جدول جو
جدول جو

معنی قیف - جستجوی لغت در جدول جو

قیف
آلتی که آنرا از فلز یا شیشه سازند و دهانه آن به شکل مخروطی است که از پائین بلوله استوانه متصل میگردد و مایعات را بوسیله آن در ظرف دهان تنگ می ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
قیف
وسیله ای فلزی یا پلاستیکی یا شیشه ای یا کائوچویی که دهانه آن مخروطی شکل است و از پایین به لوله ای استوانه ای متصل می شودومایعات را به وسیله آن می توان به راحتی در ظروف دهان تنگ ریخت
فرهنگ فارسی معین
قیف
وسیلۀ فلزی یا شیشه ای دهان گشادی که دنبالۀ آن شبیه لوله است و مایعات را به وسیلۀ آن در ظرف های دهان تنگ می ریزند
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیفی
تصویر قیفی
تگاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقیف
تصویر ثقیف
زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقیف
تصویر سقیف
آسمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقیف
تصویر لقیف
چست، زیرک، تالابه شکسته، ساختمان خشتی کوخ، چاه پرآب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقیف
تصویر ثقیف
((ثَ))
زیرک، چالاک، ماهر، حاذق، نام یکی از قبایل عرب ساکن بین طائف و مکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیف
تصویر حیف
افسوس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قیم
تصویر قیم
استور، سرپرست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قید
تصویر قید
سان واژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طیف
تصویر طیف
بیناب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ریف
تصویر ریف
چریدن چرا زمین پر آب و علف خاک پر نعمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیف
تصویر زیف
دیوار بند، پایه پایه نردبان، سیم نبهره ناسره قلب (زر و سیم پول)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیف
تصویر تیف
خس و خار و خلاشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیف
تصویر جیف
جمع جیفه، مردارها جمع جیفه مردارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیف
تصویر حیف
دریغ، افسوس جور و ستم کردن بر کسی جور و ستم کردن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیف
تصویر پیف
کلمه ایست که کراهت از بوی بد را رساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیف
تصویر سیف
شمشیر زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیف
تصویر سیف
شمشیر
ساحل دریا، ساحل رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطف
تصویر قطف
سلمه، گیاهی بیابانی و خودرو دارای ساقۀ کوتاه و برگ های بیضی شکل مانند اسفناج که در پختن بورانی و آش به کار می رود، سرمک، سرمج، سرمق، اسفناج رومی،
نوعی درخت کوهی که دارای چوب سخت است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطف
تصویر قطف
در علم عروض اسقاط سبب خفیف از آخر رکن چنان که از مفاعلتن مفاعل باقی بماند و نقل به فعولن شود، چیدن میوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قید
تصویر قید
زندان، بند، یادداشت، ذکر، افسار،
در دستور زبان کلمه ای که مفهوم فعل، صفت یا کلمۀ دیگر را به زمان، مکان یا چگونگی و حالتی مقید می سازد،
در علوم ادبی در قافیه، حرف ساکنی که قبل از حرف روی واقع می شود مانند «ر» در کلمۀ «مرد»، درصورتی که قافیه واقع شده باشد،
ریسمان یا چیز دیگر که به پای انسان یا چهارپایان می بستند
در قید حیات بودن: زنده بودن
قید اندازه: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ زمان است مقدار یا اندازه است قید مقدار
قید تاکید: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ تاکید است مانند بی گفتگو، ناچار، بی گمان، بی چند و چون، البته، لابد
قید ترتیب: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ چگونگی قرارگرفتن است مانند یکان یکان، دسته دسته، پیاپی، دمادم
قید حالت: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ حالت فعل است مانند چنین، گریان، شتابان، عاقلانه
قید زمان: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ زمان است مانند ناگهان، پیوسته، همواره، دیر، زود، بامداد
قید شک و ظن: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ گمان و تردید است مانند گویی، پنداری، مگر، شاید
قید مقدار: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ زمان است مقدار یا اندازه است مانند بسیار، اندک، بیش، کم، بسا، بسی
قید مکان: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ مکان است مانند بالا، پایین، پیش، پس، آنجا، اینجا، همه جا
قید نفی: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ نفی یا رد است مانند نه، هرگز، به هیچ رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیف
تصویر زیف
زر و سیم ناسره غش دار، پول قلب
گناه، بی ادبی، ناکسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیم
تصویر قیم
کسی که سرپرست و عهده دار امور طفل یتیم باشد، متولی امر و عهده دار آن
متولی وقف
راست و معتدل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیح
تصویر قیح
زرداب، چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، کلچ، کلخج، کلنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیف
تصویر کیف
وسیله ای با شکل و اندازه های مختلف از جنس چرم، پارچه، پلاستیک و مانند آن برای حمل اشیای گوناگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیف
تصویر حیف
در هنگام تاسف و افسوس بر از دست دادن چیزی گفته می شود، موجب پشیمانی
ستم کردن، ظلم کردن، ظلم، جور، ستم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاف
تصویر قاف
نام حرف «ق»، پنجاهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۵ آیه، باسقات
در افسانه ها کوهی که می پنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه داشته، برای مثال گاه خورشید و گهی دریا شوی / گاه کوه قاف و گه عنقا شوی (مولوی - ۱۹۶)، چنان پهن خوان کرم گسترد / که سیمرغ در قاف روزی خورد (سعدی۱ - ۳۴)
قاف تا قاف: کنایه از سرتاسر جهان، کران تا کران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیم
تصویر قیم
قیمت ها، بهاها، نرخ ها، ارزش ها، ارج ها، جمع واژۀ قیمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قذف
تصویر قذف
تهمت و افترا بستن، استفراغ کردن، دشنام دادن، پرتاب کردن، دور انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریف
تصویر ریف
زمین پرآب و علف، زمین پرنعمت و پرکشت و زرع، زمین نزدیک به آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیف
تصویر طیف
نوار هفت رنگی که نور پس از گذشتن از منشور تشکیل می دهد، مجموعه چیزهایی که خصوصیات مشترکی داشته باشند
خیال، توهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیف
تصویر صیف
تابستان، فصل گرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیف
تصویر ضیف
میهمان
فرهنگ لغت هوشیار