جدول جو
جدول جو

معنی قیفل - جستجوی لغت در جدول جو

قیفل
(فَ)
قیفال. (ناظم الاطباء). رجوع به قیفال شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیفال
تصویر قیفال
رگی در بازو که در قدیم از آن خون می گرفتند، رگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیل
تصویر قیل
گفتگو، گفتار
قیل و قال: گفتگو، مباحثه، جنجال، سر و صدا
فرهنگ فارسی عمید
وسیلۀ فلزی یا شیشه ای دهان گشادی که دنبالۀ آن شبیه لوله است و مایعات را به وسیلۀ آن در ظرف های دهان تنگ می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفل
تصویر قفل
وسیله ای فلزی که به در صندوق یا خانه می زنند و در را با آن می بندند، کلیدان
قفل ابجد: نوعی قفل که با حروف الفبا باز و بسته می شود
قفل رومی: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو قفل رومی آوردی در آهنگ / گشادی قفل گنج از روم و از زنگ (نظامی۱۴ - ۱۸۰)، بلبل همی سراید چون باربد / قالوس و قفل رومی و جالینوس (عنصری - ۳۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قافل
تصویر قافل
بازگردنده، بازگردنده از سفر
فرهنگ فارسی عمید
(قِفْ فی)
گلاب. (اقرب الموارد). رجوع به قفیل شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
بازگردنده از سفر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آنکه دست او خشک شده باشد. (مهذب الاسماء). مرد خشک دست. (منتهی الارب) ، پوست خشک. خشک پوست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فوفل. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). پوپل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جم اسپرم. (از فهرست مخزن الادویه). رجوع به جم اسپرم شود
لغت نامه دهخدا
(قُیْ یا)
جمع واژۀ قائل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به قائل شود
لغت نامه دهخدا
نام کوهی است بلند در بادیه، (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ فُ)
بز شگرف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ جُ)
موضعی است (منتهی الارب) در سرزمین طی. زید بن خیل در شعر خود که آن راپیش از مرگش سروده از آن یاد کند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
پوست خشک، آنچه خشک شود از درخت، تازیانه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، گلاب. (منتهی الارب). رجوع به قفّیل شود، راه کوه سنگ که دویدن را نشاید، گویا کوچۀ دربسته است، گیاهی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شیر که نیمروزان خورند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
گوستاو. مهندس فرانسوی (1832- 1923 میلادی). وی آثار متعدد فلزی و برج معروف به ’برج ایفل’ پاریس را ساخته است. برج ایفل، به ارتفاع 300 متر که در شان دمارس پاریس به سال 1889م. توسط مهندس ایفل بنا شده و اکنون برای فرستندۀ تلویزیون از آن استفاده میشود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قَ هََ)
پیکر، دیدار و روی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قیهله. و از این باب است قول علی علیه السلام: و اجعل حندوریتک الی قیهلی، ای وجهی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زفت تر که از درخت صنوبر گیرند، (برهان) (فرهنگ فارسی معین)
قیر، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
منسوب به قیف، بشکل قیف، رجوع به قیف شود
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
رجل قیفط، مرد بسیارجماع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رگی در بازو که آن را مخصوص به سر و روی میدانستند و سراروی نیز گویند، (ناظم الاطباء)، رگی است که گشادن آن بخون گرفتن سر و روی و گلو را مفید باشد و بهمین سبب آن را در عرف سر و رو گویند، (آنندراج)، رگی است در ذراع که برای بیماریهای سر آن را فصد کنند و آن معرب است و گویند عربی است، (از اقرب الموارد)، از یونانی کفاله بمعنی سر و رأس است، ولی قیفال در کتب طبی عربی و فارسی بمعانی ذیل آمده است:
