جدول جو
جدول جو

معنی قورلتان - جستجوی لغت در جدول جو

قورلتان
(لَ)
به زبان اهالی خوارزم شورا و کنکاش و مشورت با هم. (ناظم الاطباء). رجوع به قوریلتای شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شورستان
تصویر شورستان
شوره زار، زمین پرشوره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوریلتای
تصویر قوریلتای
انجمن بزرگ امرای مغول برای کنکاش و گفتگو در امری مهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گورستان
تصویر گورستان
قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد
وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، گورسان، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، مرزغن، ستودان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبرستان
تصویر قبرستان
محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد
گورستان، وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، گورسان، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، مرزغن، ستودان
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
غور. نام ولایتی معروف نزدیک قندهار، در میان خراسان قریب به غزنین و غرجستان است. رجوع به غور و جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی تألیف لسترنج ص 443 شود
لغت نامه دهخدا
قورولتای، به لغت مغولی مجمع عظیم بود که برای مشاوره و کنکاش انعقاد یابد، (سنگلاخ)
لغت نامه دهخدا
رجوع به قوریلتای و تاریخ جهانگشا ج 1 ص 154 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه، سکنۀ آن 1039 تن، آب آن از رود خانه مردی و چاه، محصول آن غلات، چغندر، کشمش، بادام و زردآلو، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
مجمع عظیم بود که برای مشاوره و کنکاش انعقاد یابد، (سنگلاخ)، رجوع به قوریلتای شود
لغت نامه دهخدا
بسد. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قورالیون، قرالیون و قورالی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شهرکی است آبادان و بانعمت از شیراز. (حدودالعالم چ دانشگاه ص 134). از تقسیمات حکومتی لارستان فارس است. طول آن 66 و عرض 6 کیلومتر و در مشرق لار واقع است. قرای متعدد دارد که همه مخروبه هستند و فقطچهار قریۀ آن آباد است که عبارتند از: جیحون، دالان، فاریاب و کشی. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 243)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شوره زار. (آنندراج). خلاب و زمین باطلاق. (ناظم الاطباء). شوره زار. شورسان. نمکزار. (یادداشت مؤلف). سبخه. (مهذب الاسماء). ملاحه. مملحه. نوفله. (منتهی الارب) : و آن... امروز پدید است شورستانی است میان دمشق و رمله. (ترجمه طبری بلعمی، قصۀ ایوب).
ای به حری و به آزادگی از خلق پدید
چو گلستان شکفته ز سیه شورستان.
فرخی.
بهار پربر گشته ست پای خوشه زمین
بهشت خرم گشته ست خشک شورستان.
فرخی.
و اندر شورستان تخم مکار. (منتخب قابوسنامه ص 30).
تخم دادی مرا که کشت کنم
نفکنم تخم تو به شورستان.
ناصرخسرو.
به پیش جاهلان مفکن گزافه پند نیکو را
که دهقان تخم هرگز نفکند در ریگ و شورستان.
ناصرخسرو.
چو شورستان نباشد بوستانی
چو کاشانه نباشدرهگذاری.
ناصرخسرو.
چنانکه تابش خورشید و ابر و بارانها
گهی به شورستانیم و گه به بستانیم.
مسعودسعد.
هرکه خدمت و نصیحت کسی را کند که قدر آن نداند همچنان آن کس است که به امید زرع در شورستان تخم پراکند. (کلیله و دمنه).
گر آید خسرو از بت خانه چین
زشورستان نیابد شهد شیرین.
نظامی.
چو آهو سبزه ای بر کوه دیده
ز شورستان به گورستان رمیده.
نظامی.
و از شورستان خاکی به بوستان پاکی خرامید. (جهانگشای جوینی). پند به نادان باران است در شورستان. (نفایس الفنون). گوئیاخارستانی و شورستانی است. (انیس الطالبین ص 141). سبب آنکه بیابانها و شورستانها میان قم و ری واقعاند. (تاریخ قم ص 58). به روزگار ایشان خار تشبیه و خسک جبر از شورستان بدعت سر برنیاورده بود. (نقض الفضائح ص 304).
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر، سکنۀ آن 78 تن، آب آن از رود خانه آلجیا و چشمه، محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا فرش و گلیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
قوردلار، دهی است از دهستان رازلیق بخش مرکزی شهرستان سراب، سکنۀ آن 564 تن، آب آن از نهر، محصول آن غلات، حبوب و محصول دامی و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از ناحیۀ مرغزار ’اورد’ به حدود فارس: و دیه گوز (کور) و آباده و شورستان و بسیار دیه های دیگر از این ناحیت است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 123)
دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند است و 398 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان شهرنو بالا ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 358 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
قبرستان. (آنندراج). مرزغن. مرغزن. (برهان). بلد. جبّان. جبّانه. (منتهی الارب). مقبره (م ب ر / م ب ر / م ب ر) . (ترجمان القرآن) (دهار) (منتهی الارب). مقبره. (منتهی الارب) :
هر آنکو زاغ باشد رهنمایش
به گورستان بود پیوسته جایش.
