جدول جو
جدول جو

معنی قوعس - جستجوی لغت در جدول جو

قوعس(قَ عَ)
سطبرگردن درشت و سخت پشت از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قوس
تصویر قوس
نهمین صورت فلکی منطقه البروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد، نهمین برج از برج های دوازده گانه، برابر با آذر، تیرانداز، خمیدگی، جمع اقواس، کمان
قوس و قزح: رنگین کمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قواس
تصویر قواس
کمان ساز، کمان فروش، کمان دار، کمانگیر
فرهنگ فارسی عمید
(عِ)
جبال قبله. ابن سکیت گوید: قاعس و مناخ و منزل انقب، یؤدین بطرف ینبع در ساحل (بحر قلزم) است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ اوعس. به معنی زمینهای نرم ریگناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جج، اواعس. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ وعساء. (ناظم الاطباء). رجوع به وعساء شود
لغت نامه دهخدا
(رَطْیْ)
اندازه کردن چیزی را به چیزی مانند وی در حکم، سبقت بردن و پیشی گرفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، راست کردن و صف کشیدن اسبان رهان را وقت تاختن. قاس الخیل، راست کرد و صف کشید اسبان رهان را وقت تاختن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ذو القوس، لقب سنان بن عامر بدان جهت که کمان خود را در عوض هزار شتر در نزدحارث بن ظالم نعمان اکبر گرو گذاشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
برجی است در آسمان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). نام برج نهم از دوازده برج فلکی که کمان و کمان گردون نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام برج نهم از بروج دوازده گانه است که ستاره هایش شکل مرد تیرانداز فرض شده. (از فرهنگ نظام). در جامع الحکمتین آمده: از دوازده برج که جملگی فلک بدان منقسم است، سه برج آتشی است و سه برج خاکی است و سه برج بادی است و سه برج آبی. آتشی حمل و اسد و قوس است... (جامع الحکمتین چ کربن و معین ص 272). حوت و قوس هر دو خانهای مشتری اند. (همان کتاب ص 286) :
چون حمل چون ثور چون جوزا و سرطان و اسد
سنبله، میزان و عقرب، قوس و جدی و دلو و حوت.
؟
لغت نامه دهخدا
(قَ)
کمان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مؤنث است و تصغیر آن قویسه میشود و گاهی آن را مذکر کنند و تصغیر آن را قویس گیرند. (ااز قرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ذراع. (اقرب الموارد). گز بدانجهت که مذروع را با آن قیاس کنند. قول خدای تعالی: فکان قاب قوسین أو أدنی، یعنی دو کمان عربی یا بقدر دو گز. (منتهی الارب) ، باقیماندۀ خرما در تک خنور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنچه گرو بندند در اسب دوانیدن و جز آن. (منتهی الارب) ، هرچه به هیأت قوس، منحنی باشد، چون قوس پل و قوس دایره و قوس قزح. (از اقرب الموارد) ، در هندسه و هیأت حصه ای از محیط دایره است. (فرهنگ نظام).
- قوس الرجل، آنچه از کمر وی منحنی باشد. (از اقرب الموارد).
- قوس السماء، عبارت است از نصف فلک و ربع مسکون یا غیر آن چرا که چون تمام فلک مرئی و غیرمرئی بشکل دایره تصور شود پس نصف آن یا ثلث آن یا ربع آن البته بصورت قوس باشد یا آنکه قوس السماء، قوس قزح مراد باشد. (آنندراج) (غیاث اللغات).
- قوس النهار، عبارت است از مقدار مسافت سیر ظاهری شمس از افق مشرقی تا افق مغربی چرا که چون تمام فلک مرئی و غیر مرئی را بصورت دایره فرض کنیم نصف آن بالضروره بشکل قوس باشد پس نصف مرئی فلک را که مسیر شمس در روز باشد قوس النهار گویند. (آنندراج) (غیاث اللغات).