1- به معنی ephalicosK یونانی و ephaliqueC فرانسوی بکار رفته که بمعنی آنچه مربوط به سر است (رأسی) میباشد، مانند: ورید قیفال (یکی از وریدهای بازو)، شریان قیفال (شریان سبات)، سراروی،
2- مخصوصاً به ورید قیفال اطلاق شود،
مؤلف ذخیره نویسد: دو رگ قیفال است، از هر دستی یکی، و این قیفال رگ دوم است که از جگر بسوی بالا برآمده باشد تا به چنبر گردن و اینجا به دو بخش شده است و باز هر بخشی به دو بخش شده است یکی کوچکتر و یکی بزرگتر و به جانبی از گردن درآمده است بسر برآمده (کذا) و با دماغ اندرآمده (کذا) و بزیر دماغ چون فرشی گسترده شده و اندر حجابهای دماغ پراکنده شده و غذا بدو میرساند و دماغ را بهرۀ تمام دهد و باز جمع شده است و هم بر آن سان که باسلیق فرودآید فرودآمده است و اندر بعض مردمان فرودآمدن وی پوشیده تر باشد ازبهر آنکه اندر زیر عضله باشد و اندر بعضی ظاهرتر باشد از بهر آنکه بر روی عضله ها و بعضی اصحاب تشریح گفته اند ودجان هر دو شاخ باسلیق است که بر سر می برآیدو قیفال از سر فرودآید و پوشیده فرودآید و بدین سبب گویند که ودج غلیظ باسلیق است و ودج رقیق قیفال است، از بهر آنکه چون پوشیده فرودآید باریک نماید و هر دو رگ یعنی قیفال و باسلیق از هر دو جانب گردن به هردو دست فرودآید و اندر لغت یونان کرانۀ چیزها را قیفال گویند، و این رگ را قیفال از بهر این گویند که بر کرانۀ ذراع نهاده است و فصد قیفال علتهای سر و چشم و بینی و کام و دهان و دندان و لب را سودمند بود، (از ذخیرۀ خوارزمشاهی) :
هر یکی از ساعدین مادر و بازو
خویشتن آویخته با کحل و قیفال،
منوچهری (از فرهنگ فارسی معین)،
از هر مژه هر زمان ز شوقت
می بگشائیم هزار قیفال،
- قیفال از دست مردمک دیده زدن، کنایه از خون گریستن، (فرهنگ فارسی معین) :
عدو حرارت بیم تو دارد اندر دل
ز دست مردمک دیده زآن زند قیفال،
انوری (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قافل
تصویر قافل
باز گردنده از سفر، خشک پوست، مرد خشک دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفیل
تصویر قفیل
پوست خشک، خشکیده، تازیانه، گلاب، کوره راه
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی که آنرا از فلز یا شیشه سازند و دهانه آن به شکل مخروطی است که از پائین بلوله استوانه متصل میگردد و مایعات را بوسیله آن در ظرف دهان تنگ می ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیل
تصویر قیل
گفتار، گفتگو، جواب
فرهنگ لغت هوشیار
آهنی است که بدان در را بندند، کلیدانه، آلتی فلزی که بدرب صندوق یا خانه و یا درب می بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیفی
تصویر قیفی
تگاوی
فرهنگ لغت هوشیار
سری وابسته به سر، سراروی در یونانی کفاله به معنی سر و راس است ولی قیفال در کتب طبیء عربی و فارسی به معانی ذیل آمده: به معنی یونانی و فرانسوی به کار رفته که به معنی آنچه مربوط به سر است (راسی) می باشد مانند ورید قیفال (یکی از وریدهای بازو) شریان قیفال (شریان سبات) سراروی، مخصوصا به ورید قیفال اطلاق شود: هر یکی از ساعدتین ما در بازو خویشتن آویخته با کحل و قیفال. (منوچهری د. 133) یا قیفال از دست مردمک دیده زدن، خون گریستن: عدو حرارت بیم تو دارد اندر دل ز دست مردمک دیده زان زند قیفال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیهل
تصویر قیهل
پیکر، روی، دیدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیل
تصویر قیل
گفتار، گفتگو
فرهنگ فارسی معین
وسیله ای فلزی یا پلاستیکی یا شیشه ای یا کائوچویی که دهانه آن مخروطی شکل است و از پایین به لوله ای استوانه ای متصل می شودومایعات را به وسیله آن می توان به راحتی در ظروف دهان تنگ ریخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قفل
تصویر قفل
اسبابی برای بستن چیزی و جلوگیری از دسترسی آزادانه به آن، اسبابی که جز با کلید یا رمز معینی باز نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیفال
تصویر قیفال
((ق))
رگ بازو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قفل
تصویر قفل
چیلان
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی