ویژگی چیزی یا کسی که بعد از چیز یا کس دیگر بیاید و به آن بپیوندد، در ادبیات در فن بدیع نوعی جناس که دو کلمه تنها در حرف اول اختلاف داشته باشند و این دو حرف متفاوت، قریب المخرج نباشند مانند رام و کام
ویژگی چیزی یا کسی که بعد از چیز یا کس دیگر بیاید و به آن بپیوندد، در ادبیات در فن بدیع نوعی جناس که دو کلمه تنها در حرف اول اختلاف داشته باشند و این دو حرف متفاوت، قریب المخرج نباشند مانند رام و کام
نعت فاعلی از لحق. رسنده. (دهار) (منتهی الارب). دررسنده. پیوسته. رسیده. بدنبال کسی رسیده. (منتخب اللغات). آنکه از پس آمده واصل شود و آنچه از عقب به چیزی پیوندد. (غیاث) : و هر روز او را شأنی است غیرشأن سابق و لاحق. (تاریخ بیهقی ص 310). لیط، لوط، لاحق گردانیدن کسی را به کسی. (منتهی الارب). گفت، لاحق شدن آخر قوم به اوّل آن. (منتهی الارب) ، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: لاحق بالحاء المهمله عند الفقهاء هو الذی ادرک مع الامام اول الصلوه و فاته الباقی لنوم او حدث او بقی قائما للزحام او الطائفه الاولی فی صلوه الخوف کانه خلف الامام لایقراء و لا یسجد للسهو کذا فی فتاوی عالمگیری ناقلا عن الوجیز للکردزی. و هکذا فی الدرر حیث قال: اللاحق من فاته کلهاای کل الرکعات او بعضها بعد الاقتداء - انتهی. و عندالمحدثین قدسبق بیانه فی لفظ السابق. و جمع اللاحق اللواحق. - انتهی، اشتر اندک گوشت. (مهذب الاسماء) ، ابولاحق، باز. (منتهی الارب)
نعت فاعلی از لحق. رسنده. (دهار) (منتهی الارب). دررسنده. پیوسته. رسیده. بدنبال کسی رسیده. (منتخب اللغات). آنکه از پس آمده واصل شود و آنچه از عقب به چیزی پیوندد. (غیاث) : و هر روز او را شأنی است غیرشأن سابق و لاحق. (تاریخ بیهقی ص 310). لَیْط، لَوط، لاحق گردانیدن کسی را به کسی. (منتهی الارب). گفت، لاحق شدن آخر قوم به اوّل آن. (منتهی الارب) ، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: لاحق بالحاء المهمله عند الفقهاء هو الذی ادرک مع الامام اول الصلوه و فاته الباقی لنوم او حدث او بقی قائما للزحام او الطائفه الاولی فی صلوه الخوف کانه خلف الامام لایقراء و لا یسجد للسهو کذا فی فتاوی عالمگیری ناقلا عن الوجیز للکردزی. و هکذا فی الدرر حیث قال: اللاحق من فاته کلهاای کل الرکعات او بعضها بعد الاقتداء - انتهی. و عندالمحدثین قدسبق بیانه فی لفظ السابق. و جمع اللاحق اللواحق. - انتهی، اشتر اندک گوشت. (مهذب الاسماء) ، ابولاحق، باز. (منتهی الارب)
ابن مالک بن سعدالله من بنی جعیل ثم من بنی صخر. ابن عبدالحکم ذکر وی در عداد صحابه ای که به مصر فرود آمدند کرده است و از سعید بن عفیر نقل کرده که: انه بایع رسول الله علیه و آله و سلم فی عصابه من قومه. ابن یونس گوید لاحب بن مالک البلوی صحابی شهد فتح مصر ولا نعلم له روایه ذکروه فی کتبهم. (الاصابه ج 6 ص 2)
ابن مالک بن سعدالله من بنی جعیل ثم من بنی صخر. ابن عبدالحکم ذکر وی در عداد صحابه ای که به مصر فرود آمدند کرده است و از سعید بن عفیر نقل کرده که: انه بایع رسول الله علیه و آله و سلم فی عصابه من قومه. ابن یونس گوید لاحب بن مالک البلوی صحابی شهد فتح مصر ولا نعلم له روایه ذکروه فی کتبهم. (الاصابه ج 6 ص 2)
جایگاهی است از نواحی مکه: ارقت لب-رق لاح فی بطن لاحج و ارّقنی ذکرالملیحهو الذکر و نامت و لم ارقد لهمی و شقوتی و لیست بما القاه فی حبها تدری. معجم البلدان
جایگاهی است از نواحی مکه: ارقت ُ لب-رق لاح فی بطن لاحج و ارّقنی ذکرالملیحهو الذکر و نامت و لم ارقد لهمی و شقوتی و لیست بما القاه فی حبها تدری. معجم البلدان
