جدول جو
جدول جو

معنی لاحش - جستجوی لغت در جدول جو

لاحش
(حَ)
نام دهی جزء دهستان لفمجان بخش مرکزی شهرستان لاهیجان واقع در 9 هزارگزی باختری لاهیجان. دارای 221 تن سکنه است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاحق
تصویر لاحق
ویژگی چیزی یا کسی که بعد از چیز یا کس دیگر بیاید و به آن بپیوندد، در ادبیات در فن بدیع نوعی جناس که دو کلمه تنها در حرف اول اختلاف داشته باشند و این دو حرف متفاوت، قریب المخرج نباشند مانند رام و کام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاحش
تصویر فاحش
قبیح، زشت، ازحددرگذشته، ویژگی آنچه از حد تجاوز کند، بسیار زیاد، آشکار، واضح مثلاً غلط فاحش
فرهنگ فارسی عمید
ته خوان کسی که تا ته سخن را می خواند، بد خوان کسی که در کار برد واتنشان ها می لغزد
فرهنگ لغت هوشیار
میوه پسرس، رسنده، آینده آنکه از پس چیزی آید و بدو پیوندد رسنده واصل، پیوند شونده متصل، آینده بعدی مقابل سابق: و هر روز او را شانی است غیر شان سابق و لاحق جمع لاحقین. دررسنده، پیوسته، رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
چشم، نگرنده بدنبال چشم نگرنده، نگرنده: اسرار قلم در دل لوح آمده محفوظ مشتاق علی سر قلم را شده لاحظ. (مظفر علی شاه. مشتاقیه. بمبئی ص 113)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاحس
تصویر لاحس
خورنده، لیسنده لیسنده، خورنده آکل جمع لواحس
فرهنگ لغت هوشیار
گور سنگدار، گور کن قبرکن گورکن لحد ساز: عاقلان بینی بشادی بهر آن در هرمکان لاحدان بینی برنج از بهر این در هر دیار. (سنائی لغ) قبرکن، لحد ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاکش
تصویر لاکش
که یک جانب دیواره دارد و جانب دیگر ندارد رومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماحش
تصویر ماحش
شکمباره شکم گنده، سوزنده
فرهنگ لغت هوشیار
گوشتدار، گوشتخوار، گوشت خوارننده، در گویش بندری: کشتی گیر: گیر کردن کشتی به تک خدواند گوشت، آنکه بمردمان گوشت دهد، آزمند بگوشت گوشتخوار، گیر کردن کشتی بزمین در دریا
فرهنگ لغت هوشیار
زشت ناپسند، بسیار، بسیار زفت، بسیار بد، بسیار چیره، دشنامگوی زشت قبیح، آنچه از حد تجاوز کند زیاده از حد بسیار کثیر. یا تفاوت فاحش. تفاوت زیاد. یا غلط فاحش. غلط بسیار مهم و فاضح، بی شرف، جسور گستاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاحی
تصویر لاحی
نکوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاکش
تصویر لاکش
((کِ))
مکانی که یک جانب دیواره دارد و جانب دیگر ندارد، رومی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاحد
تصویر لاحد
((حِ))
گورکن، لحدساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاحظ
تصویر لاحظ
((حِ))
به دنبال چشم نگرنده، نگرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاحق
تصویر لاحق
((حِ))
آن که از پس چیزی آید و بدو پیوندد، رسنده، واصل، پیوند شونده، متصل، آینده، بعدی، مقابل سابق، جمع لاحقین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاحش
تصویر فاحش
((ح))
زشت، قبیح، بسیار، زیاد، آن چه از حد بگذرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاحش
تصویر فاحش
Flagrant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فاحش
تصویر فاحش
flagrant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فاحش
تصویر فاحش
घोर
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فاحش
تصویر فاحش
明白な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فاحش
تصویر فاحش
明目张胆的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فاحش
تصویر فاحش
בולט
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فاحش
تصویر فاحش
명백한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فاحش
تصویر فاحش
mencolok
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فاحش
تصویر فاحش
flagrante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فاحش
تصویر فاحش
flagrant
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فاحش
تصویر فاحش
flagrante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فاحش
تصویر فاحش
flagrante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فاحش
تصویر فاحش
кричущий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فاحش
تصویر فاحش
rażący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فاحش
تصویر فاحش
offenkundig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فاحش
تصویر فاحش
вопиющий
دیکشنری فارسی به روسی