جدول جو
جدول جو

معنی قولیه - جستجوی لغت در جدول جو

قولیه
(قَ لی یَ)
شور وغوغا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قولیه
(قَ لی یَ)
از القاب غلات در آذربایجان. (خاندان نوبختی از شهرستانی ص 132 و تبصره ص 423)
لغت نامه دهخدا
قولیه
سوروغوغا غوغاپارسی است
تصویری از قولیه
تصویر قولیه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ رَیْ یُ)
شیفته گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج) ، در وله افکندن کسی را. (از اقرب الموارد). اندوهگین و سرگشته گردانیدن. (از ناظم الاطباء). رجوع به وله شود، جدا کردن بچه از مادر. فی الحدیث: لاتوله والده بولدها، ای لایفرق بین المراءه و ولدها و ذلک فی الصباء. (منتهی الارب). جدائی انداختن میان زن و بچۀ وی. (ناظم الاطباء). جدا کردن مادر از فرزند. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، واله گردانیدن حزن و جزع کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رْیْ)
روی فراکردن. (تاج المصادر بیهقی). روی فا چیزی کردن. (زوزنی). روی به چیزی آوردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار). روی آوردن به جهتی و کاری. منه قوله تعالی: فول ّ وجهک شطر المسجد الحرام. (قرآن 2 / 144) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پشت بگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از آنندراج) (از دهار). روی بگردانیدن و پشت دادن (ضد) و منه قوله تعالی: ولی مدبراً. (قرآن 10/27) ، برگردانیدن. منه قوله تعالی: ما ولّی̍هم عن قبلتهم. (قرآن 2 / 142). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اعراض کردن و دور گردیدن: ولی الشی ٔ و عنه تولیه. (منتهی الارب) ، والی گردانیدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از کشاف اصطلاحات الفنون) (دهار) (از اقرب الموارد) ، کار در گردن کسی کردن. یقال: ولاه الامیر عمل کذا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عمل دادن به کسی. (آنندراج). کار به ذمۀ کسی کردن. (غیاث اللغات) ، خشک شدن خرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چیزی بدانچه خریده باشی فراکسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). چیز بر آنچه خریده باشند فا (به) کسی دادن. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نقل کردن مبیعه را به عقد و ثمن نخستین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصطلاح فقهی، بیعی که بایع ثمنی را که برای خرید مبیع پرداخته است بازگوید و به همان مبلغ نیز آن را بفروشد. و در کشاف آمده است:هرگاه شخص چیزی را به ثمن معین بخرد و آنگاه بخواهدآن را به دیگری بفروشد، اگر بخریدار بگوید: آن را به ثمنی که خریده ام بتو فروختم، چنین بیعی را تولیه گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به بیع شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
دریاچۀ بزرگی است که قسمتی از آن در زیر قطب شمال است و در نزدیکی آن، شهری است که پس از آن آبادی و عمارتی نیست. (از معجم البلدان). توله. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به توله شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
حقوق دان فرانسوی (1752-1835 میلادی) است که در دل تولد یافت. اثر مشهور او رساله ای در باب حقوق مدنی است که به وسیلۀ دوورژیه ادامه یافت. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(اَوْ وَ لی یَ)
مؤنث اوّلی ّ. (منتهی الارب). رجوع به اولی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ لی یَ)
مؤنث حولی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حولی شود
لغت نامه دهخدا
نخستینی مونث اولی نخستین پیشین: حالت اولیه تربیت اولیه، جمع اولیات
فرهنگ لغت هوشیار
سرپرستی خاوند گاری هم آوای تفعیل شیفته گرداندن، جدا کردن مادر از فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
((اَ وَ یِّ))
مؤنث اولی، نخستین، پیشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
نخستین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
أساسيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
Primitive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
primitif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
primitiv
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
원시적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
ابتدائی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
প্রাচীন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
za kale
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
原始的
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
первісний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
ראשוני
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
आदिम
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
primitif
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
ดั้งเดิม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
первобытный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
primitivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
primitivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
primitivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
原始的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
prymitywny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
primitief
دیکشنری فارسی به هلندی