دهی از دهستان رود میان خواف، بخش خواف، شهرستان تربت حیدریه واقعدر پنج هزارگزی شمال باختری رودسر، کنار راه شوسۀ عمومی تربت به نیازآباد، جلگه ای، گرمسیر، دارای 24 تن سکنه محصول آن غلات و پنبه، شغل زراعت، راه اتومبیل رو و آبش از قنات است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان رود میان خواف، بخش خواف، شهرستان تربت حیدریه واقعدر پنج هزارگزی شمال باختری رودسر، کنار راه شوسۀ عمومی تربت به نیازآباد، جلگه ای، گرمسیر، دارای 24 تن سکنه محصول آن غلات و پنبه، شغل زراعت، راه اتومبیل رو و آبش از قنات است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
درمان کردن، دوا، درمان، چاره، کنایه از چاره گری، اندیشیدن چاره برای رفع یک مشکل علاج شدن: درمان شدن علاج کردن: درمان کردن، چاره کردن، برای مثال به دور لاله دماغ مرا علاج کنید / گر از میانۀ بزم طرب کناره کنم (حافظ - ۷۰۰)
درمان کردن، دوا، درمان، چاره، کنایه از چاره گری، اندیشیدن چاره برای رفع یک مشکل علاج شدن: درمان شدن علاج کردن: درمان کردن، چاره کردن، برای مِثال به دور لاله دماغ مرا علاج کنید / گر از میانۀ بزم طرب کناره کنم (حافظ - ۷۰۰)
کسی که با دستگاه مخصوص پنبه را از پنبه دانه جدا می کند، پنبه زن، آنکه پنبه را با کمان می زند تا از هم باز شود، الباد، پنبه وز، ندّاف، پنبه بز
کسی که با دستگاه مخصوص پنبه را از پنبه دانه جدا می کند، پَنبِه زَن، آنکه پنبه را با کمان می زند تا از هم باز شود، اِلباد، پَنبِه وَز، نَدّاف، پَنبِه بَز
از اعلام است. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، فاحشه. روسپی. (فرهنگ فارسی معین). قحبه. جنده. لاده. فاحشه. بدکاره. بلایه. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مفسد. مفتن. (برهان). مفسد و نابکار. (اوبهی) ، گمراه. (فرهنگ فارسی معین). بلاد. بلابه. بلایه. و رجوع به بلابه وبلابه کار و بلایه شود
از اعلام است. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، فاحشه. روسپی. (فرهنگ فارسی معین). قحبه. جنده. لاده. فاحشه. بدکاره. بلایه. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مفسد. مفتن. (برهان). مفسد و نابکار. (اوبهی) ، گمراه. (فرهنگ فارسی معین). بلاد. بلابه. بلایه. و رجوع به بلابه وبلابه کار و بلایه شود
حسین بن منصور بیضاوی، مکنی به ابوالغیث با ابومغیث یا ابومعتب یا ابوعبدالله. از بزرگان عرفا و صوفیه است که با جنید بغدادی و بعض اکابر صوفیه مصاحبت داشته است. اقوال اهل علم درباره وی مختلف است. گروهی وی را از اولیاء پندارند و پاره ای خارق عادات و کرامات بوی نسبت دهند و جمعی کاهن و کذاب و شعبده بازش شمارند. در تاریخ بغداد بسیاری از شعبده بازیهای وی آمده است. بعضی به خدایی او قائل شده بکلماتش استناد کنند که میگفت: انالحق. و لیس فی جبتی الالله. و انا مغرق قوم نوح و مهلک عاد و ثمود. و نظائر اینها. ابوحامد غزالی از کلمات مذکور اعتذار جسته و گوید همه آنها از فرط محبت و عشق حقیقی و شدت وجد و حال و کمال استغراق میباشند. بعضی به استناد همین کلمات کافرش دانستند و از این رو سالها بزندانش کردند تا آنکه سرانجام به امر حامد بن عباس وزیر مقتدر عباسی بحکم علمای وقت هزار تازیانه اش زدند و دستها وپاهایش را بریدند و در آتشش سوزاندند و خاکسترش را در دجله ریخته یا بباد دادند و یا خود بعد از تازیانه اش کشته سرش را در جسر بغداد آویختند. و این در آخرسال 307 هجری قمری بود. تألیفات بسیاری به حلاج نسبت داده اند از جمله: 1- امرالشیطان. 2- التوحید. 3- الجوهرالاکبر. 4- الذاریات ذرواً. 5- الشجره الزیتونه النوریه. 6- طاسین الازل یا الطواسین، این کتاب در پاریس چاپ شده است. 7- الکبریت الاحمر. 8- کیدالشیطان. 9- النجم اذا هوی. 10- نورالنور. 11- الوجود الاول. 12- الوجود الثانی. 