جدول جو
جدول جو

معنی لابا - جستجوی لغت در جدول جو

لابا
لو پر ژان باپتیست، نام دمینیکن و مبلّغ فرانسوی، مولد پاریس (1663 - 1738)، او راست: ’مسافرت به جزائر امریکا’
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تابا
تصویر تابا
(دخترانه و پسرانه)
تابنده، تابان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لابان
تصویر لابان
(پسرانه)
عبری از عربی، لین، سفید، نام پدر همسر یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بابا
تصویر بابا
(پسرانه)
پدر بزرگ، با احترام اسم از پدر بردن، تخلص شاعرکرد، حسین کرم الله، نام شاعرو عارف کرد، بابا طاهر عریان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لاما
تصویر لاما
نوعی شتر بی کوهان به رنگ خرمایی، سیاه، سفید یا ابلق که در امریکای جنوبی پیدا می شود و قدش به یک متر می رسد
مرد روحانی یا کاهن بودایی در طریقۀ لامائیسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابا
تصویر بابا
پدر، مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، ابی، ابا، والد، اتا، بابو، اب، آتابرای مثال طفل تا گیرا و تا پویا نبود / مرکبش جز گردن بابا نبود (مولوی - ۷۲)، پدربزرگ
عنوانی برای برخی از عارفان مثلاً باباطاهر عریان
عنوانی غیر محترمانه برای شخص مجهول یا کسی که نمی خواهند نامش را ببرند، یارو مثلاً یک بابایی چرخ ماشین را پنچر کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از البا
تصویر البا
خوراکی که از دل و جگر خرد شده با روغن، پیاز داغ، رب و غیره درست می کنند، قلیه پوتی، حسره الملوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لابه
تصویر لابه
درخواست همراه با فروتنی، التماس، زاری، عذرخواهی، لابه، لاو، لاوه،
نگرانی، نیرنگ، سخن همراه با مهربانی مثلاً لابۀ مادرانه، چاپلوسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لابث
تصویر لابث
درنگ کننده، مقیم در جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لالا
تصویر لالا
درخشان، تابان
للیه، مردی که پرستار و مربی شاه زادگان و کودکان بزرگ زادگان بوده است
لؤلؤ لالا: مروارید درخشان
فرهنگ فارسی عمید
سفلی، دهی است از دهستان بخش نمین شهرستان اردبیل واقع در 18هزارگزی شمال اردبیل و 8هزارگزی راه شوسۀ اردبیل به خیاو. هوای آن معتدل و دارای 112 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام دیهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی ساوه، واقع در 13 هزارگزی جنوب خاوری ساوه، دارای یکصد نفر سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ لابه، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لابث
تصویر لابث
درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
شیر از جانوران، بسیار فراوان ناچار ناگریز ناچار بناچار: چه لابد در این هلاک خواهی شد، یا لابدی. لاعلاجی ناچاری
فرهنگ لغت هوشیار
نه بلکه: نیست مردم ناصبی نزدیک من لابل خراست طبع او خروار هست و صورتش خروار نیست. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاما
تصویر لاما
فرانسوی شتر بی کوهان از جانوران شتر آمریکا
فرهنگ لغت هوشیار
از لالا تازی تابان درخشان لالا بگی یا لالا بیگی: برابر است با لالا بغی لالا پارسی است و برابر است با (غلام) تازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لابس
تصویر لابس
پوسید جامه پوش پوشنده (جامه) جامه پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
سنگلاخ، زمین بی ریگ، اشتران سیاه اظهار نیاز تضرع التماس یا به لابه زبان گشادن (گشودن)، تضرع و التماس کردن: چو رستم چنین گفت ایرانیان بلابه گشادند یکسر زبان. (شا. لغ)، تملق چاپلوسی: هر که به لابه دشمن فریفته شود... سزای او این است. یا به لابه دم جنباندن (جنبانیدن)، تملق و چاپلوسی کردن: بسختی جان سبک میدارهان تا چون سبکساران بلابه پیش سگساران چو سگ را بجنبانی. (خاقانی. سج. 414)، فریب خدعه مگر. یا به لابه گفتن، از روی فریب و مکر گفتن: بلابه گفت شبی میر مجلس تو شوم شدم برغبت خویشش کمین غلام و نشد. (حافظ. 114)، اضطراب قلق، قربان و صدقه: در آن نامه سوگندهای گران فریبنده چون لابه مادران. (نظامی لغ) سخنی نیازمندانه، اظهار اخلاص با نیاز تمام، فروتنی، تضرع، عجز، زاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لابلا
تصویر لابلا
لا بر لا: 1 از لابلای درختان عبور میکرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لابن
تصویر لابن
شیر دار، شیر خوراننده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع لبیب، خردمندان، پرمغزان، نوعی خوراک که عبارتست از دل و جگر قیمه کشیده و در روغن بریان کرده، حسره الملوک، قلیه پوتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابا
تصویر بابا
پیرمرد کامل، پدر
فرهنگ لغت هوشیار
لاباس عندنا. نزد ما ترس و باکی نیستند نا باک نداریم: هر چه کان گفت کان لا یجوز چنین آن دگر گفت عندنا لاباس. (ناصرخسرو) توضیح در عربی گویند لاباس به او را ضرر و مانعی نیست) و لاباس علیک (ترا ترسی نیست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابا
تصویر بابا
پدر، پدربزرگ، عنوانی برای عارفان و حکیمان، باباافضل، باباطاهر، شخص، کس (عنوانی غیرمحترمانه)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لابی
تصویر لابی
سرسرای بزرگ ورودی، تالار ورودی هتل و مهمان خانه (واژه فرهنگستان)، گروه یا جریانی که تلاش می کنند بر هیئت حاکمه یا بر کسانی در جهت منافع یا آرمان خود اثر بگذارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لابه
تصویر لابه
((بِ))
عجز، نیاز، التماس، زاری، خودستایی، تکبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لابلا
تصویر لابلا
((بِ))
تو در تو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لابس
تصویر لابس
((بِ))
پوشنده (جامه)، جامه پوشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لابد
تصویر لابد
ناچار، ناگزیر، گویا، چنان که معلوم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لابث
تصویر لابث
((بِ))
درنگ کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاما
تصویر لاما
شتر بی کوهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاما
تصویر لاما
پیشوای مذهب لامایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لابه
تصویر لابه
التماس
فرهنگ واژه فارسی سره