(ویس و رامین).
گفت این مشتی اوباشند... از هر جایی فرازآمده به یک ساعت از ایشان گورستانی توان کرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 42). بدیدم اینها به پای خویش به گورستان آمده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435).
چه دوم بیهده سوی بستان
خود همی یابمش به گورستان.
سنایی.
چو آهو سبزه ای بر کوه دیده
ز شورستان به گورستان رمیده.
نظامی.
رجوع به گور شود.
- امثال:
نه نه نه نه پستان، پستان برود گورستان. رجوع به امثال و حکم ج 4 ص 1857 شود.
این مرده و این گورستان. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 337)
لغت نامه دهخدا
(رِ نَ)
دهی است از دهستان کیوی بخش سنجبد شهرستان خلخال. واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری سنجبد با 104 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
شهری است به کرمان نزدیک جیرفت، و ثوب قوهی منسوب است از این جهت که در آنجا بافته میشود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُرْ لِ)
ارلئان. شهری است در فرانسه با جمعیت 71533 در مرکز ولایت لوار شمال فرانسۀ مرکزی بر رود لوار، کارخانه های نساجی و آمودن مواد غذایی دارد. از دورۀ رومیان وجود داشته در قرن ششم میلادی پایتخت یکی از ممالک فرانکها گردید و آن در قرن هفتم میلادی با نوستریا متحدشد. شهر و نواحی اطرافش قسمتی از قلمرو اصلی کاپسینها بود و گاهگاه بعنوان تیول به اعضای خاندان سلطنتی (دوکهای اورلئان) واگذار میگردید. طی محاصرۀ 1419- 1428م. اورلئان به وسیلۀ انگلیسیها، خطر آن میرفت که تمام فرانسه تحت حکومت انگلستان درآید ولی ظهور ژاندارک وضع را تغییر داد و پس از آنکه وی چند دژ انگلیسها را تصرف کرد آنها بمحاصرۀ اورلئان خاتمه دادند و ورق جنگ صدساله برگشت. (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ)
گورستان. (ناظم الاطباء) :
دید قبرستان و مبرز روبرو
بانگ برزد گفت کای نظارگان...
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اُرْ لِ)
ارلئان. نام خانوادگی چهار شاخه از خاندان سلطنتی فرانسه که شاهزادگان آن غالباً دوک نشین اورلئان را در تصرف داشتند و نام خود را نیزاز آن گرفته اند. رجوع به دایرهالمعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رِ)
انبار. مخزن مأکولات. جایی که در آنجا ترتیب غذاها را می دهند. (ناظم الاطباء). گنجه برای نهادن اطعمه. (یادداشت بخط مؤلف) ، شربت خانه. (ناظم الاطباء) ، جایی که برای خوردن بدانجا گرد آیند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رودشت بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان، سکنۀ آن 400 تن، آب آن از رودخانه، محصول آن غلات و پنبه، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا کرباس بافی و پنبه ریسی است، راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
قوریلتای بنگرید به قوریلتای اجتماع عظیم از عموم شاهزادگان و ارکان مملکت که در موقع تعیین و نصب یکی از اعضای خاندان سلطنتی به سلطنت یا امری مهم منعقد می کرده اند شورای بزرگ: و برادران بدیدار یکدیگر مستبشر و مستهظر گشتند و آغاز قورلیتای و طوی کردند و چون از قورلیتای فارغ شدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورستان
تصویر گورستان
قبرستان
فرهنگ لغت هوشیار
مغولی هماک انجمن (شورای بزرگ) در فرمانروایی مغولان اجتماع عظیم از عموم شاهزادگان و ارکان مملکت که در موقع تعیین و نصب یکی از اعضای خاندان سلطنتی به سلطنت یا امری مهم منعقد می کرده اند شورای بزرگ: و برادران بدیدار یکدیگر مستبشر و مستهظر گشتند و آغاز قورلیتای و طوی کردند و چون از قورلیتای فارغ شدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبرستان
تصویر قبرستان
جائی که مردگان را دفن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورستان
تصویر شورستان
زمینی که دارای شوره است شوره زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورستان
تصویر گورستان
((رِ))
قبرستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوریلتای
تصویر قوریلتای
((قُ))
قورلتای، اجتماعی عظیم از عموم شاهزادگان و ارکان مملکت که در موقع تعیین و نصب یکی از اعضای خاندان سلطنتی به سلطنت یا امری مهم منعقد می کرده اند، شورای بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبرستان
تصویر قبرستان
((قَ رِ))
جایی که مردگان را در آن دفن کنند، گورستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گورستان
تصویر گورستان
قبرستان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبرستان
تصویر قبرستان
گورستان
فرهنگ واژه فارسی سره
غاصب، متعدی
فرهنگ واژه مترادف متضاد