جدول جو
جدول جو

معنی قوبرون - جستجوی لغت در جدول جو

قوبرون
عاقرقرحا. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوبردن
تصویر اوبردن
اوباردن، بلع کردن، بلعیدن، فرو بردن به حلق، ناجویده فرو بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوارون
تصویر گوارون
هر نوع بیماری پوستی همراه با بثورات، قوبا، بریون، گریون
فرهنگ فارسی عمید
ذرۀ بنیادی خنثی با جرمی برابر پروتون که در هستۀ تمام عناصر به جز هیدورژن وجود دارد
فرهنگ فارسی عمید
دنبه. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
رجوع به قوبجور شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رُ نُ)
نامی است که مردم اسپانیا به عوسج دهند. (یادداشت مؤلف). رجوع به عوسج شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نقیبان لشکر را گویند. (برهان) (آنندراج). ظاهراً مصحف قلاووز. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
فاشرا است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
دوائی است که آن را سعد گویند، و به ترکی تبلاق خوانند. گند دهن و بینی و بواسیر را نافع است. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
بزرگترین شهر در سرزمین مکران مشتمل بر روستاهاست فانیذ آن بهمه دنیا صادر میگردید. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از معاصران اسکندر و از دوستان هارپالوس است که هارپالوس را به قتل رسانید و سپس عازم فتح برقه گردید ودر جنگ با سیرنیها و مردم برقه کشته شد. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1882 و 1883 و ج 3 ص 1984 شود
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَ گُ دَ)
اوباردن. اوباریدن. فروبردن. (آنندراج). بلع کردن و ناجاویده بگلو فروبردن. بلعیدن بدون جاویدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
بر من نهاد روی و بیوبرد سربسر
نیرنگ و سحر خاطر و فکرم چو اژدها.
معزی
لغت نامه دهخدا
جمیل، آنکه چهره اش نیکو باشد، خوش صورت، زیبا، خوشگل، (ناظم الاطباء)، صبیح، نیکوروی، خوش سیما، خوب رخسار، (یادداشت بخط مؤلف)، ج، خوبرویان:
همچنان سرمه که دخت خوبروی
هم بسان گرد بردارد از اوی
گرچه هر روز اندکی برداردش
با ندم روزی بپایان آردش،
رودکی،
پسر بود او را گزیده چهار
همه خوب روی و نبرده سوار،
دقیقی،
ای خورفش بتی که چو بینند روی تو
گویند خوبرویان ماه میاوری،
خسروی،
شبستان همه پیش باز آمدند
بدیدار او بزمسازآمدند
شبستان بهشتی بد آراسته
پر از خوبرویان و پرخواسته،
فردوسی،
چنین گفت بیدار شاه رمه
که اسپان و این خوبرویان همه،
فردوسی،
چنین داد مهراب پاسخ بدوی
که ای سرو سیمین بر خوبروی،
فردوسی،
بیامدبرادرش با خواسته
بسی خوبرویان آراسته،
فردوسی،
بت ترک خوبروی گرفته بچنگ چنگ
همه ساله می کند ز دل با رهیش جنگ
قد و تنش سرو و سیم رخ و زلف روز و شب
لب و غمزه نوش و زهر بر او دل پرند و سنگ،
؟ (از ترجمان البلاغۀ رادویانی ص 32)،
از جمع خوبرویان من خاص مر ترایم
شاید که من ترایم زیرا که تو مرایی،
فرخی،
باده اندر دست و خوبان پیش روی
خوبرویانی بخوبی داستان،
فرخی،
آمد آن مشکبوی مشکین موی
آمد آن خوبروی ماه عذار،
فرخی،
ای بهار خوبرویان چند حیلت کرده ای،
فرخی،
تا گوش خوبرویان با گوشوار باشد
تا جنگ و تا تعصب با ذوالفقار باشد،
منوچهری،
تا گل خودروی بود خوبروی
تا شکن زلف بود مشکبوی،
منوچهری،
خوبروی از فعل خوبست ای برادر جبرئیل
زشت سوی مردمان از فعل زشتست اهرمن،
ناصرخسرو،
صدهزاران خوبرویانند نیز
هر یکی گویی که ماه انور است،
ناصرخسرو،
خوبرویی و خوبرویان را
عهد با روی کی بود درخور؟
مسعودسعد،
و از قطرۀ مأمعین بندۀ خوبروی پدید آوردم، (قصص الانبیاء)،
یک روز فضل بن یحیی از سرای خلیفه با خانه همی شد برنایی اندر راه پیش روی وی آمد خوبروی، (تاریخ بخارا)،
خوبرویان نشاط می کردند
رقص کردند وباده میخوردند،
نظامی،
چه خوش نازیست ناز خوبرویان
ز دیده رانده را در دیده جویان،
نظامی،
چو هر هفت آنچه بایست از نکوئی
بکرد آن خوبروی از خوبروئی ...