ابن الحسین بن عمران (ابن) ابی الورد. قدم علینا سنه احدی او اثنین و ستین و رأیته بنیسابور احد الطوافین. حدثنا ابوالحسین لاحق بن الحسین بن عمران بن محمد بن ابی الورد البغدادی قدم علینا فی ذی القعده سنه ستین و ثلاثمائه ثنا ابراهیم بن عبد الصمدالهاشمی ثنا ابومصعب ثنا مالک عن الزهری عن انس ان النبی (صلعم) دخل مکه و علی راسۀ مغفر. حدثنا ابوعمر لاحق بن الحسین فی قدمته الثانیه فی ذی الحجه سنه اربع و ستین ثنا ابوسعید محمد بن عبدالحکیم الطائفی بها ثنا محمد بن طلحه بن محمد بن مسلم الطائفی ثنا سعید بن سماک بن حرب عن ابیه عن عکرمه عن بن عباس قال قال رسول اﷲ (صلعم) اذا احب اﷲ انفاذ امر سلب کل ذی لب لبه. اخبرنا خیثمه بن سلیمان اجازه و حدثنیه عنه لاحق بن الحسین ثنا عبید بن محمد الکشوری ثنا محمد بن بحیی بن جمیل ثنابکر بن الشرود ثنا یحیی بن مالک بن انس عن ابیه عن الزهری عن انس عن النبی (صلعم) قال لایخرف قاری القرآن. (ذکر اخبار اصفهان چ لیدن 1934 ج 2 ص 342- 343)
ابن الحسین بن عمران (ابن) ابی الورد. قدم علینا سنه احدی او اثنین و ستین و رأیته بنیسابور احد الطوافین. حدثنا ابوالحسین لاحق بن الحسین بن عمران بن محمد بن ابی الورد البغدادی قدم علینا فی ذی القعده سنه ستین و ثلاثمائه ثنا ابراهیم بن عبد الصمدالهاشمی ثنا ابومصعب ثنا مالک عن الزهری عن انس ان النبی (صلعم) دخل مکه و علی راسۀ مغفر. حدثنا ابوعمر لاحق بن الحسین فی قدمته الثانیه فی ذی الحجه سنه اربع و ستین ثنا ابوسعید محمد بن عبدالحکیم الطائفی بها ثنا محمد بن طلحه بن محمد بن مسلم الطائفی ثنا سعید بن سماک بن حرب عن ابیه عن عکرمه عن بن عباس قال قال رسول اﷲ (صلعم) اذا احب اﷲ انفاذ امر سلب کل ذی لب لبه. اخبرنا خیثمه بن سلیمان اجازه و حدثنیه عنه لاحق بن الحسین ثنا عبید بن محمد الکشوری ثنا محمد بن بحیی بن جمیل ثنابکر بن الشرود ثنا یحیی بن مالک بن انس عن ابیه عن الزهری عن انس عن النبی (صلعم) قال لایخرف قاری القرآن. (ذکر اخبار اصفهان چ لیدن 1934 ج 2 ص 342- 343)
شاهندن سزاواری، نیکی، آشتی، راستی و درستی نیکی کردن مقابل فساد، نیک شدن نیکو کار گشتن، آشتی کردن، نیکی نیکوکاری مقابل فساد، شایستگی سزاواری اهلیت. یا به صلاح باز آمدن، بهبود یافتن به شدن، اصلاح شدن درست شدن، یا به صلاح باز آوردن، آشتی دادن صلح دادن، نیکی، عیش، مصلحت، بسامانی، خیر
شاهندن سزاواری، نیکی، آشتی، راستی و درستی نیکی کردن مقابل فساد، نیک شدن نیکو کار گشتن، آشتی کردن، نیکی نیکوکاری مقابل فساد، شایستگی سزاواری اهلیت. یا به صلاح باز آمدن، بهبود یافتن به شدن، اصلاح شدن درست شدن، یا به صلاح باز آوردن، آشتی دادن صلح دادن، نیکی، عیش، مصلحت، بسامانی، خیر
پلیدی گه جنگ افزار گدرک زینه زن سنا سنه اشتر جانه آلتی که بدان جنگ کنند آلت جنگ ساز جنگ. یا سلاح سرد. سلاحی است که آتش نشود مانند کارد شمشیر خنجر زوبین و غیره. یا سلاح گرم. سلاحی آتشین ماند تفنگ توپ و مانند آن یا سلاح باز کردن، دور کردن سلاح ها از خویشتن، آلتی که بدان جنگ کنند، ساز جنگ
پلیدی گه جنگ افزار گدرک زینه زن سنا سنه اشتر جانه آلتی که بدان جنگ کنند آلت جنگ ساز جنگ. یا سلاح سرد. سلاحی است که آتش نشود مانند کارد شمشیر خنجر زوبین و غیره. یا سلاح گرم. سلاحی آتشین ماند تفنگ توپ و مانند آن یا سلاح باز کردن، دور کردن سلاح ها از خویشتن، آلتی که بدان جنگ کنند، ساز جنگ
میوه پسرس، رسنده، آینده آنکه از پس چیزی آید و بدو پیوندد رسنده واصل، پیوند شونده متصل، آینده بعدی مقابل سابق: و هر روز او را شانی است غیر شان سابق و لاحق جمع لاحقین. دررسنده، پیوسته، رسیده
میوه پسرس، رسنده، آینده آنکه از پس چیزی آید و بدو پیوندد رسنده واصل، پیوند شونده متصل، آینده بعدی مقابل سابق: و هر روز او را شانی است غیر شان سابق و لاحق جمع لاحقین. دررسنده، پیوسته، رسیده
گوشتدار، گوشتخوار، گوشت خوارننده، در گویش بندری: کشتی گیر: گیر کردن کشتی به تک خدواند گوشت، آنکه بمردمان گوشت دهد، آزمند بگوشت گوشتخوار، گیر کردن کشتی بزمین در دریا
گوشتدار، گوشتخوار، گوشت خوارننده، در گویش بندری: کشتی گیر: گیر کردن کشتی به تک خدواند گوشت، آنکه بمردمان گوشت دهد، آزمند بگوشت گوشتخوار، گیر کردن کشتی بزمین در دریا