عبارتی که هنگام ترس، فرار، تعجب یا پس از سجده، در صورت ارتکاب اشتباه، بیان می شود، برای مثال مگوی انده خویش با دشمنان / که لاحول گویند شادی کنان (سعدی - ۱۲۸)
عبارتی که هنگام ترس، فرار، تعجب یا پس از سجده، در صورت ارتکاب اشتباه، بیان می شود، برای مِثال مگوی انده خویش با دشمنان / که لاحول گویند شادی کنان (سعدی - ۱۲۸)
مرکّب از: ’لا’ + ’حول’، مختصر ’لاحول و لاقوه الا باﷲ العلی العظیم’ است و آن رابرای راندن دیو و شیطان، بر زبان آرند: از گفتن لاحول گریزد شیطان. معزی. ز دست طبع و زبانت چنان گریزد بخل که دیو از آهن و لاحول و لفظ استغفار. ازرقی. چون ز لاحول تو نترسد دیو نیست مسموع لابه نزد خدیو. سنائی. تو دانی که چون دیو رفت از قفس نیاید به لاحول کس باز پس. سعدی (بوستان)، ، گاه در مقام اعتراض به کار برند: هین مگو لاحول عمران زاده ام من ز لاحول آن طرف افتاده ام. مولوی. از لاحول آن طرف افتادن مأخوذ از همین بیت مثنوی است، آن طرف افتادن کنایه از بی بند و بار نسبت به اخلاق و آداب و رسوم بودن. عجیب تر آنکه زاغ نیز از مجاورت طوطی بجان آمده لاحول گویان از گردش گیتی همی نالید و دستهای تغابن بر یکدیگر همی مالید. (گلستان)، انصاف برنجیدم و لاحول کنان گفتم که دیگر باره ابلیس رامعلم ملکوت چرا کرده اند. (گلستان)، ز لاحولم آن دیوهیکل بجست پری پیکر اندرمن آویخت دست. سعدی. تا به صبح از شراب فکرت مست دست لاحول میزدی بر دست. سعدی. مگوی انده خویش با دشمنان که لاحول گویند شادی کنان. سعدی
مُرَکَّب اَز: ’لا’ + ’حول’، مختصر ’لاحول و لاقوه الا باﷲ العلی العظیم’ است و آن رابرای راندن دیو و شیطان، بر زبان آرند: از گفتن لاحول گریزد شیطان. معزی. ز دست طبع و زبانت چنان گریزد بخل که دیو از آهن و لاحول و لفظ استغفار. ازرقی. چون ز لاحول تو نترسد دیو نیست مسموع لابه نزد خدیو. سنائی. تو دانی که چون دیو رفت از قفس نیاید به لاحول کس باز پس. سعدی (بوستان)، ، گاه در مقام اعتراض به کار برند: هین مگو لاحول عمران زاده ام من ز لاحول آن طرف افتاده ام. مولوی. از لاحول آن طرف افتادن مأخوذ از همین بیت مثنوی است، آن طرف افتادن کنایه از بی بند و بار نسبت به اخلاق و آداب و رسوم بودن. عجیب تر آنکه زاغ نیز از مجاورت طوطی بجان آمده لاحول گویان از گردش گیتی همی نالید و دستهای تغابن بر یکدیگر همی مالید. (گلستان)، انصاف برنجیدم و لاحول کنان گفتم که دیگر باره ابلیس رامعلم ملکوت چرا کرده اند. (گلستان)، ز لاحولم آن دیوهیکل بجست پری پیکر اندرمن آویخت دست. سعدی. تا به صبح از شراب فکرت مست دست لاحول میزدی بر دست. سعدی. مگوی انده خویش با دشمنان که لاحول گویند شادی کنان. سعدی
مرد که چشمش حولاء باشد. صاحب حول. کژچشم. (زوزنی) (السامی) (مهذب الاسماء) (زمخشری). کج چشم. کژ. کاژ. کاج. کوچ. کلک. کلیک. کلیک چشم. (دستور). چپ. دوبین. دوبیننده. اخلف. (منتهی الارب). کسی که یک چیز را دو بیند. (غیاث). آنکه یکی را دو بیند. (مؤید). احدر. کلاژ. کلاژه. کلاجو. کلاذه. لوش. لوچ. چشم گشته. (صحاح الفرس). گشته کاینه. شاه کال. رنگ. صاحب آنندراج بنقل از منتخب گوید: آنچه مشهور است که احول فطری یکی را دو می بیند غلطاست مگر