی و مشبک که شمشیربازان برای حفاظت بچهره خود زنند، نقابی که غواصان بر صورت خودنصب کنند و آن بلوله اکسیژن یا لوله هوا اتصال دارد تابوسیله آن تنفس کنند
فرهنگ لغت هوشیار
حلزون: لیسک ر بین زبر لاله برگ یازان هر سو کشف آسا سرا. (دهخدا. مجموعه اشعار 113)، نرم تنی از رده شکمپاییان و از دسته پولمونه ها که خاک زی است و دارای گونه های مختلف میباشد و در سراسر کره زمین میزید. شکل خارجی حیوان شبیه حلزون صدفش پهن و نازک است و دنباله ای از مانتو روی صدف را میپوشاند بطوریکه بدن حیوان ظاهرا برهنه بنظر میرسد (صدف حلزون مارپیچی است و حیوان در موقع استراحت و یا احساس خطر بدنش راداخل صدف مخفی میکند و در موقعی که حیوان حرکت مینماید صدف مارپیچی حیوان بر پشتش قرار دارد)، این حیوان بمزارع صیفی و بقولات حمله میکند ویکی از آفات این گیاهان است ازاین جهت باید با آن مبارزه کرد. در پزشکی از اجساد این جانوران شربتی تهیه میکنند که بنام شربت لیماس موسوم است و ضد بیماریهای ریوی تجویز میشود لیسه لیشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمسک
تصویر لمسک
جغرات و ماستی که شیر و نمک در آن ریزند و خورند
فرهنگ لغت هوشیار
ظرف چوبین بزرگ و مدور دارای لبه ای کوتاه تغار چوبین دیواره کوتاه: بسی برنیامد که چهار مرد بیامدند و لاوکی داشتند پر ازنان و گوشت چنانچ از بسیاری گوشت و نان از آن می افتاد آن لاوک به پیش ایشان بنهادند
فرهنگ لغت هوشیار
پای افزار کفش، گوشت سرخی که بر سر خروس باشد تاج خروس لالکا، تاج اکلیل: آخر ار چه عقل ماگم شد ولیک از روی حس سر زلالک باز میدانیم و پا از لالکا. (سنائی مصف. 23)
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای چهار ذرعی (چارگزی) که بر بالای دستار بندند (بیشتر در هند) : پیچیده یکی لامک میرانه بسربر بر بسته یکی گز لک تر کانه کمر بر. (سوزنی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لارک
تصویر لارک
لرک
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی مروارید: و مروارید مدحرج قطری و لازک و وردی و لمانی که هرگز کسی مثل آن ندیده بود
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی کلافه آنکه عادت به لاس زدن دارد آنکه از ملاعبه خوشش آید: نبرد خاک از براش خبر لاسی و شیویی واهل ددر. (دهخدا. مجموعه اشعار. 68)
فرهنگ لغت هوشیار
بلاشک بی گمان: ... و در نقض عزایم او مبالغتی بیش از این نمایم لاشک که بتهمتی منسوب شوم
فرهنگ لغت هوشیار
کلاهخود، مغفر، ظرفی چوبین سفالین یا چینی گود که در آن چیزی خورند یا نوشند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است: تاسک تاس کوچک طاس کوچک طاس خرد، کعب کعبه یکی از کعبتین، آویز های طلا و نقره طاس، حقه سیم (از اسباب زینت) طاس، طاس کوچک که در منجوق و پرچم تعبیه شده است. یا طاسک پرچم. طاس پرچم. یا طاسک منجوق. ماهچه علم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاسکی
تصویر لاسکی
بی سیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسک
تصویر پاسک
خمیازه دهان دره فاژ فاژه آسا خامیاز پاشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسک
تصویر باسک
دهن دره، خمیازه خمیازه خامیازه دهان دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاسک
تصویر پلاسک
((پَ سَ))
فلاکت، نکبت، بدبختی، تنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلاسک
تصویر فلاسک
((فِ سْ کْ))
بطری، قمقمه، ظرفی در دار و دو جداره برای خنک نگه داشتن آب یا گرم نگه داشتن چای، دمابان (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باسک
تصویر باسک
((سُ))
خمیازه، دهن دره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاسک
تصویر پاسک
((سَ یا سُ))
خمیازه، دهان دره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلاسک
تصویر فلاسک
دمابان
فرهنگ واژه فارسی سره
کلاسیک
دیکشنری اردو به فارسی