- قوس قزح، رجوع به مدخل قوس قزح شود
لغت نامه دهخدا
(قَ وِ)
زمانۀ تنگ و دشوار. (منتهی الارب). زمان صعب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نوعی از سمک بحری است، به عجمی نبات وج. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
صومعۀ ترسایان، (برهان)، عبادت خانه راهبان، (منتهی الارب)، صومعۀ راهب و گویند، سرصومعه است، (اقرب الموارد)، و آن فارسی معرب است، (المعرب جوالیقی ص 278)، خانه شکاری، (منتهی الارب)، خانه شکارچی، (از اقرب الموارد)،
کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند، (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
رفتن چون قعسان. گویند: قعس قعساً، مشی مشیه القعسان او تکلف مشیه القعسان، عطف کردن و خمانیدن: قعس الشی ٔ، عطفه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ عِ)
برآمده سینه و درآمده پشت. (منتهی الارب). آنکه پشت وی درشده بود و سینه بیرون آمده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قعساء. رجوع به قعساء شود ، جمع واژۀ اقعس، سنون قعس، دندانهای ثابت به سبب درازی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نقیض حدب است. گود و فرورفته. ابن اعرابی گوید: اقعس کسی است که پشتش فرورفته و گردنش برگشته است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ وَ)
مصغر قوس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کمان کوچک. (آنندراج). رجوع به قوس شود
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
اعلای سر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به قنس شود، زبر خود آهنی یاآهن سر خود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سپر خود آهنی. (آنندراج) ، تندی میان دو گوش اسب. (آنندراج) (منتهی الارب). عظم ناتی ٔ بین اذنی الفرس. (اقرب الموارد) ، میانۀ راه. قونوس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قونوس شود
لغت نامه دهخدا
(قَعْ وَ)
پیر کهن سال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَوْ وا)
کمان ساز. کمانگر. (ناظم الاطباء) : دست قواس روزگار استوای قدش را به انحنا بدل کرده بود. (سندبادنامه ص 182) ، کمان کش. کمان دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
شهری است باستانی در نزدیکی حلب که اینک ویران است و دارای آثار قدیمه میباشد. قیراوریاین حنان در این شهر قرار دارد. طول آن 64 درجه و عرض آن 35 درجه و 45 دقیقه و در اقلیم چهارم واقع است. گروهی از محدثان بدان منسوبند. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
قونوس. حب الصنوبر کبار. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قو قُ)
به اشباع قاف اول و ضم قاف دوم مصحف فوقس است و آن گیاهی است ازگونۀ جلبک از گروه جلبکهای خرمایی رنگ که دریازی است و تخته سنگهای دریایی را در اعماق کم میپوشاند. از این گیاه بمنظور استفاده از استخراج رنگ آنها و ساختن کودهای شیمیایی و استخراج ید هر ساله چند هزار تن استخراج میکنند. (فرهنگ فارسی معین در ماده فوقس)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ناحیه ای است بزرگ و در اقلیم رابع قرار دارد، طول آن 77 درجه و ربع و عرض آن 36 درجه و خمس و سی دقیقه میباشد. قومس معرب کومس است و سرزمینی است پهناور و مشتمل بر شهرها و ده ها و کشتزارها که در دامنۀ کوهستان طبرستان قرار دارد و شهر مشهور آن دامغان است که در میان ری و نیشابور واقع شده و از شهرهای مشهور آن بسطام و بیار است. گروهی سمنان را نیز از قومس شمارند و برخی آن را جزو ری دانند. (از معجم البلدان). موضعی است در مازندران. رابینو گوید: مازندران که سابقاً طبرستان نام داشته قسمتی از ایالت قدیمی فرشوداگربشمار میرفته و این ایالت هم شامل آذربایجان، آهار، طبرستان، گیلان، دیلم، ری، قومس، دامغان و گرگان بوده است. (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 17)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
مهتر و امیر قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (المعرب جوالیقی ص 258). ابن درید گوید این کلمه رومی است. رجوع به قمّس شود، میانۀ دریا و معظم آن. (منتهی الارب). معظم ماء البحر. ج، قوامس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قوس
تصویر قوس
کمان، نام برج نهم از 21 برج فلکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوعس
تصویر اوعس
ریگناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قومس
تصویر قومس
مهتر و امیر قوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قونس
تصویر قونس
بالای سر، بالای خود، میانه را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواس
تصویر قواس
کمانساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعوس
تصویر قعوس
سالخورده رفتنی: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوس
تصویر قوس
((قُ))
کمان، نام یکی از صورت های فلکی جنوبی، بخشی از محیط دایره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قواس
تصویر قواس
((قَ وّ))
کمانگر، کمان ساز، کماندار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوس
تصویر قوس
کمان
فرهنگ واژه فارسی سره
انحنا، خم، شیز، کمانه، کمان، وتر، طاق، آذرماه
فرهنگ واژه مترادف متضاد