قبرستان. (آنندراج). مرزغن. مرغزن. (برهان). بلد. جبّان. جبّانه. (منتهی الارب). مقبره (م ب ر / م ب ر / م ب ر) . (ترجمان القرآن) (دهار) (منتهی الارب). مقبره. (منتهی الارب) : هر آنکو زاغ باشد رهنمایش به گورستان بود پیوسته جایش. (ویس و رامین). گفت این مشتی اوباشند... از هر جایی فرازآمده به یک ساعت از ایشان گورستانی توان کرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 42). بدیدم اینها به پای خویش به گورستان آمده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435). چه دوم بیهده سوی بستان خود همی یابمش به گورستان. سنایی. چو آهو سبزه ای بر کوه دیده ز شورستان به گورستان رمیده. نظامی. رجوع به گور شود. - امثال: نه نه نه نه پستان، پستان برود گورستان. رجوع به امثال و حکم ج 4 ص 1857 شود. این مرده و این گورستان. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 337)