قائل. نعت فاعلی از قول. گوینده. (آنندراج). جمع واژۀ قوّل و قیّل. (آنندراج بنقل از منتهی الارب). رجوع به قائل شود، قیلوله کننده. (غیاث اللغات) (منتخب) (از آنندراج). چاشتگاه خسبنده. (لغت نامۀ خطی بی نام متعلق به کتاب خانه مؤلف) ، در عرف به معنی اقرارکننده به خطای خود. (آنندراج). رجوع به قائل شود
قائل. نعت فاعلی از قول. گوینده. (آنندراج). جَمعِ واژۀ قُوَّل و قُیَّل. (آنندراج بنقل از منتهی الارب). رجوع به قائل شود، قیلوله کننده. (غیاث اللغات) (منتخب) (از آنندراج). چاشتگاه خسبنده. (لغت نامۀ خطی بی نام متعلق به کتاب خانه مؤلف) ، در عرف به معنی اقرارکننده به خطای خود. (آنندراج). رجوع به قائل شود
پست قامت لاغر، کم و اندک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). یسیر. نزر. واحد و جمع در این یکسان بود. (مهذب الاسماء). ج، قلیلون و اقلاّء و قلل و قللون. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : و اذکروا اذ انتم قلیل. (قرآن 26/8) و قولهم لم یترک قلیلاً و لاکثیراً. (منتهی الارب). زان جمال و بها که بود ترا نیست با تو کنون قلیل و کثیر. ناصرخسرو. - آب قلیل، فقها در کتب فقهی آب را به انواعی از قبیل: آب جاری، آب باران، آب چاه، تقسیم کرده و برای هر یک احکامی ذکر نموده اند یکی از اقسام آب، آب قلیل است.آب قلیل آبی است راکد و کمتر از کر. مشهور برآنند که آب قلیل با ملاقات نجاست نجس میشود. گروهی بر این عقیده اند که بین آب قلیل و آب کر فرقی نیست و هرگاه یکی از اوصاف سه گانه آن (مزه، بو، رنگ) به وصف نجس تغییر یابد نجس میشود، برای تفصیل این مطلب رجوع به کتاب استدلالی ’الفیض’ تألیف آیهاﷲ فیض قمی چ 1369هجری قمری ص 8 ببعد شود. - رجل قلیل الخیر، مردی که کار خیر نکند. (اقرب الموارد). - قلیل السکنه، کم مردم. - قلیل المده، کم مدت. - قلیل المنفعه، کم فایده. - قلیل بلیل {{از اتباع}} ، کم. اندک. - قلیل من الرجال یقول ذلک، هیچکس چنین نگوید. (اقرب الموارد)
پست قامت لاغر، کم و اندک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). یسیر. نزر. واحد و جمع در این یکسان بود. (مهذب الاسماء). ج، قلیلون و اَقِلاّء و قُلَل و قُلُلون. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : و اذکروا اذ انتم قلیل. (قرآن 26/8) و قولهم لم یترک قلیلاً و لاکثیراً. (منتهی الارب). زان جمال و بها که بود ترا نیست با تو کنون قلیل و کثیر. ناصرخسرو. - آب قلیل، فقها در کتب فقهی آب را به انواعی از قبیل: آب جاری، آب باران، آب چاه، تقسیم کرده و برای هر یک احکامی ذکر نموده اند یکی از اقسام آب، آب قلیل است.آب قلیل آبی است راکد و کمتر از کر. مشهور برآنند که آب قلیل با ملاقات نجاست نجس میشود. گروهی بر این عقیده اند که بین آب قلیل و آب کر فرقی نیست و هرگاه یکی از اوصاف سه گانه آن (مزه، بو، رنگ) به وصف نجس تغییر یابد نجس میشود، برای تفصیل این مطلب رجوع به کتاب استدلالی ’الفیض’ تألیف آیهاﷲ فیض قمی چ 1369هجری قمری ص 8 ببعد شود. - رجل قلیل الخیر، مردی که کار خیر نکند. (اقرب الموارد). - قلیل السکنه، کم مردم. - قلیل المده، کم مدت. - قلیل المنفعه، کم فایده. - قلیل بلیل {{اَز اَتباع}} ، کم. اندک. - قلیل من الرجال یقول ذلک، هیچکس چنین نگوید. (اقرب الموارد)
پوست خشک، آنچه خشک شود از درخت، تازیانه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، گلاب. (منتهی الارب). رجوع به قفّیل شود، راه کوه سنگ که دویدن را نشاید، گویا کوچۀ دربسته است، گیاهی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
پوست خشک، آنچه خشک شود از درخت، تازیانه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، گلاب. (منتهی الارب). رجوع به قِفّیل شود، راه کوه سنگ که دویدن را نشاید، گویا کوچۀ دربسته است، گیاهی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
آنچه سبز بریده شود از کشت. (منتهی الارب). علف جو که سبز بریده شود برای چارپایان، و آن را قصیل نامند زیرا که از سستی به زودی بریده و قطع میشود، و فقیهان زرع را قبل از ادراک قصیل نامند به طور مجاز. (اقرب الموارد از المعرب). عوام، در قم و اطراف آن را خصیل گویند، جماعت و گروه. (منتهی الارب)
آنچه سبز بریده شود از کشت. (منتهی الارب). علف جو که سبز بریده شود برای چارپایان، و آن را قصیل نامند زیرا که از سستی به زودی بریده و قطع میشود، و فقیهان زرع را قبل از ادراک قصیل نامند به طور مجاز. (اقرب الموارد از المعرب). عوام، در قم و اطراف آن را خصیل گویند، جماعت و گروه. (منتهی الارب)
کشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل). مذکر و مؤنث دروی یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج) : سرانگشتان صاحبدل فریبش نه در حنّاکه در خون قتیل است. سعدی. و گر هلاک منت درخور است باکی نیست قتیل عشق شهید است و قاتلش غازی. سعدی. ج، قتلی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج) : و اگر با آن مراءه ذکر نشود گوئی هذه قتیله فلان (و تاء تأنیث به آخر قتیل اضافه میشود) و مررت بقتیله، زیرا صفت قتیل در این مواردبه جای اسم نشسته است. (از منتهی الارب)
کشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل). مذکر و مؤنث دروی یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج) : سرانگشتان صاحبدل فریبش نه در حنّاکه در خون قتیل است. سعدی. و گر هلاک منت درخور است باکی نیست قتیل عشق شهید است و قاتلش غازی. سعدی. ج، قَتلی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج) : و اگر با آن مراءه ذکر نشود گوئی هذه قتیله فلان (و تاء تأنیث به آخر قتیل اضافه میشود) و مررت بقتیله، زیرا صفت قتیل در این مواردبه جای اسم نشسته است. (از منتهی الارب)