جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بلاج

بلاج

بلاج
از اعلام است. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، فاحشه. روسپی. (فرهنگ فارسی معین). قحبه. جنده. لاده. فاحشه. بدکاره. بلایه. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مفسد. مفتن. (برهان). مفسد و نابکار. (اوبهی) ، گمراه. (فرهنگ فارسی معین). بلاد. بلابه. بلایه. و رجوع به بلابه وبلابه کار و بلایه شود
لغت نامه دهخدا

بلاج

بلاج
گیاهی که از آن بوریا بافند. (برهان). (از آنندراج) (انجمن آرا).
لغت نامه دهخدا

بلال

بلال
پارسی است بابا گندم مک مکابج (گویش گیلکی) آذر بویه تری نمناکی، تر گردان تر کننده، نامی است در تازی آذربویه اشنان، ذرت ذرت
فرهنگ لغت هوشیار

بلاق

بلاق
چشمه آب. توضیح در اسامی امکنه ترکیب شود مانند: ساوجبلاق
بلاق
فرهنگ لغت هوشیار

بلاغ

بلاغ
پیامرسانی، پیام آگهی رسانیدن تبلیغ، بسنده کردن، پیام رسانی. یا شرط بلاغ. شرط تبلیغ شرط پیام رسانیدن: (من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال) (سعدی) کفایت و بسندگی، کمال و کفایت
فرهنگ لغت هوشیار