آنکه بنادر یافته شود اما احول که بتکلف چشم را کج کند اکثر اوقات یکی را دو بیند: یک دو بیند همی بچشم احول. مسعودسعد. احول ارهیچ کج شمارستی بر فلک مه که دوست چارستی. سنائی. و اگر نادانی این اشارت را که بازنموده شده است بر هزل حمل کند کوری بود که احولی را سرزنش کند. (کلیله و دمنه). همه روز اعور است چرخ ولیک احولست آن زمان که کینه ور است. خاقانی. شاه احول کرددر راه خدا آن دو دمساز خدائی را جدا. مولوی. اصل بیند دیده چون اکمل بود فرع بیند چونکه مرد احول بود. مولوی. این منی و هستی اول بود که از او دیده کژ و احول بود. مولوی. گفت احول زان دو شیشه تا کدام پیش تو آرم بکن شرحی تمام. مولوی. آن نظر بر بخت چشم احول کند کلب را کهدانی و کاهل کند. مولوی. مؤنث: حولاء. ج، حول، جمع واژۀ حال. کیفیات آدمی، چیزها که آدمی بر آن است، گشت های چیزها، اوقات که تو در آنی
مرد که چشمش حولاء باشد. صاحب حول. کژچشم. (زوزنی) (السامی) (مهذب الاسماء) (زمخشری). کج چشم. کژ. کاژ. کاج. کوچ. کلک. کلیک. کلیک چشم. (دستور). چپ. دوبین. دوبیننده. اخلف. (منتهی الارب). کسی که یک چیز را دو بیند. (غیاث). آنکه یکی را دو بیند. (مؤید). احدر. کلاژ. کلاژه. کلاجو. کلاذه. لوش. لوچ. چشم گشته. (صحاح الفرس). گشته کاینه. شاه کال. رنگ. صاحب آنندراج بنقل از منتخب گوید: آنچه مشهور است که احول فطری یکی را دو می بیند غلطاست مگر آنکه بنادر یافته شود اما احول که بتکلف چشم را کج کند اکثر اوقات یکی را دو بیند: یک دو بیند همی بچشم احول. مسعودسعد. احول ارهیچ کج شمارستی بر فلک مه که دوست چارستی. سنائی. و اگر نادانی این اشارت را که بازنموده شده است بر هزل حمل کند کوری بود که احولی را سرزنش کند. (کلیله و دمنه). همه روز اعور است چرخ ولیک احولست آن زمان که کینه ور است. خاقانی. شاه احول کرددر راه خدا آن دو دمساز خدائی را جدا. مولوی. اصل بیند دیده چون اکمل بود فرع بیند چونکه مرد احول بود. مولوی. این منی و هستی اول بود که از او دیده کژ و احول بود. مولوی. گفت احول زان دو شیشه تا کدام پیش تو آرم بکن شرحی تمام. مولوی. آن نظر بر بخت چشم احول کند کلب را کهدانی و کاهل کند. مولوی. مؤنث: حَوْلاء. ج، حول، جَمعِ واژۀ حال. کیفیات آدمی، چیزها که آدمی بر آن است، گشت های چیزها، اوقات که تو در آنی
ابن ابی خالد الاحول. هندوشاه در تجارب السلف (ص 168) آرد: او ازمولی زادگان است. مردی داهی و عاقل و فطن و ادیب وکاتب و فصیح بود و در امور مملکت سداد و بصارت داشت. مأمون با او گفت که حسن بن سهل بسبب تغییر مزاج ازما منقطع شد میخواهم که وزارت بتو دهم. احمد گفت یاامیرالمؤمنین مرا از نام وزارت عفو کن و آنچه بر صاحب آن واجب باشد از من بطلب و میان من و میان غایت من منزلتی که دوست بدان امیدوار باشد و دشمن بترسد بگذار که بعد از غایات آفات است. مأمون از او آن بپسندید و وزارت به او تفویض کرد گویند چون مأمون طاهر بن الحسین را امارت خراسان داد با احمد ابوخالدمشورت کرد احمد گفت این رأی نیکو است. مأمون گفت از آن ترسم که مرا خلع کند و غدری اندیشد. احمد گفت اگر چنین کند ضمان آن بر من. مأمون به این اعتماد خراسان را بطاهر بن الحسین داد. بعد از مدتی