جدول جو
جدول جو

معنی قوزقون - جستجوی لغت در جدول جو

قوزقون(قُ)
غراب بزرگ سیاه. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موزون
تصویر موزون
وزن شده، دارای وزن، سنجیده شده، متناسب، دارای تناسب اندام یا حرکات متناسب، برای مثال علی الخصوص کسی را که طبع موزون است / چگونه دوست ندارد شمایل «موزون» (سعدی۲ - ۵۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوزون
تصویر اوزون
ازن، گازی سمّی آبی رنگ و موجود در طبقات فوقانی جو، با بوی تند که هنگام رعد و برق یا در اطراف ماشین های برق تولید می شود و برای تصفیۀ آب و از بین بردن میکروب ها به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزگون
تصویر روزگون
سفید و روشن مانند روز مانند روز، برای مثال بر دختر آمد پر از خنده لب / گشاده رخ روزگون زیر شب (فردوسی - ۱/۲۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، سکنۀ آن 243 تن. آب آن از چشمه سارها. محصول آن غلات، نخود و بزرک. شغل اهالی زراعت و صنایعدستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. این ده در سه محل بفاصله 1هزار گز به نام قوشقوان بالا ووسط و پایین مشهور است و سکنۀ قوشقوان پائین 35 تن و وسط 27 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام فرشته ای که نگاهبانی می کند درخت تازه نشانده را ومحافظت اشجار به عهدۀ وی می باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مزقان. و رجوع به موزغان و موزیکان شود
لغت نامه دهخدا
بی خبر تاخت بردن در روز بر سر دشمن، ضد شبیخون، (ازبرهان قاطع) (از آنندراج) (ازانجمن آرا) (از ناظم الاطباء) :
کنم آنگه خبردارت که چون است
شبیخون مصلحت یا روزخون است،
نزاری (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
روشن مانند روز، (ناظم الاطباء) :
بر دختر آمد پر از خنده لب
گشاده رخ روزگون زیرشب،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
گشنیز را گویند و کزبره همان است، (برهان) (فهرست مخزن الادویه)، رجوع به قورمایون شود، خشخاش، عاقرقرحا، به اصطلاح اهل دمشق عود قرح جبلی، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قُ بُ)
دهی است از دهستان کوهسارات بخش رامیان شهرستان گرگان، سکنۀ آن 100 تن. آب آن از رودخانه و چشمه. محصول آن برنج، غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا بافتن پارچۀ ابریشمی، کرباس و شال است. کوههای مجاور آن معدن گچ دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(قُوْ)
دهی است از دهستان روضه چای بخش حومه شهرستان ارومیه، سکنۀ آن 210 تن. آب آن از روضه چای. محصول آن غلات، توتون، انگور و حبوب. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جوراب و کش بافی است. راه مالرو دارد. به این ده قوزگوند نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
خرءالکلب، (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
قومالحیون. قاتل الکلب است و تمر و ذئب را نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
دم است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
از یونانی کونیون شوکران. قونین. رجوع به قونین شود، مسحوقونیا و زبدالبحر و خیربوا. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَوْوا)
جمع واژۀ قوام. (اقرب الموارد) : الرجال قوامون علی النساء بما فضل اﷲ بعضهم علی بعض و بما انفقوا من اموالهم فالصالحات قانتات حافظات للغیب بما حفظ اﷲ و اللاتی تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجروهن فی المضاجع و اضربوهن فاًن اءطعنکم فلاتبغوا علیهن سبیلا ان اﷲ کان علیّا کبیرا. (قرآن 34/4)
لغت نامه دهخدا
(قُزْ)
دهی است از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل، سکنۀ آن 50 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
پاردم، کاشو، اخکمر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
غلاف صدف. و به عقیدۀ بعضی اظفارالطیب است. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَوْ وا)
جمع واژۀ قوّال. (اقرب الموارد). رجوع به قوال شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد، در22هزارگزی شمال خاوری فریمان و 22هزارگزی شمال شوسۀ عمومی مشهد به سرخس و در جلگه واقع هوای آن معتدل است، 964 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول آن بنشن و غلات و چغندر و تریاک و شغل اهالی زراعت است، راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دیگ بزرگ و این ظاهراً ترکی است و بجای قاف دوم به کاف نیزآمده و خاژغان به خاء معجمه و زای فارسی نیز مستعمل، (آنندراج)، رجوع به قازغان و غازغان و غزغن شود
لغت نامه دهخدا
عاقرقرحا. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قونیون
تصویر قونیون
یونانی تازی گشته شوکران از گیاهان شوکران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوریون
تصویر قوریون
یونانی تازی گشته گشنیز از گیاهان گشنیز
فرهنگ لغت هوشیار
قوبیشقون ترکی: پاردم پالدم اسبی بلندبرنشستی بناگوشی وبربندو پاردم وساخت آهن سیم کوفت سخت پاکیزه
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی مغولی دیگ مسین ترکی پاتیل دیگ بزرگ دیگ مسین دیگ بزرگ که در آن چیزی طبخ کنند پاتیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقوزون
تصویر اقوزون
یونانی تازی شده بنه بنگ از گیاهان بنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوزقره
تصویر قوزقره
پارسی است گوزغره کوچی در انگلیسی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قازقان
تصویر قازقان
قازغان. قزقان. قزغان. خاژغان. غزغن. قازگان، دیگ بزرگ که در آن چیزی طبخ کنند، پاتیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روزخون
تصویر روزخون
یورش ناگهانی بر دشمن در روز، مقابل شبیخون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موزون
تصویر موزون
آهنگین
فرهنگ واژه فارسی سره
قبرستان، مزار
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی کنگر که داخل پلو می ریزند و مزه ای شبیه مزه ی سبزی اسفناج
فرهنگ گویش مازندرانی