جدول جو
جدول جو

معنی لارتان - جستجوی لغت در جدول جو

لارتان
خل، سر به هوا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارتان
تصویر ارتان
(پسرانه)
نام پسر ویشتاسب و برادر داریوش اول پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بارمان
تصویر بارمان
(پسرانه)
محترم، لایق، دارای روح بزرگ، نام سردار افراسیاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی و از سپاهیان افراسیاب تورانی، نام یکی از سرداران دوره ماد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باستان
تصویر باستان
(پسرانه)
قدیمی، دیرینه، کهنه، گذشته (نگارش کردی: باستان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وارتان
تصویر وارتان
(پسرانه)
نام پسر بلاش اول پادشاه اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باستان
تصویر باستان
کهنه، گذشته، دیرین، زمان قدیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارتهان
تصویر ارتهان
به گرو گرفتن، گرو کردن، گروگان گیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باردان
تصویر باردان
جای بار، هر چه در آن کالا یا باری می گذارند، خورجین، جوال
فرهنگ فارسی عمید
یا بازتان ناحیه ای از اسپانی واقع در بخش ناوار در دره ای بهمین نام، جمعیت آن در حدود 8500 تن است
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
نام جائی است، مواصلت کردن: سیدهادی با قصبه آمد و پدر من او را ارتباط کرد... و او را فرزندان و ذیل و عقب پدید آمد. (تاریخ بیهق) ، ربط بکسی دادن بدوستی: جدّمرا... از نیسابور بلطایف و کرامات بسیار با بیهق آورد و او را بمساعی خوب ارتباط فرمود و میان ایشان مکاتبات است در اخوانیات. (تاریخ بیهق) ، ارتباط فرس، معین کردن اسب بر رباط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کهنه، قدیم، (صحاح الفرس) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (شعوری)، گذشته، قدیم، دیرینه، (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (هفت قلزم)، چیز گذشته، قدیم ای ضد نو، (شرفنامۀ منیری)، کهن، زمان گذشته:
ز دانا تو نشنیدی این داستان
که بر گوید از گفتۀ باستان،
فردوسی،
تو از باستان یادگار منی
بتخت کئی بر نگار منی،
فردوسی،
بگویم یکی پیش تو داستان
کنون بشنو از گفتۀ باستان،
فردوسی،
مردی با خرد تمام بود گرم و سرد روزگار چشیده و کتب باستان خوانده، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 87)،
کسی دار کز دفتر باستان
همی خواندت گونه گون داستان،
اسدی،
عقل نپسنددکه من نوشیروان خوانم ترا
گر چه کس نبود چو او از خسروان باستان،
امیر معزی،
قلعه ای بستد که هرگز کس بر آن قادر نشد
از سلاطین گذشته وز ملوک باستان،
عبدالواسع جبلی (از جهانگیری)،
گویند هر کجاستم آمد برفت داد
این داستان زدند حکیمان باستان،
سوزنی،
تخت نرد پا’بازان در عدم گسترده اند
گر سرش داری برانداز این بساط باستان،
خاقانی (از جهانگیری) (ازشعوری)،
پژمرده دلان بصور آهی
این دخمۀ باستان شکستم،
خاقانی،
تا گشاده ششدر سی مهرۀ ماه صیام
غلغلی زین هفت رقعه باستان انگیخته،
خاقانی،
ذکر عهد او که تا روز ابد پاینده باد
نقصها در داستان باستان می آورد،
خواجه سلمان،
مثل و همتایت به رزم و بزم در، در روزگار
زین سپس کم خیزد و کم بود کس از باستان،
منیری (مؤلف شرفنامه)،
- موبد باستان، موبد پیر، موبد کهن:
سرانجام او گشت همداستان
بپرسید از موبد باستان،
فردوسی،
، مسافت دور، و منه: سرنا عقبه باسطه، ای بعیده، (از اقرب الموارد)، عقبه باسطه، عقبه ای که از آن بر دو منزل آب باشد، و یقال رکیه باسطه، مضاده مصنوعه کانهم جعلوها معرفه ای قامه و بسطه، (منتهی الارب)، عضلات باسطه، نوعی از عضلات که سینه را برافرازد تا اندرون سینه فراخ شود تا این اندامهای دم زدن اندر وی گشاده گردد و هوای خوش و خنک را اندر وی کشد، و عضله های باسطه دوازده است از سوی راست وچپ نهاده از هرسوی شش عضله، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
از مامی گونیان ارمنستان است الیزه وارتابد مورخ ارمنی در شمار سپاهیان وی بوده است و وقایع جنگهای او را با ایرانیان یادداشت کرده و در کتابی به نام ’تاریخ وارتانیان’گنجانده است، (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 198)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تثنیۀ لابه. رجوع به حرّه شود. (معجم البلدان). لابتاالمدینه، حرتا المدینه. (امتاع الاسماع ص 333)
لغت نامه دهخدا
پاله دو، نام قصری باستانی از دورۀ روم قدیم و آنجا مدت ده قرن مقر پاپ هابود، کلیسای سن ژان دلاتران در جوار قصر مزبور به امر قسطنطین در سال 324 میلادی ساخته شد پس از آن چندبار به مرمت آن پرداختند و آن یکی از پنج کنیسۀ عمده روحانیت روم است و این ابنیه همواره به سن سیژ تعلق داشته است
لغت نامه دهخدا
(رِ)
