جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بالفعل

بالفعل

بالفعل
در حال حاضر، درحال، اَکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، کُنون، اَلآن، فِعلاً، اینَک، اِیمِه، اَلحال، حالا، حالیا، ایدَر، ایدون، عِجالَتاً، فِی الحال، نون، هَمیدون، هَمینَک
بالفعل
فرهنگ فارسی عمید

بالفعل

بالفعل
مُرَکَّب اَز: ب + ال + فعل، فعلاً. اکنون. کنون. نقداً. در حال حاضر. هم اکنون. الحال. درین زمان. در این وقت. حالا. مقابل بالمآل. درین ساعت. فی الحال. (ناظم الاطباء)، در وقت: بالفعل ادای این مال میسر من نیست.
لغت نامه دهخدا

الفعل

الفعل
بمعنی ’خداوند ثواب اوست’، نام مردی از بن یامینیان که بعضی از پسران او شهر نود و لود و دهات آنها را ساختند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

بالوعه

بالوعه
چاهک چاهی که در آن باران و آبهای فاسد ریخته شود چاه فاضل آب آبریز
فرهنگ لغت هوشیار

بالفرض

بالفرض
به گمان به انگار فرضا از روی فرض: داری آن مایه که گر مصلحتی را بالفرض بانگ پرنور زند پاس تو کز سایه بکاه، (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار