جدول جو
جدول جو

معنی قورخانه - جستجوی لغت در جدول جو

قورخانه
زرادخانه، اسلحه خانه
تصویری از قورخانه
تصویر قورخانه
فرهنگ فارسی عمید
قورخانه
(نَ / نِ)
زرادخانه. اسلحه خانه و جای ساختن اسلحه. (فرهنگ نظام). رجوع به قور و قوران شود
لغت نامه دهخدا
قورخانه
اسلحه خانه و جای ساختن اسلحه
تصویری از قورخانه
تصویر قورخانه
فرهنگ لغت هوشیار
قورخانه
((نِ))
کارخانه اسلحه سازی
تصویری از قورخانه
تصویر قورخانه
فرهنگ فارسی معین
قورخانه
اسلحه خانه، زرادخانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زورخانه
تصویر زورخانه
ورزشگاه، محل مخصوص ورزش های باستانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمارخانه
تصویر قمارخانه
محلی که در آن قمار بازی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توپخانه
تصویر توپخانه
محلّ نگه داشتن توپ ها، آن قسمت از لشکر که کار آن ها تیراندازی با توپ است مثلاً هنگ توپخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گورخانه
تصویر گورخانه
قبر، محل قبر، مقبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواخانه
تصویر نواخانه
جایی که اسیران را نگه دارند، زندان
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
مور سیاه کوچک. (ناظم الاطباء) ، خانه مور. لانۀ مور.
- ره مورخانه، راه مانندی که موران به خط مستقیم در پی یکدیگر از آنجا به لانه می روند:
گر نسج عنکبوت و ره مورخانه نیست
هرگه که بنگری به میان و کران تیغ
اشکال پای مور و نشان پر مگس
پیدا چراست بر رخ چون ضیمران تیغ.
(از تاج المآثر).
، موریانه. (ناظم الاطباء). و رجوع به موریانه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان احمدآباد بخش تکاب شهرستان مراغه، سکنۀ آن 443 تن. آب آن از چشمه سارها. محصول آن غلات، بادام، حبوب، کرچک و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا گلیم بافی است. راه مالرو دارد. این ده در دو محل بفاصله 500 گز بنام قوش خانه بالا و پائین مشهور است. سکنۀ قوش خانه بالا 245 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه، سکنۀ آن 62 تن. آب آن از رود خانه ساروق. محصول آن غلات، کرچک و بادام. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَرْ رِ نَ / نِ)
همچون مورخان. بر روش تاریخ دانان
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان طارم پایین بخش سیردان شهرستان زنجان واقع در 17 هزارگزی شمال خاوری سیردان و 3 هزارگزی راه عمومی. کوهستانی و سردسیر است و 648 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه سمنگان و یلی یورت تأمین میشود. محصول آن غلات و زیتون و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو و صعب العبور است. آثار ده خرابه ای در اطراف مزرعۀ قوشچی دیده میشود و مزرعۀ قوشچی جزو این قریه است. تابستان بجز چند خانوار بقیه برای تعلیف احشام و تغییر آب وهوا به ییلاق داشکن و یلی یورت میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
مقبره و مدفن. (آنندراج). قبر و گور. (ناظم الاطباء). دخمه. مشهد. قبرستان: ناؤوس، گور خانه مغان. (دهار) : و اندر وی (دربیکند به ماوراءالنهر) گنبد گورخانه هاست، که از بخارا آنجا برند. (حدود العالم). گور خانه او به محلۀ دروازۀ منصور در جوار گرمابۀ خان است. (تاریخ بخارا ص 32). هر جا رباطی و مسجدی و گورخانه ای بود می گشت. (اسرارالتوحید). و مرقد او رحمه اﷲ بود جامع قصبه در گورخانه که او ساخته بود. (تاریخ بیهق).
با عبرت گور خانه جان
در عشرت گورخان چه باشی ؟
خاقانی.
نه بر سنجر شبیخون برد زاول گورخان وآخر
شبیخون کرد اجل تا گورخانه شد شبستانش.
(دیوان خاقانی چ سجادی ص 214).
در چنین گورخانه موری نیست
که بر او داغ دست زوری نیست.
نظامی (هفت پیکر ص 70).
گورخان را چو گور در خم کرد
رفت از آن گورخانه پی گم کرد.
نظامی (هفت پیکرص 70).
همان گورخانه ز غاری گزید
کز آتش در آن غار نتوان خزید.
نظامی (از آنندراج).
گورخانه ی راز تو چون دل شود
آن مرادت زودتر حاصل شود.
مولوی.
از خاک گور خانه ما خشت ها پزند
وآن خاک و خشت دستکش گل گران شود.
سعدی.