لاریجان. شهرکی میان ری و آمل طبرستان به فاصله هیجده فرسنگ از هر یک از این دو شهر آن را قلعتی حصین است و در اخبار آل بویه ذکر آن بسیار آمده است و محمد بن بندار بن محمد اللارجانی الطبری ابویوسف الفقیه... منسوب بدانجاست. (معجم البلدان). رجوع به لاریجان شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام ناحیۀ وسیعی متصل به خلیج فارس ولی چون مطابق تقسیمات حکومتی بنادر فارس حکومتی جداگانه دارد قسمت جنوبی لارستان جزء بنادر ذکر میشود. طول لارستان 342 و عرض آن 270 هزار گز و از شمال محدود است به محال هفتگانه و دارابگرد و جویم و خنج و گله دار و از مشرق به بلوک عباسی و از جنوب به لنگه. آب و هوای آن بسیار گرم و در تمام نقاط کوهستانی و جلگه ای یکسان و اگر برف در کوهستان ببارد بیش از چند ساعت دوام نمیکند و در زمستان بندرت یخ میبندد. سطح این ناحیه بسیار ناهموار و کوهستان آن متعدد است و چشمه های آب شیرین کمتر در آن یافت میشود ولی چشمه های گوگردی و قلیائی فراوان دارد و شکار آن بسیار است و نواحی پر جنگل در آن یافت میشود و در آن ناحیه چندین نوع درخت سرو و چنار وگز میباشد که چوبشان بسیار محکم و برای منبت کاری و نجاری بهترین چوبهاست و در لارستان بیشتر به مصرف پوشش بام میرسد. باران این ناحیه بواسطۀ وزش بادهای بحری بسیار و اگر در آن غله کاشته شود بیش از صد تخم حاصل خواهد داد. آب مشروب اهالی عبارت است از آبهای بارانی که در استخرهای عمیق که گودی آنها گاهی به بیست گز میرسد جمع میشود و زراعت خود را با آب چاه مشروب میکنند. محصولات مهم آن تنباکو و خردل و پنبه است که صادرات مهمی را تشکیل میدهد و خرید و فروش شتر نیزیکی از مشاغل اهالی و خوراک غالب مردم ماهی است. جمعیت لارستان در حدود هشتاد هزار نفر و مرکز آن شهر لاراست که در سر راه شیراز به بندرعباس واقع شده و در زمان صفویه چون ایلات این ناحیه به کاروانها تعدی میکردند شاه عباس کبیر کاملا آن طوایف را مطیع و راهها راامن کرد. تقسیمات حکومتی لارستان از قرار ذیل است:
1- پنج احشام، به طول 36 و عرض 9 هزار گز در مغرب لار. محصول آن تنباکو و مرکز آن بیرم است و ده قریه دارد.
2- پنج فال، به طول 48 و عرض 12 هزار گز در جنوب غربی لار و مرکز آن اشکنان است و نه قریه دارد.
3 -جهانگیریه، به طول 228 و عرض 48 هزار گز در جنوب شرقی لار. محصول آن غلات و خرما و مرکز آن بستک است و سی و دو قریه دارد.
4- کورستان، به طول 66 و عرض 6 هزار گز در مشرق لار و قرای متعدد دارد که مخروبه هستند و فقط چهار قریۀ آن آباد است که عبارتند از جیحون، دالان، فاریاب، کشی.
5- مزایجان، به طول 72 و عرض 18 هزار گز در جنوب دارابگرد و شمال لار محصول آن تنباکو و مرکزش مزایجان است وپنج قریه دارد. (جغرافیای سیاسی تألیف کیهان ص 242 و 253) و نیز رجوع به لار (شهرستان لار) شود
لغت نامه دهخدا
کشتی کوچکی در بحر روم دارای دکلی بزرگ و بادبان ها
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام موضعی است. (معجم البلدان). میدان بن صخر از آن یاد کرده است. ظاهراً دو محل مجاور از دارات عرب است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از قرای قراباغ واقع در کنار ارس نزدیک به پل خداآفرین و از پل تا چارتان دو فرسخ و نیم مسافت دارد، (مرآت البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تافتان
تصویر تافتان
نانی که بر دیواره تنور پخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارتار
تصویر تارتار
ریزه ریزه و پاره پاره و ذره ذره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاردان
تصویر تاردان
ظرفی که در آن تارهای ساز نگاهدارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باستان
تصویر باستان
کهنه، قدیم، دیرینه، کهن، زمان گذشته، ضد نو
فرهنگ لغت هوشیار
آن دو مونث که (ترجمان القران ترتیب عادل ص 13) صیغه تثنیه مونث (اسم موصول) در حالت رفعی واللتین در حالت نصبی و جری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاعرتان
تصویر جاعرتان
دو سرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باردان
تصویر باردان
خورجین، جای بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتدان
تصویر ارتدان
دوک و دوکدان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
گروستاندن، گروکردن، گروگان گرفتن گرو گرفتن گروستاندن گرو کردن به گرو گان گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتهان
تصویر ارتهان
((اِ تِ))
گرو گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باردان
تصویر باردان
ظرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باستان
تصویر باستان
قدیم، گذشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تارتار
تصویر تارتار
پاره پاره، ریزه ریزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باستان
تصویر باستان
عتیق
فرهنگ واژه فارسی سره
کسی که از روی سادگی و بدون مصلحت اندیشی حرف زند، پر سر و
فرهنگ گویش مازندرانی
بی قید و بند در سخن گفتن، کسی که نابجا حرف زند
فرهنگ گویش مازندرانی