جدول جو
جدول جو

معنی قیمی - جستجوی لغت در جدول جو

قیمی
(می ی)
نسبت است به قیمت. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح فقه) در برابر مثلی. غیرمثلی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیمی
تصویر شیمی
علمی که در خواص مواد، تجزیه و ترکیب و اثر آن ها در یکدیگر بحث می کند
شیمی آلی: در علم شیمی قسمتی از شیمی که دربارۀ کربن یعنی درمورد مواد اولیۀ حیوانی و گیاهی بحث می کند، شیمی کربن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیمه
تصویر قیمه
خورشی که از گوشت ریزکرده، لپه، پیاز داغ، سیب زمینی سرخ کرده و رب تهیه می شود، گوشت خردکرده
قیمه کردن: کنایه از ریز کردن، ریزریز کردن گوشت و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیسی
تصویر قیسی
نوعی زردآلوی خوش طعم و درشت، خشک کردۀ این نوع زردآلو
فرهنگ فارسی عمید
(فُ قَ)
منسوب به بنی فقیم. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مقیم بودن. اقامت:
بر درگه جبار ترا باد مقیمی
زیرا به از آن در، به جهان هیچ دری نیست.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 62).
، دلالی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قیچی
تصویر قیچی
آلتی که بوسیله آن پارچه و کاغذ و اشیا دیگر را ببرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیحی
تصویر قیحی
درتازی نیامده چرکی پلشتی منسوب به قیح پلشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیمه
تصویر قیمه
گوشت خرد کرده
فرهنگ لغت هوشیار
به خود ایستایی ورجاوندی خودمانی قیوم بودن قائم بالذات بودن پایندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیری
تصویر قیری
در تازی نیامده گژفی زفتی گژفیک منسوب به قیر مربوط به قیر، سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیسی
تصویر قیسی
نوعی از زرد آلو که خوش طعم است
فرهنگ لغت هوشیار
قیسی بنگرید به قیسی یکی ازانواع زردالو که بسیار شیرین و مطبوع است و در اطراف دماوند فراوان است: دانه قیسی را اگر مغزش را تنها در زمین بکاری چیزی نروید. چون با پوست بهم بکاری بروید. پس دانستم که صورت نیز در کارست. نماز نیز در باطن است، زردآلوی خشک شده و برگه زردالو که به نام کشته و برگه نیز نامیده می شود، شفتالوی خشک شده، زردالویی که خشک کنند و مغز بادام یا هسته زردالوآگین و حشواو کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیطی
تصویر قیطی
گرمازارد بچه تابستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیفی
تصویر قیفی
تگاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیمت
تصویر قیمت
بهای کالا، ارزش هر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیمتی
تصویر قیمتی
درتازی نیامده گرانبها گرانمایه گرانبها با ارزش انگشتر قیمتی
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده (افزونی یاء بر قدیم درست نیست) (با یاء مصدری و بمعنی مصدری استعمال آن صحیح است) باستانی کهنه دیرینه کهن، سالدیده پیر. توضیح کلمه قدیمی... و امثال آن اگر با یاء مصدری و بمعنی مصدری استعمال شود صحیح است مانند قدیمی بودن کتاب دلیل اهمیت آنست اما اگر با یاء الحاق و بمعنی وصف مطلق بکار رود مثل کتاب قدیمی - بمعنی کتاب کهنه - غلط است و بجای آن قدیم باید نوشته شود دوست قدیم کتاب قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
علمی است که در آن از خواص اجسام طبیعی و تغییرات عمیق گوهرها و عناصر بحث می شود
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سیم نقره یی سیمین از نقره ساخته، آن چه از سیم سازند مفتولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیمی
تصویر خیمی
تاژدوز تاژ فروش چادر فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیمی
تصویر دیمی
خودرو، کشت که به باران آبیاری شود
فرهنگ لغت هوشیار
نایی نایگونه، کلکی، نوشته منسوب به قلم، نوشته محرر، باریک مانند قلم نازک: بینی قلمی آدمی قلمی است. دستی که نان را ستاند... انگشتهای کشیده و قلمی داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیمی
تصویر قدیمی
دیرینه، کهنه، سال دیده، پیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیچی
تصویر قیچی
((قِ))
ابزاری که به وسیله آن پارچه، کاغذ و اشیاء دیگر را می برند و دارای دو شاخه برنده است که از وسط به یکدیگر وصل شده اند، مقراض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیسی
تصویر قیسی
((قَ یا قِ یْ))
نوعی از زردآلو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیمت
تصویر قیمت
((ق مَ))
ارزش، نرخ
قیمت خون پدر کسی: کنایه از بهای بسیار گزاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیمه
تصویر قیمه
((ق مِ))
گوشتی به صورت قطعه های ریز و کوچک بریده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلمی
تصویر قلمی
((قَ لَ))
منسوب به قلم، نوشته، محرر، لاغر، نازک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیمی
تصویر شیمی
علمی است که موضوع آن خواص ماده، ترکیب، تجزیه و تأثیر آنهاست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیمی
تصویر دیمی
((دِ))
غله ای که فقط با آب باران نمو کرده باشد، بی مطالعه، الکی، خود بار آمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قدیمی
تصویر قدیمی
کهن، باستانی، کهنه، پارینه، دیرین، دیرینه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قیچی
تصویر قیچی
برشگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شیمی
تصویر شیمی
کیمیا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قیمت
تصویر قیمت
بها، ارزش، نرخ
فرهنگ واژه فارسی سره