- لابث
- درنگ کننده، مقیم در جایی
معنی لابث - جستجوی لغت در جدول جو
- لابث
- درنگ کننده
- لابث ((بِ))
- درنگ کننده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
التماس
کر بز، فرومایه
درخواست همراه با فروتنی، التماس، زاری، عذرخواهی، لابه، لاو، لاوه،
نگرانی، نیرنگ، سخن همراه با مهربانی مثلاً لابۀ مادرانه، چاپلوسی
نگرانی، نیرنگ، سخن همراه با مهربانی مثلاً لابۀ مادرانه، چاپلوسی
بازی کننده به بازی گیرنده، بیهوده بازی کننده، بیهوده
سنگلاخ، زمین بی ریگ، اشتران سیاه اظهار نیاز تضرع التماس یا به لابه زبان گشادن (گشودن)، تضرع و التماس کردن: چو رستم چنین گفت ایرانیان بلابه گشادند یکسر زبان. (شا. لغ)، تملق چاپلوسی: هر که به لابه دشمن فریفته شود... سزای او این است. یا به لابه دم جنباندن (جنبانیدن)، تملق و چاپلوسی کردن: بسختی جان سبک میدارهان تا چون سبکساران بلابه پیش سگساران چو سگ را بجنبانی. (خاقانی. سج. 414)، فریب خدعه مگر. یا به لابه گفتن، از روی فریب و مکر گفتن: بلابه گفت شبی میر مجلس تو شوم شدم برغبت خویشش کمین غلام و نشد. (حافظ. 114)، اضطراب قلق، قربان و صدقه: در آن نامه سوگندهای گران فریبنده چون لابه مادران. (نظامی لغ) سخنی نیازمندانه، اظهار اخلاص با نیاز تمام، فروتنی، تضرع، عجز، زاری
شیر دار، شیر خوراننده
نه بلکه: نیست مردم ناصبی نزدیک من لابل خراست طبع او خروار هست و صورتش خروار نیست. (ناصر خسرو)
پوسید جامه پوش پوشنده (جامه) جامه پوشیده
شیر از جانوران، بسیار فراوان ناچار ناگریز ناچار بناچار: چه لابد در این هلاک خواهی شد، یا لابدی. لاعلاجی ناچاری
درنگ کننده، ماندگار
آهسته رو کند: اسپ
سرسرای بزرگ ورودی، تالار ورودی هتل و مهمان خانه (واژه فرهنگستان)، گروه یا جریانی که تلاش می کنند بر هیئت حاکمه یا بر کسانی در جهت منافع یا آرمان خود اثر بگذارد
ناچار، ناگزیر، گویا، چنان که معلوم است
نه، بلکه
عبث، بیهوده
آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، ناگزر، کام ناکام، خوٰاه ناخوٰاه، ناکام و کام، خوٰاه و ناخوٰاه، لاعلاج، لامحاله، ناچار، لاجرم، ناگزرد، چار و ناچار، خوٰاهی نخوٰاهی، ناگزران، به ناچار، به ضرورت، ناگزیر
خرامنده، بنشاط، شادان
در هم گیاه
کاملاکلا: این گوشت لاب ماهیچه است
درنگ کردن
کاملاً، کلاً
درنگ، توقف