13- الیقین. و غیره که بگفتۀ ابن الندیم از چهل کتاب متجاوز است. این اشعار از اوست: کانت لنفسی اهواء مفرقه فاستجمعت اذ رأتک العین اهوائی و صار یحسدنی من کنت احسده و صرت مولی الوری اذ صرت مولایی ترکت للناس دنیا هم و دینهم شغلا بذکرک یا دینی و دنیایی. # والله ماطلعت شمس و لا غربت الا و ذکرک مقرون بانفاسی و لاجلست الی قوم احدثهم الاوانت حدیثی بین جلاّسی و لاهممت بشرب الماء من عطش الا رایت خیالاً منک فی کاسی. رجوع به تاریخ بغداد ج 8 ص 112 و فهرست الفهرست و روضات الجنات و معجم المطبوعات و ابن خلکان و قاموس الاعلام ترکی و ریحانه الادب شود: حلاّج بر سر دار این نکته خوش سراید از شافعی نپرسند امثال این مسائل. حافظ. و رجوع به حسین حلاج شود
حسین بن منصور بیضاوی، مکنی به ابوالغیث با ابومغیث یا ابومعتب یا ابوعبدالله. از بزرگان عرفا و صوفیه است که با جنید بغدادی و بعض اکابر صوفیه مصاحبت داشته است. اقوال اهل علم درباره وی مختلف است. گروهی وی را از اولیاء پندارند و پاره ای خارق عادات و کرامات بوی نسبت دهند و جمعی کاهن و کذاب و شعبده بازش شمارند. در تاریخ بغداد بسیاری از شعبده بازیهای وی آمده است. بعضی به خدایی او قائل شده بکلماتش استناد کنند که میگفت: انالحق. و لیس فی جبتی الالله. و انا مغرق قوم نوح و مهلک عاد و ثمود. و نظائر اینها. ابوحامد غزالی از کلمات مذکور اعتذار جسته و گوید همه آنها از فرط محبت و عشق حقیقی و شدت وجد و حال و کمال استغراق میباشند. بعضی به استناد همین کلمات کافرش دانستند و از این رو سالها بزندانش کردند تا آنکه سرانجام به امر حامد بن عباس وزیر مقتدر عباسی بحکم علمای وقت هزار تازیانه اش زدند و دستها وپاهایش را بریدند و در آتشش سوزاندند و خاکسترش را در دجله ریخته یا بباد دادند و یا خود بعد از تازیانه اش کشته سرش را در جسر بغداد آویختند. و این در آخرسال 307 هجری قمری بود. تألیفات بسیاری به حلاج نسبت داده اند از جمله: 1- امرالشیطان. 2- التوحید. 3- الجوهرالاکبر. 4- الذاریات ذرواً. 5- الشجره الزیتونه النوریه. 6- طاسین الازل یا الطواسین، این کتاب در پاریس چاپ شده است. 7- الکبریت الاحمر. 8- کیدالشیطان. 9- النجم اذا هوی. 10- نورالنور. 11- الوجود الاول. 12- الوجود الثانی. 13- الیقین. و غیره که بگفتۀ ابن الندیم از چهل کتاب متجاوز است. این اشعار از اوست: کانت لنفسی اهواء مفرقه فاستجمعت اذ رأتک العین اهوائی و صار یحسدنی من کنت احسده و صرت مولی الوری اذ صرت مولایی ترکت للناس دنیا هم و دینهم شغلا بذکرک یا دینی و دنیایی. # والله ماطلعت شمس و لا غربت الا و ذکرک مقرون بانفاسی و لاجلست الی قوم احدثهم الاوانت حدیثی بین جلاّسی و لاهممت بشرب الماء من عطش الا رایت خیالاً منک فی کاسی. رجوع به تاریخ بغداد ج 8 ص 112 و فهرست الفهرست و روضات الجنات و معجم المطبوعات و ابن خلکان و قاموس الاعلام ترکی و ریحانه الادب شود: حلاّج بر سر دار این نکته خوش سراید از شافعی نپرسند امثال این مسائل. حافظ. و رجوع به حسین حلاج شود
ترکی 1 اندازه ای است برابر با درازای هر دودست باز بازه (باع تازی گشته) که در ژرفاسنجی دریا به کار برند و برابراست با شش گام درپهنا نادرست نویسی کلاغ که گاه آن را قلاغ گویند و نویسند ترکی ک نان بربری (گویش گیلکی) کلاغ: و اگر چه جرم گرفته باشد چون ددگان و چمندگان و ماران و کژدمان و قلاج را چیزی اندازند. کشش کمان بزور و قوت، واحد طول معادل درازی هر دو دست باع باز، پک ممتد بچپق و مشتوک سیگار
ترکی 1 اندازه ای است برابر با درازای هر دودست باز بازه (باع تازی گشته) که در ژرفاسنجی دریا به کار برند و برابراست با شش گام درپهنا نادرست نویسی کلاغ که گاه آن را قلاغ گویند و نویسند ترکی ک نان بربری (گویش گیلکی) کلاغ: و اگر چه جرم گرفته باشد چون ددگان و چمندگان و ماران و کژدمان و قلاج را چیزی اندازند. کشش کمان بزور و قوت، واحد طول معادل درازی هر دو دست باع باز، پک ممتد بچپق و مشتوک سیگار