از طاهر حرکات نامرضی صادر شد. مأمون نامه ای با تهدید تمام به او نوشت و او را از بیراهی منع کرد. طاهر آن نامه را جوابی نوشت و در عقب آن عاصی شد و نام مأمون را از خطبه بینداخت و خبر بمأمون رسید. احمد بن ابی خالد را بخواند و به او گفت بمشاورت تو خراسان را بطاهر دادم وتو ضامن عثرات او شده ای. اکنون می شنوم که سر از اطاعت من کشیده است و دم خلافت میزند، اگر تدبیر نکنی بازخواست بلیغ خواهی یافت. احمد گفت یا امیرالمؤمنین هم در این نزدیکی خبر هلاک او بشنوی. بعد از آن احمد جهت طاهر هدایا ترتیب کرد و طاهر کامخ دوست داشتی قدری کامخ مسموم از جملۀ هدایا بطاهر فرستاد. طاهر بخورد و درحال هلاک شد. و بعضی گویند احمد چون در فرستادن طاهر بخراسان رضا داد و خوی طاهر میدانست و ضامن عثرات او شده بود با خود اندیشه کرد که اگر طاهر روزی سر از اطاعت امیرالمؤمنین بکشد چارۀ من چه باشد؟پس خادمی عاقل را که بر او اعتماد داشت بطاهر بخشیدو قدری زهر بدو داد و گفت هر گاه طاهر خلاف طاعت کندو نام مأمون از خطبه بیندازد ببین که از طعامها چه دوست دارد، از این زهر قدری در آن طعام کن. خادم دید که طاهر مخالفت ظاهر کرد قدری زهر بدو داد و طاهر همان شب هلاک شد. و بشارت هلاک او بمأمون آوردند و احمد ابوخالد را در دل مأمون منزلت زیاده گشت و کار او ترقی کرد. احمد در سنۀاثنتی عشرهومأتین (212 ه. ق.). وفات یافت. ابن الندیم گوید: احمد بن ابی خالد یکی از خوشنویسان معروف درخط عربی است. در مجمل التواریخ والقصص (ص 356) آمده:مأمون پس از عزل ابومحمد حسن بن سهل وزارت به ابوالعباس احمد بن ابی خالد الاحول داد مولی بنی عامر بن لوّی از شام - انتهی. و رجوع به دستور الوزراء ص 68 شود
ابن ابی خالد الاحول. هندوشاه در تجارب السلف (ص 168) آرد: او ازمولی زادگان است. مردی داهی و عاقل و فَطِن و ادیب وکاتب و فصیح بود و در امور مملکت سداد و بصارت داشت. مأمون با او گفت که حسن بن سهل بسبب تغییر مزاج ازما منقطع شد میخواهم که وزارت بتو دهم. احمد گفت یاامیرالمؤمنین مرا از نام وزارت عفو کن و آنچه بر صاحب آن واجب باشد از من بطلب و میان من و میان غایت من منزلتی که دوست بدان امیدوار باشد و دشمن بترسد بگذار که بعد از غایات آفات است. مأمون از او آن بپسندید و وزارت به او تفویض کرد گویند چون مأمون طاهر بن الحسین را امارت خراسان داد با احمد ابوخالدمشورت کرد احمد گفت این رأی نیکو است. مأمون گفت از آن ترسم که مرا خلع کند و غدری اندیشد. احمد گفت اگر چنین کند ضمان آن بر من. مأمون به این اعتماد خراسان را بطاهر بن الحسین داد. بعد از مدتی از طاهر حرکات نامرضی صادر شد. مأمون نامه ای با تهدید تمام به او نوشت و او را از بیراهی منع کرد. طاهر آن نامه را جوابی نوشت و در عقب آن عاصی شد و نام مأمون را از خطبه بینداخت و خبر بمأمون رسید. احمد بن ابی خالد را بخواند و به او گفت بمشاورت تو خراسان را بطاهر دادم وتو ضامن عثرات او شده ای. اکنون می شنوم که سر از اطاعت من کشیده است و دم خلافت میزند، اگر تدبیر نکنی بازخواست بلیغ خواهی یافت. احمد گفت یا امیرالمؤمنین هم در این نزدیکی خبر هلاک او بشنوی. بعد از آن احمد جهت طاهر هدایا ترتیب کرد و طاهر کامخ دوست داشتی قدری کامخ مسموم از جملۀ هدایا بطاهر فرستاد. طاهر بخورد و درحال هلاک شد. و بعضی گویند احمد چون در فرستادن طاهر بخراسان رضا داد و خوی طاهر میدانست و ضامن عثرات او شده بود با خود اندیشه کرد که اگر طاهر روزی سر از اطاعت امیرالمؤمنین بکشد چارۀ من چه باشد؟