تا در این کهنه گورخانه نشست
گورخان هم زداغ گور نرست.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
جایی که در آن قوشهای شکاری نگهداری می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
جایی که در آن ورزشهای قدیمی کنند. باشگاه ورزشهای باستانی. (فرهنگ فارسی معین). محل ورزشهای پهلوانی ایران، معروف به ورزش باستانی. زورخانه های قدیمی ایران بناهایی هستند مسقف که بوسیلۀ پنجره ای که در سقف بنا تعبیه شده است روشن می شوند. گود در وسط کف بنا و کمی پایین تر از سطح آن قرار دارد. در اطراف غرفه هایی برای تماشاچیان، کندن لباس و گذاشتن وسائل ورزش ساخته شده است. در غرفۀ کنار مدخل زورخانه، سکوئی بنام سردم ساخته شده است که جایگاه مرشد می باشد و در جلوی آن چوب بست یا وسیله ای مانند آن برای آویختن زنگ و اجاقی برای گرم کردن ضرب و تهیۀ مطبوخ زنجبیل و دارچین بعد از ورزش قرار دارد. اعضای زورخانه سلسله مراتبی دارند: نوچه، کسی است که در زور خانه مخصوص نزد پهلوان معینی تعلیم می گیرد. نوچه پس از پیشرفت کافی به مرتبۀ نوخاسته می رسد. میاندار، داور و مربی زورخانه است و رهبر ورزشکاران در هنگام ورزش. مرشد یا کهنه سوار (ظاهراً اصطلاح اخیر اکنون متروک است) ، با ضرب گرفتن و خواندن اشعار مناسب حرکات ورزشی را تنظیم می کند، و نیز ادای احترام به واردین بر حسب مراتب آنها، مثلاً با خوش آمد گفتن یا زدن دست به ضرب یا به زنگ سردم از وظایف اوست. لباس ورزش زورخانه لنگ یا تنبان یا تنکۀ کوتاهی از چرم (یا پارچۀ محکم) می باشد. روی تنکه را با نقشهای زیبایی قلابدوزی می کنند. در موقع کشتی گرفتن دو حریف کمربند یکدیگر را می گیرند (این طریقه در کشتی گیری غربی معمول نیست). مرشد برای دفع چشم زخم اسفند در آتش میریزد و در بعضی جاها کشتی گیران تعویذهایی بهمین منظور بر بازوان دارند. برنامۀهر جلسۀ زورخانه مشتمل بر حرکات ورزشی متعدد است از قبیل سنگ گرفتن، شنا رفتن، میل گرفتن و کباده کشیدن و سپس کشتی گیری، که پس از آن با تشریفاتی (دعا کردن میاندار به انبیاء و اولیاء و بزرگان، طلب شفا برای بیماران و غیره) جلسه ختم میشود... بنیاد زورخانه بر اساس فتوت و جوانمردی است و با تصوف شیعی مرتبط می باشد و اصطلاحات بسیار مفصل آن مانند مرشد، پیش کسوت، تاج، فقر و غیره و همچنین آداب و انضباط آن حاکی ازهمین معنی است. ورزشکار باید پاک نظر باشد. بر او فرض است که در موقع ورود به گود خاک گود را برسم ادب وشادی بعنوان نماد قدم پوریای ولی، بوسه زند. در گودزورخانه خوردن و آشامیدن و استعمال دخانیات و صحبت و خنده ممنوع است. در ورزشهای انفرادی ورزشکار از مرشد ’رخصت’ می طلبد و وی در جواب ’فرصت’ می گوید. رسم بوده است که در موقع پوشیدن و بیرون آوردن تنکه بر آن بوسه زنند. بکار بردن فنونی که حریف را زبون کند و نیز خفیف کردن او در انظار در هنگام غلبه بر وی مجازنیست. چند تن از اولیا هستند که از سرآمدان کشتی گیری و به اصطلاح فرنگی ’اولیاء حامی کشتی گیران’ هستند ومشهورترین آنها پهلوان محمود معروف به ’پوریای ولی’ یا ’پریای ولی’ است که ظاهراً از مردم خوارزم بوده است و گویا در 722 هجری قمری در گذشته است و در باب او افسانه ها آورده اند. (از دایره المعارف فارسی).
- زورخانه باز، ورزشکار. کسی که در زورخانه ورزش کند. قوی. نیرومند.
- زورخانه بازی، عمل زورخانه باز. رجوع به ترکیب قبل شود.
- زورخانه چی، مدیر زورخانه. مرشد. زورخانه دار.
- زورخانه دار، کسی که زورخانه دارد. کسی که سرپرستی زورخانه را بعهده دارد.
- زورخانه داری، عمل زورخانه دار. رجوع به ترکیب قبل شود.
- زورخانه کار، کسی که در زورخانه کارهای ورزشی کند. زورخانه باز.
- زورخانه کاری، عمل زورخانه کار. رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بارخانه
تصویر بارخانه
خانه بار، انبار، تجارتخانه
فرهنگ لغت هوشیار
زیرزمین خانه که در آن حوض باشد، تالابکده اشکوب زیر خانه با تالاب یا تالابک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توپخانه
تصویر توپخانه
جای نگه داشتن توپها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زور خانه
تصویر زور خانه
جایی که در آن ورزشهای قدیمی کنند باشگاه ورزشهای باستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستورخانه
تصویر ستورخانه
اصطبل، آخورگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوارخانه
تصویر زوارخانه
فرودخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودخانه
تصویر رودخانه
زمینی که سیلاب رود در آن جاری باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواخانه
تصویر دواخانه
دارو فروشی، داروخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زورخانه
تصویر زورخانه
جایی که در آن ورزشهای قدیمی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قور خانه
تصویر قور خانه
اسلحه خانه سلاح خانه زراد خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورخانه
تصویر گورخانه
قبر و گور، قبرستان، دخمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورخانه
تصویر گورخانه
((نِ))
محل قبر، محل دفن، مقبره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زورخانه
تصویر زورخانه
((نِ))
محل مخصوص ورزش های باستانی، باشگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قورباغه
تصویر قورباغه
غوک
فرهنگ واژه فارسی سره
باشگاه، ورزشگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خاکجا، قبر، گور، گورگاه، مدفن، مزار، مقبره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسلحه خانه، قورخانه
فرهنگ گویش مازندرانی