جدول جو
جدول جو

معنی قوانس - جستجوی لغت در جدول جو

قوانس
(قَ نِ)
جمع واژۀ قونس. (ناظم الاطباء). رجوع به قونس شود، اسم سنگدان است که برومی کیلان و به یونانی شعر سمعون نامند. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قوانص شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گذشت و اغماضی که در جریان کاری با نادیده گرفتن مقررات نسبت به کسی اعمال می کنند، ارفاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قواس
تصویر قواس
کمان ساز، کمان فروش، کمان دار، کمانگیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوانس
تصویر اوانس
دختران جوان
فرهنگ فارسی عمید
(قَ مِ)
گویا جمع قامسه است. (از اقرب الموارد). بلاها. (منتهی الارب). بلاها و داهیه ها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ قومس. رجوع به قومس شود
لغت نامه دهخدا
قونوس. حب الصنوبر کبار. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَوْ وا)
کمان ساز. کمانگر. (ناظم الاطباء) : دست قواس روزگار استوای قدش را به انحنا بدل کرده بود. (سندبادنامه ص 182) ، کمان کش. کمان دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یکی از اطبای یونان قدیم است که در زمان فترت میان مینس و برمانیدس دو طبیب معروف از اطبای هشتگانه مشهور، زندگانی میکرده است. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 22 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نِ)
جمع واژۀ عانس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به عانس شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
ققنس و آن مرغی باشد بغایت عجیب و غریب. گویند هزار سال بزید. (برهان). رجوع به ققنس شود
لغت نامه دهخدا
(قَ نِ)
جمع واژۀ قینس، بمعنی گاو نر است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به قینس شود
لغت نامه دهخدا
(قُ ثُ)
صاع. (النقود العربیه ص 41). این کلمه از یونانی گرفته شده و بصورتهای مختلف، از قبیل: قواثس، قواثوس، قوابوس، قوایوس، فوانوس، فوایوس، فواتوس و جز اینها تحریف و تصحیف شده است. رجوع به النقود العربیه ص 41، 42 شود
لغت نامه دهخدا
(قَ نِ)
سنگدان. (فهرست مخزن الادویه). جمع واژۀ قانصه، بمعنی روده و اندرون مرغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ابن بیطار) (ناظم الاطباء). رجوع به قانصه و قوانس شود، قوانص طیور، مرغان شکاری و از این است حدیث فتخرج النار علیهم قوانص تخطفهم قطفا خطف الجارحه الصید، ستون خرد که بر آن سقف و مانند آن گذارند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
یک اوقیه و نیم است. ج، قوانوسات. رجوع به قواثوس شود
لغت نامه دهخدا
(قَ نِ)
جمع واژۀ قلنسوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلنسوه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ نِ)
واحد اندازه ای است معادل سه لیتر. (از ترجمه ابن البیطار ج 1 ص 60)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
اعلای سر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به قنس شود، زبر خود آهنی یاآهن سر خود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سپر خود آهنی. (آنندراج) ، تندی میان دو گوش اسب. (آنندراج) (منتهی الارب). عظم ناتی ٔ بین اذنی الفرس. (اقرب الموارد) ، میانۀ راه. قونوس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قونوس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آوانس
تصویر آوانس
فرانسوی پیش پرداخت پیش مزد پیش بها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قلنسوه، دستاها بنگرید در کشتی ساز در کشتی سازی جمع قلنسوه کلاهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوانس
تصویر عوانس
جمع عانس، دختران ترشیده بی شوی ماندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواس
تصویر قواس
کمانساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قونس
تصویر قونس
بالای سر، بالای خود، میانه را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوانس
تصویر خوانس
واحد اندازه گیری معادل سه لیتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوانس
تصویر آوانس
ارفاق، امتیاز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوانس
تصویر اوانس
((اَ نِ))
جمع آنسه، خوش طبعان، نیک نفسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قواس
تصویر قواس
((قَ وّ))
کمانگر، کمان ساز، کماندار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوانس
تصویر آوانس
پیش بها، پیش پرداخت، پیش مزد
فرهنگ واژه فارسی سره