روی فراکردن. (تاج المصادر بیهقی). روی فا چیزی کردن. (زوزنی). روی به چیزی آوردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار). روی آوردن به جهتی و کاری. منه قوله تعالی: فول ّ وجهک شطر المسجد الحرام. (قرآن 2 / 144) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پشت بگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از آنندراج) (از دهار). روی بگردانیدن و پشت دادن (ضد) و منه قوله تعالی: ولی مدبراً. (قرآن 10/27) ، برگردانیدن. منه قوله تعالی: ما ولّی̍هم عن قبلتهم. (قرآن 2 / 142). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اعراض کردن و دور گردیدن: ولی الشی ٔ و عنه تولیه. (منتهی الارب) ، والی گردانیدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از کشاف اصطلاحات الفنون) (دهار) (از اقرب الموارد) ، کار در گردن کسی کردن. یقال: ولاه الامیر عمل کذا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عمل دادن به کسی. (آنندراج). کار به ذمۀ کسی کردن. (غیاث اللغات) ، خشک شدن خرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چیزی بدانچه خریده باشی فراکسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). چیز بر آنچه خریده باشند فا (به) کسی دادن. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نقل کردن مبیعه را به عقد و ثمن نخستین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصطلاح فقهی، بیعی که بایع ثمنی را که برای خرید مبیع پرداخته است بازگوید و به همان مبلغ نیز آن را بفروشد. و در کشاف آمده است:هرگاه شخص چیزی را به ثمن معین بخرد و آنگاه بخواهدآن را به دیگری بفروشد، اگر بخریدار بگوید: آن را به ثمنی که خریده ام بتو فروختم، چنین بیعی را تولیه گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به بیع شود