نظامی،
گرم هست بر خوبرویان شتاب
بخوارزم روشن تر است آفتاب،
نظامی،
چو چنگ از خجالت سر خوبروی
نگونسار و در پیش افتاده موی،
سعدی (بوستان)،
تهیدست در خوبرویان مپیچ
که بی سیم مردم نیرزد بهیچ،
سعدی (بوستان)،
یکی پاسخش داد شیرین و خوش
که گر خوبرویست بارش بکش،
سعدی (بوستان)،
سیم خوبرویی که درون صاحبدلان بمخالطت او میل کند، (گلستان)،
بوی پیاز از دهن خوبروی
خوبتر آید که گل از دست زشت،
سعدی (گلستان)،
عمر گویندم که ضایع میکنی با خوبرویان
وآنکه منظوری ندارد عمر ضایع می گذارد،
سعدی (طیبات)،
اگربا خوبرویان می نشینی
بساط نیکنامی درنوردی،
سعدی (طیبات)،
گرفتار کمند خوبرویان
نه از مدحش خبر باشد نه از ذم،
سعدی (بدایع)،
سعدی ز کمند خوبرویان
تا جان داری نمیتوان رست،
سعدی (خواتیم)،
تا دل ندهی بخوبرویان
کز غصه تلف شوی و رنجه،
سعدی (هزلیات)،
خوبرویان چو رخ نمی پوشند
عاشقان در طلب نمی کوشند،
اوحدی،
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید،
حافظ،
اشعریان یاران و انصار منند و تازه رویان و خوبرویانند، (تاریخ قم ص 275)
لغت نامه دهخدا
مانند چوب، مثل چوب، بر سان چوب، همانند چوب: بتراشۀ چوب آن را استوار کرده و رنگ چوبگون کرده تا بجای نیارند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 537)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام قصبه ای است در ایالت آلپ علیا در کشور فرانسه و دارای 3100 تن سکنه است. کلیسای بزرگ و مشهوری دارد که در قرون وسطی زیارتگاه مسیحیان کاتولیک بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1033)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
قپجور. قبچور. قفچور. مالیات. باج، مالیات متعلق به مواشی و حیوانات. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
قوقوس. خنثی است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
قومالحیون. قاتل الکلب است و تمر و ذئب را نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
قوبیشقون ترکی: پاردم پالدم اسبی بلندبرنشستی بناگوشی وبربندو پاردم وساخت آهن سیم کوفت سخت پاکیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قندرون
تصویر قندرون
پارسی است غندران شیرابه گیاهی، شیرابه شنگ قندران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقورون
تصویر اقورون
باچ سوسن زرد از گیاهان وج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تومرون
تصویر تومرون
سیسنبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابرون
تصویر صابرون
جمع صابر در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقرون
تصویر قرقرون
ک مشک زمین از گیاهان مشک زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلارون
تصویر قلارون
نقیبان لکشر غلارون سرلشکران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوبروت
تصویر گوبروت
احمق گاوریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوریون
تصویر قوریون
یونانی تازی گشته گشنیز از گیاهان گشنیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوبچور
تصویر قوبچور
باژ، ساوستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوبجور
تصویر قوبجور
قوپچور قوبچور قبچور بنگرید به قبچور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قونیون
تصویر قونیون
یونانی تازی گشته شوکران از گیاهان شوکران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوترون
تصویر نوترون
ذره ای در هسته اتم که دارای بار الکتریکی نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارون
تصویر گوارون
مرضی است که آنرا قوبا نامند
فرهنگ لغت هوشیار
((نُ رُ))
از ذرات بنیادی که فاقد بار الکتریکی هستند و با پروتون در ساختمان هسته اتم ها شرکت دارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوبروت
تصویر گوبروت
((بُ))
احمق، گاوریش
فرهنگ فارسی معین