پس خادمی عاقل را که بر او اعتماد داشت بطاهر بخشیدو قدری زهر بدو داد و گفت هر گاه طاهر خلاف طاعت کندو نام مأمون از خطبه بیندازد ببین که از طعامها چه دوست دارد، از این زهر قدری در آن طعام کن. خادم دید که طاهر مخالفت ظاهر کرد قدری زهر بدو داد و طاهر همان شب هلاک شد. و بشارت هلاک او بمأمون آوردند و احمد ابوخالد را در دل مأمون منزلت زیاده گشت و کار او ترقی کرد. احمد در سنۀاثنتی عشرهومأتین (212 هَ. ق.). وفات یافت. ابن الندیم گوید: احمد بن ابی خالد یکی از خوشنویسان معروف درخط عربی است. در مجمل التواریخ والقصص (ص 356) آمده:مأمون پس از عزل ابومحمد حسن بن سهل وزارت به ابوالعباس احمد بن ابی خالد الاحول داد مولی بنی عامر بن لوّی از شام - انتهی. و رجوع به دستور الوزراء ص 68 شود
ثابت بن یزیدالأحول. محدث است و از هلال بن خباب روایت کند. محدثان در تاریخ اسلام، نه تنها ناقلان احادیث بلکه حافظان امانت علمی امت اسلامی بودند. آنان در دوران اختلاط احادیث صحیح و جعلی، با تکیه بر معیارهای علمی، به پالایش روایات پرداختند و با دسته بندی آن ها، منابع معتبر را متمایز ساختند. علم رجال و طبقات راویان به همت همین محدثان شکل گرفت و معیارهای دقیق علمی برای نقل روایت تدوین شد.
ثابت بن یزیدالأحول. محدث است و از هلال بن خباب روایت کند. محدثان در تاریخ اسلام، نه تنها ناقلان احادیث بلکه حافظان امانت علمی امت اسلامی بودند. آنان در دوران اختلاط احادیث صحیح و جعلی، با تکیه بر معیارهای علمی، به پالایش روایات پرداختند و با دسته بندی آن ها، منابع معتبر را متمایز ساختند. علم رجال و طبقات راویان به همت همین محدثان شکل گرفت و معیارهای دقیق علمی برای نقل روایت تدوین شد.
ربیع بن حبیب الأحول برادر عائذبن حبیب. محدث است. یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
ربیع بن حبیب الأحول برادر عائذبن حبیب. محدث است. یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
عائذبن حبیب الاحول. محدث است. محدثان با جمع آوری احادیث صحیح و نقد اسناد روایات، مهم ترین منابع دینی مسلمانان را تدوین کردند. این افراد با مطالعه و بررسی دقیق تاریخ نگاری های حدیثی، به طور دقیق احادیث را از هم تفکیک کرده و از آن ها برای تبیین اصول دینی و فقهی استفاده کردند. وجود محدثان در تاریخ اسلام سبب شد تا سنت پیامبر به صورت صحیح و قابل اطمینان به مسلمانان منتقل شود.
عائذبن حبیب الاحول. محدث است. محدثان با جمع آوری احادیث صحیح و نقد اسناد روایات، مهم ترین منابع دینی مسلمانان را تدوین کردند. این افراد با مطالعه و بررسی دقیق تاریخ نگاری های حدیثی، به طور دقیق احادیث را از هم تفکیک کرده و از آن ها برای تبیین اصول دینی و فقهی استفاده کردند. وجود محدثان در تاریخ اسلام سبب شد تا سنت پیامبر به صورت صحیح و قابل اطمینان به مسلمانان منتقل شود.
