جدول جو
جدول جو

معنی لاتفعل - جستجوی لغت در جدول جو

لاتفعل(تَ عَ)
مکن. بجا میاور:
لاتفعل و افعل نکند چندان سود
چون با عجمی کن و مکن باید گفت.
؟
، (در استخاره) آن را بجای شر گیرند، مقابل افعل بجای خیر
لغت نامه دهخدا
لاتفعل
مکن، بجا میاور، دیوش از راه معرفت میبرد ملکش بانگ زد که: لاتفعل، (سعدی. کلیات) یا لاتفعل وافعل. (جمله فعلی لاتفعل افعل مفرد مذکر از فعل امر بمعنی کن بجا آور) مکن و بکن: لاتفعل و افعل نکند چندان سود چون با عجمی کن ومکن باید گفت. (امثال و حکم دهخدا)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالفعل
تصویر بالفعل
در حال حاضر، درحال، اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، کنون، الآن، فعلاً، اینک، ایمه، الحال، حالا، حالیا، ایدر، ایدون، عجالتاً، فی الحال، نون، همیدون، همینک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفعل
تصویر تفعل
در صرف عربی، از ابواب ثلاثی مزیدٌفیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاتعد
تصویر لاتعد
بی شمار، بسیار
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
یکی از اوزان ابواب ثلاثی مزیدفیه و معنی آن بیشتر بر مطاوعت و قبول فعل است. و رجوع به نشوء اللغه ص 15 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ عَ)
کن. بکن. که آنرا در استخاره بجای خیر گیرند و مقابل آن را شر دانند. (یادداشت مؤلف) :
لاتفعل و افعل نکند چندان سود
چون با عجمی کن و مکن باید گفت.
؟ (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ لَ)
بویناک کردن. ناخوش بوی کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
بمعنی ’خداوند ثواب اوست’، نام مردی از بن یامینیان که بعضی از پسران او شهر نود و لود و دهات آنها را ساختند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
مارکردار. مارخو. موذی. گزنده. که مانند مار آزار رساند:
از درون سو مارفعلم وز برون طاووس رنگ
قصه کوته کن که دیو راهزن را رهبرم.
خاقانی.
اعدای مارفعل تو از زخم کین تو
سوزنده تر ز سوزن دنبال کژدم است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پَ گُ تَ)
مرکّب از: ب + ال + فعل، فعلاً. اکنون. کنون. نقداً. در حال حاضر. هم اکنون. الحال. درین زمان. در این وقت. حالا. مقابل بالمآل. درین ساعت. فی الحال. (ناظم الاطباء)، در وقت: بالفعل ادای این مال میسر من نیست.
لغت نامه دهخدا
مپرس، پرسش مکن، دامن فتنه اجل گیرد و پرسد که چه شد ک گویدش فتنه چه یارای سخن: لاتسئل. (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاتعد
تصویر لاتعد
بی شمار بسیار. یا لاتعد و لاتحصی. شمرده نمیشود بحساب در نمی آید
فرهنگ لغت هوشیار
مفرد مذکر مخاطب از فعل مضارع موکد بنون تاکید خفیفه) البته شتاب مکن: آنکه استادان گیتی برحذر باشند از و تو بنادانی مرو نزدیک او لاتعجلن. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالفعل
تصویر بالفعل
در حال حاضر، حصول یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلات فعل
تصویر آلات فعل
بی دست و پاها تو سری خور ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لا تفعل
تصویر لا تفعل
مکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالفعل
تصویر بالفعل
((بِ لْ فِ))
فعلاً، اکنون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلات فعل
تصویر آلات فعل
بی دست وپاها، توسری خورها
فرهنگ واژه فارسی سره
درعمل، عملاً
متضاد: بالقوه، در حال حاضر، اکنون، فعلا، حالا
فرهنگ واژه مترادف متضاد