ابن محمد بن عبدالکریم بن ابی سهل، و او را ابن ابی سهل الاحول خوانند، و کنیت وی ابوالعباس است. محمد بن اسحاق الندیم در الفهرست ذکر او آورده است و گوید از قدماء کتّاب و افاضل آن طایفه بود. و عالم بصناعه خراج بود و در این صناعت بر مردم عصر خویش تقدم داشت. او راست: کتاب الخراج. و به سال 270 ه. ق. درگذشت. و ابن خلکان گوید از شرح حال او چیزی بدست نیامد. و رجوع به ابن عبدالکریم... شود
ابن محمد بن عبدالکریم بن ابی سهل، و او را ابن ابی سهل الاحول خوانند، و کنیت وی ابوالعباس است. محمد بن اسحاق الندیم در الفهرست ذکر او آورده است و گوید از قدماء کُتّاب و افاضل آن طایفه بود. و عالم بصناعه خراج بود و در این صناعت بر مردم عصر خویش تقدم داشت. او راست: کتاب الخراج. و به سال 270 هَ. ق. درگذشت. و ابن خلکان گوید از شرح حال او چیزی بدست نیامد. و رجوع به ابن عبدالکریم... شود
مختصر لاحول و لاقوّه الاّ باﷲ العلی العظیم است و گاه در مقام اعتراض و برای نشان دادن عدم رضایت از امری به کار رود. رجوع به لاحول و لا... شود: دست بر رو زد و بر سر زد و بر جبهت گفت بسیاری لاحول ولاقوت. منوچهری
مختصر لاحول و لاقوّه الاّ باﷲ العلی العظیم است و گاه در مقام اعتراض و برای نشان دادن عدم رضایت از امری به کار رود. رجوع به لاحول و لا... شود: دست بر رو زد و بر سر زد و بر جبهت گفت بسیاری لاحول ولاقوت. منوچهری
یعنی نیست نیرو و قوّتی مگر خدای تعالی را. گاه در مقام اعتراض و نشان دادن عدم رضایت از امری به کار رود. رجوع به لاحول شود: رزبان را به دو ابروی برافتاده گره گفت لاحول و لاقوه الاباﷲ. منوچهری. مردان نه بخویشتن سپردند این راه لاحول و لاقوه الاباﷲ. سعدی
یعنی نیست نیرو و قوّتی مگر خدای تعالی را. گاه در مقام اعتراض و نشان دادن عدم رضایت از امری به کار رود. رجوع به لاحول شود: رزبان را به دو ابروی برافتاده گره گفت لاحول و لاقوه الاباﷲ. منوچهری. مردان نه بخویشتن سپردند این راه لاحول و لاقوه الاباﷲ. سعدی
ابوالعباس محمد بن حسن بن دینار. یکی از علماء لغت و شعر. او راست: کتاب الدواهی. کتاب السلاح. کتاب ما اتفق لفظه و اختلف معناه. کتاب فعل و افعل. کتاب اشباه. و او دیوان ذوالرمه و بعض دیگر از شعرای عرب را گرد کرده است. (ابن الندیم) ، سرخ مایل بسیاهی، سیه گونه. گندم گونه، سیاه لب. سیاه فام لب و جز آن. (زوزنی) (مهذب الاسماء). کبودوام لب و جز آن، گیاهی که بسیاهی زند. مؤنث: حوّاء. ج، حوّ عباس. معاصر هرمز شاهنشاه ساسانی. در آغاز سلطنت این پادشاه وی با عمرو ازرق از بلاد عرب بکنار فرات شتافته ساکنان سواد را در انواع مشقت و تعب انداختند. رجوع بحبط ج 1 ص 86 شود
ابوالعباس محمد بن حسن بن دینار. یکی از علماء لغت و شعر. او راست: کتاب الدواهی. کتاب السلاح. کتاب ما اتفق لفظه و اختلف معناه. کتاب فعل و افعل. کتاب اشباه. و او دیوان ذوالرمه و بعض دیگر از شعرای عرب را گرد کرده است. (ابن الندیم) ، سرخ مایل بسیاهی، سیه گونه. گندم گونه، سیاه لب. سیاه فام لب و جز آن. (زوزنی) (مهذب الاسماء). کبودوام لب و جز آن، گیاهی که بسیاهی زند. مؤنث: حَوّاء. ج، حُوّ عباس. معاصر هرمز شاهنشاه ساسانی. در آغاز سلطنت این پادشاه وی با عمرو ازرق از بلاد عرب بکنار فرات شتافته ساکنان سواد را در انواع مشقت و تعب انداختند. رجوع بحبط ج 1 ص 86 شود
داهول، دام داهول، پایدام صیاد که برای شکار گورخر بر زمین فرونشاند گویا که آن گورخر رانده شده است از بهر شکار، ج، دواحیل، (منتهی الارب)، دامی که برای صید گور و آهو کنند
داهول، دام داهول، پایدام صیاد که برای شکار گورخر بر زمین فرونشاند گویا که آن گورخر رانده شده است از بهر شکار، ج، دواحیل، (منتهی الارب)، دامی که برای صید گور و آهو کنند
مکنی به ابوخالد. کاتب ابوعبداﷲ وزیر المهدی خلیفۀ عباسی متوفی به سال 168 هجری قمری است. (از الوزراء والکتاب ص 102 و 141 و 143). و رجوع به یزید بن منصور شود
مکنی به ابوخالد. کاتب ابوعبداﷲ وزیر المهدی خلیفۀ عباسی متوفی به سال 168 هجری قمری است. (از الوزراء والکتاب ص 102 و 141 و 143). و رجوع به یزید بن منصور شود